eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
21.3هزار ویدیو
150 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
عکاسی که عکس شهادت می‌گرفت!! اعزام سپاه محمد(صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله)بود و طبق معمول داشتم عکس می‌گرفتم گفت: «اخوی! یک عکس هم از ما بگیر» گفتم: اگه عکست را بگیرم شهید میشوی‌ها! خندید و آماده شد ، عکسش را گرفتم اسمش «محمدحسن برجعلی» بود و در همان اعزام هم شهید شد این همان عکس است ... 🌷امشبم را به نام تو متبرک میکنم 🌷 میهمان امشب کانال 👇👇 🌷شهید محمدحسن برجعلی🌷 🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷 کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.قرار_شبانه💚 قرار شبانه مون یادمون نره 😍😍 خوندن سوره واقعه هر شب قبل از خواب ✅ قرار وضو یادمون نره وقتی خواستیم بخوابیم☺️☺️☺️☺️☺️ همینطور که داری کارهای آخر شبت رو انجام میدی صوت رو بزار گوش بده 👌👌👌👌 قرارشبانه
waqe_346196.mp3
29.55M
صوت سوره واقعه✅✅✅ قرار شبانه مون☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قبل از خواب ۷۰ مرتبه ذکر استغفار فراموش نشود 🌸🌹اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَیهِ🌹🌸 ➖➖➖➖➖➖➖➖ استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon
متن و صوت استغفار هفتاد بندی مولا امیر المومنین علی علیه السلام با نوای بسیار زیبای حاج میثم مطیعی ✨️
Shab27Ramazan1400[09].mp3
5.6M
⬆️⬆️⬆️ بند 0⃣7⃣ 📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🎤 حاج میثم مطیعی 🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁 🌹70- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ جَرَى بِهِ عِلْمُكَ فِيَّ وَ عَلَيَّ إِلَى آخِرِ عُمُرِي بِجَمِيعِ ذُنُوبِي لِأَوَّلِهَا وَ آخِرِهَا وَ عَمْدِهَا وَ خَطَائِهَا وَ قَلِيلِهَا وَ كَثِيرِهَا وَ دَقِيقِهَا وَ جَلِيلِهَا وَ قَدِيمِهَا وَ حَدِيثِهَا وَ سِرِّهَا وَ عَلَانِيَتِهَا وَ جَمِيعِ مَا أَنَا مُذْنِبُهُ وَ أَتُوبُ إِلَيْكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي جَمِيعَ مَا أَحْصَيْتَ مِنْ مَظَالِمِ الْعِبَادِ قِبَلِي فَإِنَّ لِعِبَادِكَ عَلَيَّ حُقُوقاً أَنَا مُرْتَهَنٌ بِهَا تَغْفِرُهَا لِي كَيْفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين.  🌹بند 70: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در علم تو درباره ی من و علیه من تا آخر عمرم ثبت گردیده، همه گناهانم از اول و آخرش، و عمدی و سهوی، و کم و زیاد، ظریف و باریک و یا جلیل و بزرگش، قدیم و جدیدش، پنهان و آشکارش، و همه ی آن گناهانی که من مرتکب آن می شوم و به سوی تو توبه میکنم. و میخواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستی و همه ی مظالم بندگان را که بر ذمه ی من آمده و تو آن ها را به شماره آورده ای ببخشی؛ زیرا بندگانت برگردنم حقوقی دارند که من در گرو آنها هستم، پس هرگونه و هر زمان که خواستی آن ها را بیامرز ای مهربانترین مهربانان!🌸 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت36 با نرگس هماهنگ کرده بودم که ساعت چهار عصر بروم دنبالش تا باهم برای خرید لوازم التحریر برویم. تا قبل از نماز در مسجد کیسه های هدیه را آماده کنیم. بعد از چند روز یعنی دقیقا بعد از شب خواستگاری درست با ملوک هم صحبت نشده بودم ولی الان دیگر مجبور بودم چون باید کلید ماشین را می گرفتم. ملوک مشغول نهار درست کردن بود. به بهانه ی چای ریختن وارد آشپزخانه شدم. همان طور که برای خودم پولکی برمی داشتم تا با چای نوش جان کنم آرام گفتم: امروز عصر خرید دارم اگر می شود ماشین را ببرم. لحظه ای سکوت کرد مشخص بود دلخور است با همان دلخوری گفت: - کلید به جاکلیدی است. احساس کردم اگر گاهی نرم تر باشم هم  مشکلی پیش نمی آید. در جوابش گفتم: - ممنون درضمن بابت شب خواستگاری شرمنده اگر ناراحت شدید ولی واقعا تفاهمی بین ما وجود نداشت می دانم شما هم راضی نیستید من به اجبار ازدواج کنم. دیگر نماندم که چیزی بشنوم به اتاقم رفتم تا برای عصر کارهایم راچک کنم. اول زنگ زدم و آدرس خانه ی بی بی را از نرگس گرفتم. بعد هم سراغ کمدم رفتم فکر می کردم هیچ چیز برای پوشیدن ندارم . در حالی که وقتی با سوگل و مینو بیرون می رفتم چندان لباسم اهمیتی نداشت ولی الان پوششم برای من مهم شده بود. باید برای خودم چند دست لباس پوشیده تر و عاقل تر می خریدم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو 💗 قسمت37 درست داخل کوچه ی اصلی که آدرس داده بود رسیدم عینک آفتابی ام را بالازدم و به اطراف نگاه کردم - پس کوچه ی لاله کجاست ؟؟ از ماشین پیاده شدم تا از کسی سئوال کنم ولی ساعت چهار عصر کوچه خلوت بود. سرگردان دنبال آدرس بودم که همان موقع جوانی از آخر کوچه سر به زیر داشت می آمد. خوشحال به طرفش رفتم . - سلام آقا  - سلام بفرمایید ببخشید دنبال کوچه ی لاله هستم ولی نمی توانم پیدا کنم. جوان همان طور که سرش پایین بود به صحبت های من گوش می کرد. وقتی حرفهایم تمام شد گفت: تابلوی این کوچه کنده شده سمت راست فرعی دوم کوچه ی لاله هست. هنوز تشکرم کامل نشده بود که خواهش می کنمی را گفت و رفت. پیش خودم گفتم: - حالا اگر نگاه می کرد بعد آدرس را می گفت چه می شد؟ سوار ماشین شدم به طرف کوچه ی فرعی حرکت کردم که نرگس را سرکوچه دیدم. - سلام نرگس جان ببخشید اگر دیرشد آدرس را پیدا نمی کردم. نرگس سوار شد و بعد از بستن کمر بندش گفت: - سلام خانم راننده آره متوجه شدم آدرس را پیدا نکردی  برای همین آمده ام سر کوچه که ببینمت. چون وقت نیست ان شاالله یک روز دیگر به خانه دعوتت می کنم الان برویم که وقت کم نکنیم. راستی بگو بدانم رانندگی خوبی داری؟ خودم هیچ، بی بی تنها آرزویش این هست که من را در لباس عروسی ببیند. حواست به آرزوی بی بی باشد. خندیدم وگفتم: - چشم خیالت راحت نرگس زیر لب زمزمه کرد - خدایا خودم رابه تو سپرده ام. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