هدایت شده از سوپر اپلیکیشن ۱۲ | App 12
🔸 رونمایی از «مسکات» سوپر اپلیکیشن ۱۲
💡 امروزه ⟨مسکات | Mascot⟩ در بسیاری از شرکتها برای نشان دادن برند یا نماد برند، مورد استفاده قرار میگیرد. مسکات شخصیتی طراحی شده است که میتواند به عنوان شناسنامه یک برند مورد استفاده قرار گیرد.
شخصیت طراحی شده در یک برند میتواند جاندار یا بیجان باشد. برای انتخاب هر یک از این کاراکترها برای معرفی برند، باید خصوصیات کاراکتر با برند و محصول خود تطبیق داشته باشد. این کاراکتر فعالیت شرکت، محصول و حرفه را پوشش میدهد و با آن کاملا مرتبط میباشد.
🦚 گروه سوپر اپلیکیشن ۱۲، مسکات خود را از حدیث پیامبر اکرم برای امام زمان انتخاب کرده است. ⬇️
پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند:
اَلمَهدیّ طاوُوسُ أَهلِ الجَنَّةِ...
حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجه)، طاووس اهل بهشت است.
🗓 فایل apk (نصب) سوپر اپلیکیشن ۱۲ در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۴ در دسترس شما عزیزان برای نصب و استفاده قرار خواهد گرفت.
🌐 سوپر اپلیکیشن ۱۲ | فراتر از انتظار
@app12_official
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
❤ تا رمق در تن ما هست، بیا...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
هدایت شده از سوپر اپلیکیشن ۱۲ | App 12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ تایپوموشن بخشی کوتاه از دنیای ۱۲
🔸 تعداد محتوایی که در این سوپر اپلیکیشن، خواهید دید و شنید، قابل شمارش نیستند...
📱 سوپر اپلیکیشن ۱۲ تمام محتوای مهدوی در قالب صوت، تصویر، متن، عکس، مسابقه و صدها مورد دیگه رو در یک نرمافزار جمعآوری کرده است
و شما عزیزان فقط با نصب یک اپلیکیشن به همه این موارد به راحتی دسترسی پیدا خواهید کرد
بهزودی وارد دنیای بینهایت ۱۲ خواهید شد...♥️
🗓 فایل apk (نصب) سوپر اپلیکیشن ۱۲ در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۴ در دسترس شما عزیزان برای نصب و استفاده قرار خواهد گرفت.
📥 دانلود با کیفیت بالا
🌐 سوپر اپلیکیشن ۱۲ | فراتر از انتظار
@app12_official
مهدیاران | mahdiaran
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 2⃣2⃣ قسمت بیست و دوم 🚩 حمید سری تکون داد و گفت: برکات پیادهروی اربعین خیلی
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
3⃣2⃣ قسمت بیست و سوم
👜 اون روز همسرم باید خونه باباش میرفت. دختر سهسالهمون رو پیش من گذاشت و رفت. من هم طبق روال همیشه روی تختم دراز کشیده بودم و بازی دخترمو نگاه میکردم. دخترم رفت اسباببازیهاش رو آورد و بعد رفت سراغ کمد مامانش، کفش و کیف مامانش رو آورد و بهم گفت: بابا کفش میخری؟ بابا کیف میخری؟
منم با لبخند گفتم: آره دخترم، میخرم.
💔 بازی که تموم شد، وسایل مامانش رو برد گذاشت سرجاش. کمد قدیمی بود و به زور باز و بسته میشد. دخترم چون سنش پایین بود، هر دو دستشو میذاره و کمد رو میبنده و هشت تا انگشتش، لای کمد گیر میکنه. یهو دیدم داد کشید: بابا...
فقط نگاش کردم. هیچ تکونی نمیتونستم به خودم بدم! مدام میگفت: بابا... بابا... بیا دستمو دربیار...
گریه میکرد. منم گریه میکردم. اون میگفت: بابا بیا... انگشتام سوخت، بابا کی میخوای بیای؟!
من نتونستم جوابشو بدم. فقط گریه میکردم و نگاش میکردم. نه میتونستم بگم میتونم بیام! نه میتونستم بگم نمیتونم! میترسیدم دلش بشکنه. دخترم اونور گریه میکرد، من اینور!
