eitaa logo
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
134 فایل
[ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ] . دوست دارَد یار این آشُفتِگی کوشِش بیهوده بِه از خُفتِگی... ! . ⚫| جواب ناشناس و شرایط : @harf_rahaiea. ⚈| ادمین : @Rahill_x. ⚪|لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7372628009 [تلاش،لذت+رشد تا مقصد🫀📿🌱]
مشاهده در ایتا
دانلود
11.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ 《 امارات نیم قرنی 》 باصدای سایه اثری به زبان های فارسی و انگلیسی همراه باترجمه انگلیسی و عربی باتوجه به ادعای واهی امارات و برای حفظ تمامیت ارضی و جزایر ۳گانه •انقدر دست به دست کنید تابرسه به دست سران کشور امارات [@Mahfel_Rahaiea]
امروز معرفی و چند روایت از دیداربا یک همرزم یه شهید باحال داریم🤌😍
اول بریم سراغ علی هداوند میرزایی ســال ،۱۳۴۵ در روســتاي خيرآباد از توابع شهرســتان ورامين ديده به جهان گشــود. پــدرش حمزه، كشــاورزي مي‌كرد و مادرش كوثر نام داشــت. دانشجوي رشــته تربيت معلم بود. به عنوان بســيجي در جبهه حضــور يافت. يازدهم بهمن ،۱۳۶۵ در شــلمچه بر اثــر اصابت تركش خمپاره ، شــهيد شد. مزار وي در امامزاده عبداهلل روستاي جليل آباد تابعه شهرستان پیشوا واقع است. [@Mahfel_Rahaiea]
در دیدار رفیق/همرزم شهید دوستشون می‌گفتن شهید خیلیی به موهاش اهمیت میداده توی اون وضعیت جبهه 😂😂 دوستش باهاش شوخی می‌کرده واسه چی اینقدر خوشگل می‌کنی ؟شهید می‌گفته دوست دارم حوری های بهشتی ازم استقبال کنن 🤝🤣
نکته اینجاست که شهدا همینقدر👆🏻 باحال و شوخ طبع بودن،یه فرد ماورایی نبودن! اوناهم مثل ما زندگی داشتن اما تلاششون تو راه خدا باعث شد خدا خریدارشون بشه:)
در ادامه دوستشون می‌گفت که شهید واسه اینکه بره توی محضر علما مثل شیخ حسین انصاریان چون در خوابگاه رو می بستن از دیوار خوابگاه می پره می ره حرم شهرری😍🤌😂 بعد خیلیییییی علم آموز بوده شهید تا جبهه کتاب هاشو برده و چند بار مرخصی اومده آورده دوباره با خودش برده جبهه🥲😍
بعد دوستشون می‌گفت ما به کسایی که اینجوری شهید وار زندگی می‌کردن بهشون می‌گفتیم نور بالا میزنن 😂 بعد مراسماتی توی حرم حضرت عبدالعظیم برگزار می‌شده شرکت می‌کرده مثل دعای ندبه مثل دعای توسل و اینا مخصوصاً توی ماه رمضون :)
نحوه شهادتشون طبق گفته همرزمی که همراهشون بودن اینجوری بوده که یه ترکش می‌خوره توی گلوشون و گلوشون رو شکاف میده و شهید میشه🥲🥲🥲🥲 آیت الکرسی دوست داشته و روز شهادتش می‌خونده:) همرزم و دوستشون میگفتن :سمت راستش بوده که شهید شده و می‌گفت که من شهادت علی رو همیشه سعی میکنم توی ذهنم نگه دارم و مرور کنم :)... می گفت وقتی میخواستم نماز بخونه رو اون قسمت از خاک که خون گلوی شهید ریخته بود تیمم می کردم🥺 و گفت ما با شهید توی جبهه آشنا شدیم و توی جبهه هم از هم جدا شدیم اون رفت سمت آخرت ما رفتیم سمت دنیا...:)
لطفا نشر بدید اجرتون با خود شهید:)🌱
✅ لزوم انجام اعمال عبادی با معرفت و عشق 🌷رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله): با فضیلت‌ترین مردم کسی است که به عبادت و پرستش خدا عشق بورزد، پس عبادت را در آغوش بکشد، عبادت را با قلبش دوست بدارد، از نظر ظاهر هم به وسیله جسم و بدنش به عبادت مباشرت کند. دنبال این باشد که همیشه یک وقت آرامشی را برای عبادت انتخاب کند تا از آن لذت ببرد، (نه اینکه تند تند نمازش را بخواند و رد بشود و به سراغ کارهای دیگر برود. کارهای دیگر را تند تند انجام می‌دهد تا به عبادتش که می‌رسد، فراغتی داشته باشد) این انسان دیگر باک این را ندارد که شب را چگونه به صبح بیاورد، به سختی شب را به روز بیاورد، یا در راحتی و ناز و نعمت باشد! 📗 وسائل الشیعه،ج۱ص۸۳/کیهان [@Mahfel_Rahaiea]
💢اتفاقات و حوادث، شانسی و بی حکمت نیستند 👈خاطره ای واقعی از زبان یک راننده اسنپ 🔸یه مسافری بود هم سن و سال خودم، حدودا ۴۰ ساله. خیلی عصبانی بود. وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده، گفت: چرا اینقدر همکاراتون ... هستند. از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود. گفتم: چی شده؟ 🔸مسافر گفت: هشت بار درخواست دادم و راننده‌ها گفتن یک دقیقه دیگر می‌رسند و بعد لغو کردند. 🔸من بهش گفتم: حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن. این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت: حکمت کیلو چنده، این چیزا چیه کردن تو مختون؟ 🔸با گوشیش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا می‌کرد و حرص می‌خورد. بازاری بود و کلی ضرر کرده بود. 🔸حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد. من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم. سن خطرناکی است و معمولا همه تو این سن فوت می‌کنن چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول می‌کشه. 🔸من سرپرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ... هستم و مسافر نمی‌دونست. خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی! 🔸دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم. من اون موقع شیفت بودم و بیمارستان بودم. تازه اون موقع فهمید که من سرپرستار بخش هستم. 🔸اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد. گفتم: دیدی حکمتی داشته. خدا خواسته اون هشت همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری. تو فکر رفت و لبخند زد. 🔸من اون موقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ‌کسی نبود به من قرض بده. رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم. تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود! حکمت خدا دو طرفه بود. 🔸هم اون مسافر زنده موند و هم من سکه رو ۴ میلیون و ۴۰۰ هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد. 🔸همیشه بدشانسی بدشانسی نیست. ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم. [@Mahfel_Rahaiea]