میخوام لیست جدید همسایه ها رو درست کنم هر کی میخواد همسایه شه #فور کنہ!
[پ.ن: همسایه و غیر همسایه]
اصلارقیهنه،
مثلادخترخودت؛
یکشبمیانکوچهبماند،
چهمیشود؟!
اصلابدونکفش ،
تویبیابان،پیادهنه!!
درراهخانهتشنهبماند،
چهمیشود؟!
دزدیازاو
بهسیلیوشلاقوفحش،نه!!
تنهابهزورگوشوارهبگیرد ،
چهمیشود!؟
دربینشهر،تویشلوغی
همیشه،نه!؟
یکشبکهنیستی،بهانهبگیرد ،
چهمیشود؟!
دستگناهکارمرا
روزرستخیز
یکدخترسهسالهبگیرد
چهمیشود؟! :)💔
میگفت وطن جاییه که آدم توش به دنیا میاد..
یه بار رفت کربلا نظرش عوض شد..
به امید حق علیه باطل مریض شدم رفت..
[پ.ن: ببخشید بابت ناشناس ، دیشب اصلا حالم خوب نبود صبحم تب داشتم دعا کنید زودتر خوب بشم]
- ماھِحرم .
تا قبلش اصلا توی فاز هیئت نبودم ... تا اینکہ محرم یہ شب که مسجد محلمون مراسم بود رفتم هیئت حس و حال
حضور دخترک کوچکی میان هشتاد و چند اسیر مجروح و داغدار و خسته؛ حضور دست و پاگیر و مشکل سازِ یک بچه؛ میان زن و بچه های دیگر نیست...
تک تک افراد این قافله؛ برای هدایت و نجات بشر یک رسالتنامهی مکتوب زیر بغل دارند و آرامآرام به ما نزدیک میشوند. مثل انعکاس مهتاب روی آب چشمه؛
یک آدم هایی اصلا به دنیا میآیند؛ تربیت میشوند؛ نقش آفرینی میکنند و از دنیا میروند تا نشان دهند که گاهی برای ماندن باید نبود...
در آن خرابه ی بی سقف و بی تکیه گاه که بالشت اسرا خاک بود و قوت قالبشان نان و آبی اندک؛ شمعی باید میسوخت و در مقابل پروانه ی نگاه برادر و عمه ها و همسفران آب میشد و تمام...
رقیه شمع شام تار خرابه شد؛ مدافع حریم شهدا شد؛ روضه خواند؛ با هنر قصه گویی دخترانه؛ با ناز و نیاز اصیل زنانه برای پدر از رنج ها گفت و جهاد بزرگی کرد
تا قصه ی عاشقی "بابایی بودن دخترها" برای همیشه ی تاریخ سند بخورد به نام نامی رقیه...
هرکجای تاریخ پای مردان مرد استوار ایستاده است؛ در کنارش شعاع نور قوت قلب و صبوری های معصومانه و ظریف و پرقدرت موجودی بنام زن میدرخشد...
مثل شعاع نور دست های کوچک و زخمی یک دختر از میان آوار خرابه که دل ها را روشن کرد و تا ابد روشن گری...
دختر اگر دختر باشد ظرافت بیان رنج ها را هم جوری بلد است که تا آخر دنیا بزرگانعالم از قصه ی پر غصه ی او؛ درس مقاومت بگیرند...
حالا دانستی چه بود راز شهادت رقیه...
یهرفیقمباشه؛
پایهیهمهچیتباشه :)
هیئترفتنات…
گریهکردنات…
سینهزدنات…
نوکریکردنات . . .
آخرشمباهمکفشهارومرتبکنین :)