🥋 تا اینکه دید، بابایی که یه زمانی قهرمان تکواندوی اردبیل بود و حریفی تو ایران نداشت، الان نمیتونه از جاش بلند شه، نمیتونه کمکش کنه، همونجور نگام میکرد، گریه میکرد، هزار بار مردم و زنده شدم. چطور میتونستم کمکش کنم؟!
آخرش از باباش ناامید شد. انگشتاشو محکم کشید، پوست انگشتاش رفت با همون درد، جلوم ایستاد و با گریه گفت: بابا چرا صدات کردم نیومدی کمکم؟! من باهات قهرم!
🎥 حالش بد شد. نتونست مصاحبه رو ادامه بده، همه داشتن گریه میکردن؛ فیلمبردار، صدابردار و حتی خانم خبرنگار که نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره! آخرین حرفش عجیب به دلم نشست. با بغض گفت: اینا رو نگفتم واسم دلتون بسوزه! خواستم بدونین ما اینجوری پای انقلاب و رهبر و آرمانهای انقلاب ایستادیم، یه ذره هم پشیمون نیستیم.
💊 اونا که رفتن، خانمش اومد و کلی قرص ریز و درشت ریخت کف دستش و اونا رو بهش داد. بعد با کلی زحمت، جابهجاش کرد و آروم شیر اکسیژن رو باز کرد تا نفسهای شوهرش، منظم بشه.
برای اولین بار دیدم حمید داره گریه میکنه. با آستین اشکاشو پاک کرد و گفت: تا حالا زخم بستر دیدی؟! اونم چهل سال؟! مثل یه تکه گوشت اینور و اونورت کنن تا زخمای بسترت نوبتی خوب بشن و دوباره از نو پوستت زخم بشه و خون و عفونت بزنه بیرون.
🔆 هر کاری که واسه شماها عادیه، واسه اینا، سختترین عذاب دنیاس، اما با این حال یه بار نشده گلایه کنه، اخم کنه، یه بار نشده شاکی بشه از خدا، کاش ذکر لباشو هر شب بشنوی! فقط شکره، فقط عشقبازی با خداست و تنها آرزوش رسیدن به خیل شهداست. اینا پای نائب امام زمان، امام خمينی و مقام معظم رهبری اینجوری وایستادن. کاش بارها از خودتون میپرسیدین: شما چقدر پای حضرت آقا موندین؟! همونی که علامه حسنزاده آملی در موردش میگه: گوشتان به دهان رهبر باشد، چون ایشان گوششان به دهان حجةبنالحسن است...
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
@Mahdiaran
هدایت شده از سوپر اپلیکیشن ۱۲ | App 12
آدرس صفحه سوپراپلیکیشن ۱۲ در پیامرسانها:
🌐 صفحه اینستاگرام↶
🆔 app12_official
🌐 صفحه تردز↶
🆔 threads.net/@app12_official
🌐 صفحه توییتر (X)↶
🆔 twitter.com/app12_official
🌐 کانال تلگرام↶
🆔 t.me/app12_official
🌐 کانال ایتا↶
🆔 eitaa.com/app12_official
🌐 کانال سروش↶
🆔 splus.ir/app12_official
🌐 کانال روبیکا و روبینو↶
🆔 rubika.ir/app12_official
♥️ با سوپراپلیکیشن ۱۲ نگاهی فراتر از انتظار داشته باش...
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🔹 زمستان که هیچ، وقتی تو نیستی تمام فصلها سرد است....
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
هدایت شده از اهل بیت مدیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ این صدای دختران عالم است...
🍀 درد و دل پدر دختری با منجی حقیقی عالم
💌 #امام_زمان ؛ #نماهنگ
رسانه اهلبیتمدیا
@AhleBeytMedia
Www.AhleBeytMedia.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «دوران آخرالزمان؟»
👤 حجتالاسلام #رفیعی
🔸 علائم و نشانههای #آخرالزمان در روایات...
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ قرائت زیارت #آل_یاسین
با سرعت مناسب برای قرائت غروب جمعهها
واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@mahdiaran
1_1413030717.mp3
19.46M
کلیپ قرائت زیارت #آل_یاسین
با سرعت مناسب برای قرائت غروب جمعهها
واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@mahdiaran
هدایت شده از سوپر اپلیکیشن ۱۲ | App 12
✍️ رونمایی از مهمترین بخش (شعار) سوپر اپلیکیشن ۱۲
📋 شعارِ برند، بخش مهمی از هویت و DNA یک برند است. شعار عبارت کوتاهی است که اطلاعات تشریحی یا ترغیبی را در مورد یک برند به مخاطب منتقل میکند.
