⭕️ روشنگریِ امام حسین و امام مهدی
🔹 حسین" بارها سخن گفت؛ کلامش نور بود، بعضی در راه قرار گرفتند و عده ای در تاریکی خویش ماندند! کربلایی شده بود... برای رسیدن به سعادت یا شقاوت از هم سبقت می گرفتند! بعضی «سعادت» را بردند و عده ای «شقاوت» را...
🔸 و اما امروز؛ سالها می گذرد، "حسینِ زمان" خواهد آمد و مانند جدش لب به سخن خواهد گشود تا حجت را تمام کرده و راه را بر چاه بشناساند؛ نقل شده: «مهدی در برابر یهود، نصاری، صابئین، مادی گرایان و کافران در شرق و غربِ کرهٔ زمین قیام می کند و اسلام را به آنان پیشنهاد می دهد...»
🔺 چقدر صدایش شبیه صدای حسین است! دوباره اهلِ نور از اهلِ نار جُدا شده اند! سعادت یا شقاوت در مِقیاسی کلی تر و گسترده تر به صحنه آمده اند! گوی و میدان آماده شده است، آیا تو آماده ای؟
📚 تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۸۳
📚 اثبات الهداة، ج۳، ص۵۴۹
#از_عاشورا_تا_ظهور ۳۱
✅ کانال "مهدیاران"
@mahdiaran
📌 #اخبار_مهدوی
🔸 رادیو معارف با حضور استاد #اباذری با برنامه ی "بشارت" به موضوع مهدویت در قرآن و پاسخ به شبهات میپردازد. این برنامه سه شنبه ها ساعت ۲۲ از صدای فضیلت و فطرت پخش می شود.
@mahdiaran
📌 #طرح_مهدوی
📝 #از_زبان_پدر
🔆 امام مهدی فرمودند : من خاتم اوصیاء هستم، خدا به وسیله ی من بلا را از اهل من و شیعیانم دور میکند...
💠 #روزشمار_نیمه_شعبان
@Mahdiaran
#امام_زمان_از_منظر_روایات ۳۰
🔸 همانند زنبور
✅ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
⭕️ همانند زنبور
🔹 امیر المومنین می فرمایند: "به سان زنبور در میان پرندگان باشید. تمامی پرندگان آن را ضعیف می شمارند، و اگر می دانستند چه برکتی در درون خود دارد، چنین نمیکردند.
🔸 با مردم با زبان ها و بدن هایتان معاشرت کنید و با قلوب و اعمالتان دوری گزینید.
🔺 قسم به کسی که جانم به دست اوست، آنچه را دوست دارید نخواهید دید، مگر پس از آنکه برخی از شما در چهره ی برخی دیگر آب دهان بیاندازند و برخی از شما برخی را دروغگو بنامند."
📚 غیبت نعمانی، ص ٢٠٩
#امام_زمان_از_منظر_روایات ۳۰
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
🌺 با سلام
🌼 کانال های واحد مهدویت موسسه مصاف؛ #مهدیاران در پیام رسان های ایرانی:
۱- کانال مهدیاران در آی گپ 👇
✅ https://iGap.net/Mahdiaran
۲- کانال مهدیاران در سروش 👇
✅ http://sapp.ir/Mahdiaran
@Mahdiaran
🔹 فردا صبح حدود ساعت ۹:۳۰ وقتی که دیگران مشغول صرف صبحانه بودند، راشل هم از راه رسید و شادی و نشاط بیشتری به جمع بخشید. یک ساعت دور هم سر میز صبحانه به گفتگو پیرامون مراسم گذشت و درنهایت ادموند به اصرار با آرتور و راشل همراه شد تا برای هماهنگی با کلیسای دهکده کارهای لازم را انجام دهند و وسیلههای مورد نیاز را فراهم کنند.
🔸 حدود ساعت ۴ بعدازظهر به خانه بازگشتند، ادموند با عجله به اتاقش رفت. در طول مدت غیبت او، ویلیام به آرتور گفت که بهتر است قضیه را همین امروز با ادموند مطرح کنند و این بار سنگین را از دوش خود بردارند. آرتور هم چاره ای جز موافقت ندید. سرانجام ادموند به جمع آنها پیوست، شادابی خاصی از عبادتش گرفته و پر از انرژی بود اما در چهره دیگران اضطراب زیادی موج میزد حتی راشل! و او این مسئله را در همان لحظه اول ورودش احساس کرد، نگاه کنجکاوانهای به تکتک آنها انداخت و به پشتی مبل تکیه داد، نفس عمیقی کشید و گفت: تو این مدتی که من نبودم اتفاق خاصی افتاده که شما...
🔺 مکثی کرد و به چهره همگی آنها دقیق شد. حتی اِلنا که مشغول ریختن قهوه و پذیرایی عصرانه بود، سعی میکرد نگاهش با نگاه او تلاقی نکند.
ویلیام گلویش را صاف کرد ولی صدایش بهوضوح میلرزید، بااینحال گفت: نه پسرم تو این چند دقیقه اتفاقی نیفتاده، نگران نباش.
- پدر! چرا با کلمات بازی میکنید؟! منظورم این بود که چه اتفاقی افتاده؟! چرا اینجا همه یه دفعه تغییر کردند؟
#رمان_مهدوی ۶۵
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c