☀️ با توجه به اینکه هر برند باید شعار داشته باشد، گروه سوپر اپلیکیشن ۱۲ شعار خود را «فراتر از انتظار» انتخاب کردهاند.
🔍 بهزودی نگاهی فراتر از انتظار خواهید داشت...
فایل apk (نصب) سوپر اپلیکیشن ۱۲ در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۴ در دسترس شما عزیزان برای نصب و استفاده قرار خواهد گرفت.
🌐 سوپر اپلیکیشن ۱۲ | فراتر از انتظار
@app12_official
مهدیاران | mahdiaran
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 3⃣2⃣ قسمت بیست و سوم 👜 اون روز همسرم باید خونه باباش میرفت. دختر سهسالهم
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
4⃣2⃣ قسمت بیست و چهارم
🍁 از اون آپارتمان کوچیک زدیم بیرون. هنوز صدای سینه و خسخس نفسهای اون جانباز توی گوشمه و زخمهای بسترش جلوی چشم. هوای بارونی پاییز خوبیش اینه توی رنگها گم میشی، بچه میشی، دلت میخواد بری توی کوچهباغها و زیر بارون یه دل سیر با خودت خلوت کنی.
گفتم کوچهباغ، دلم هوس روستا رو کرد. گفتم: میتونی منو ببری یه جایی خارج از فضای شهر، یه روستای باحال، تا ببینم اونجا هم کسانی پیدا میشن دلشون در گِروی امامشون باشه…
حمید لبخند زیبایی زد، گفت: باشه، پس بجنب!
🇮🇷 پا تند کن که زودتر یه مادر شهید رو ببینیم!
روستای نسبتاً بزرگی بود که در دامنه سبزی کوهپایه قرار داشت. مزار شهدای روستا بالای تپه بود و چشمانداز زیبایی داشت. رقص چندین پرچم جمهوری اسلامی ایران روی برخی از مزارها نشون میداد اونجا مزار شهیده.
زن مسنی رو دیدیم که در میانه چند قبر شهید نشسته بود. گاهی با این حرف میزد، گاهی با مزار دیگه و گاهی بلند میشد و با قد خمیده، مزارها رو میشست.
🌷 تعداد مزار شهدا در اون قسمت، شش مزار شهید بود. حمید بهم گفت: میدونی این مزارها، همهشون از اقوام درجه یک این خانم هستن؟
این مزار اولی، همسرش هست که توی عملیات والفجر یک شهید شده، دومی و سومی و اون چهارمین مزار، سه تا پسراش هستن که توی کربلای پنج و والفجر مقدماتی و فتحالمبین شهید شدن، پنجمی برادرشه که توی غائله کردستان، دموکرات سرشو برید، ششمی هم دامادشه که والفجر هشت توی فاو شهید شد.
✨ از صبر این پیرزن، شگفتزده شده بودم. چنان با آرامش براشون فاتحه میفرستاد و باهاشون دردِ دل میکرد که انگار اونا رو میبینه. حمید بهم گفت: چند وقت پیش، یکی از مسئولین برای افتتاح یه تولیدی به روستا اومد. انتهای مراسم آوردنش سر مزار شهدا، اون روز این پیرزن رو نشونش دادن، وقتی فهمید چقدر شهید در راه انقلاب و نظام داده، منقلب شد.
به پیرزن گفت: چه کاری ازم ساخته است که براتون انجام بدم؟ هر امری بفرمایین، کوتاهی نمیکنم.
میدونی این مادر شهید چی گفت؟
با کنجکاوی گفتم: نه، دوست دارم بدونم چی ازشون خواست…
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
@Mahdiaran
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه
یاد امام زمان.mp3
3.84M
🔊 #صوت_مهدوی
🎤 #پادکست «به یاد امام»
👤 استاد #عالی
❌ خوب نیست شیعهای که روزش شب بشه، شبش روز بشه و به یاد امام زمانش نباشه...
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدویت و ظهور.mp3
22.45M
🔊 #صوت_مهدوی
🎙 #صوت_سخنرانی
👤 استاد #رائفی_پور
📝 موضوع: مهدویت و ظهور
📥 لینک دانلود تصویری
🗓 ۱۳۹۷/۲/۱۰؛ تهران
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
هدایت شده از سوپر اپلیکیشن ۱۲ | App 12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ تیزینگ دانشگاه مجازی، بخش کوچکی از سوپر اپلیکیشن ۱۲
❓ با ۱۲ دیگه نیاز نیست برای پیدا کردن جواب شبهات، مقالات، ادعیه مهدوی و... ساعتها و روزها وقت بذاری...
با ۱۲ زمانت رو مدیریت کن... ⏲
فایل apk (نصب) سوپر اپلیکیشن ۱۲ در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۴ در دسترس شما عزیزان برای نصب و استفاده قرار خواهد گرفت.
📥 دانلود با کیفیت بالا
🌐 سوپر اپلیکیشن ۱۲ | فراتر از انتظار
@app12_official
مهدیاران | mahdiaran
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 4⃣2⃣ قسمت بیست و چهارم 🍁 از اون آپارتمان کوچیک زدیم بیرون. هنوز صدای سینه و
❓ #کجای_قصهی_ظهوری ؟!
5⃣2⃣ قسمت بیست و پنجم (پایانی)
🤲 حمید ادامه داد: اون گفت من هیچی ازتون نمیخوام، فقط ازتون میخوام برام یه دعا کنین. دعا کنین منم مثل عزیزام، پای این انقلاب و امامزمان تا آخر بمونم.
مسئول مذکور شگفتزده شده بود! چون اون مادر با وجودِ دادنِ چندتا شهید و داشتن مقام معنوی، به این معرفت رسیده بود که موندن پای انقلاب و امامزمان یعنی عاقبتبهخیری. خیلیا بودن که انقلابی بودن، بسیجی بودن، اما سر بزنگاه از قطار انقلاب پیاده شدن!
🚩 نای قدم برداشتن ندارم. حتی نمیتونم توی چهره حمید و تکتک رفقاش نگاه کنم. تازه میفهمم خوشبختی یعنی چی. یعنی پای عشقت، پای امامت، پای حضرت آقا، با قطرهقطره خونت بمونی. اربا اربا بشی و در نهایت توی خونت بغلطی...
یاد شعرخوانی حاجقاسم میافتم که میگفت:
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود، رقصی کنند
🍂 صدای خشخش برگای پاییزی زیر قدمهامون نشون میداد وقت خداحافظیه. کاش میشد زمان رو نگه داشت. کاش هیچوقت از حمید و دوستاش جدا نشم.
برگشتیم سمت مزار شهدا، اما من هنوز به حرفای حمید فکر میکنم. هوای مزار شهدا بدجور به ریههام میسازه.
⏰ دم غروب، حمید بغلم کرد، مثل شبای عملیات، منو بوسید. بازوهامو فشار داد و گفت: انشاءالله ببینمت رفیق!
گفتم: یه چیزی بگو دلم آروم بشه. یه یادگاری، یه حرف آخری!
گفت: جان برادر! مدام از خودت بپرس کجای قصه ایستادهای. اگه جایگاه خودت رو بشناسی، در هر جایی که هستی، چه دانشجو، چه معلم، چه خانهدار، چه راننده، چه مسئول، چه خادم... تلاش کن جوری زندگی کنی که یقین داشته باشی امام زمان هر لحظه میبینت، درست مثل لحظه کشیکدادنت توی حرم... مواظب دلت باش، بگذار ساعت قلبت به وقت جمکران تنظیم بشه رفیق!
✍️ آخرین جملهش آتیشم زد وقتی که گفت: دوست دارم اگه یه بار دیگه دیدمت، بگی صدای «هل من ناصر ینصرنی» امام رو میشنوی! اون موقع من و رفقام منتظر میمونیم یه روزی توی جمعمون ببینیمت!
خداحافظی کرد و رفت.
دلم شاعر شده بود. با خودم زمزمه کردم:
برگرد از اول برو
چشمانم پر از اشک بود
واضح ندیدمت...
📖 #داستان_کوتاه
@Mahdiaran
🌙 ماه رمضان امسال فرق داره...
➕ به جمع سوپر اپلیکیشن ۱۲ بپیوندید👇
ایتا:
🌐 eitaa.com/app12_official
سروش:
🌐 splus.ir/app12_official
روبیکا:
🌐 rubika.ir/app12_official
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه