eitaa logo
ماهی سیاه کوچولو
33 دنبال‌کننده
141 عکس
40 ویدیو
2 فایل
بیا تا نمردیم زنده شویم! هر چه دل تنگت می‌خواهد بگو https://daigo.ir/secret/31943518954
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهی سیاه کوچولو
بیا تا نمردیم زنده شویم... #غزه
تمرین کنیم بی تفاوت نبودن را! این روز ها خیلی به این فکر میکنم که چه طور میتوانم از آدم های حق طلب و کشتی بزرگی که به سمت حق می‌رود جا نمانم. صدای مظلومیت اینقدر بلند است که به تمام جهان رسیده. وقتی به چشم های آن بانوی شاید مسیحیِ چشم رنگیِ اهل نگاه میکنم میبینم داخلش یک دنیا حرف دارد. درون ما، یعنی همه ما حق طلبی و ظلم ستیزی نهفته است. یک روز یک تلنگر می‌تواند همه حس های خفته در گور تنمان را بیرون بکشد. وقتش رسیده که تا نمردیم زنده شویم. چشم های زن چشم رنگی خارجی وقتی می‌گفت من غزه را دیدم، هیجان و غم و غم و حسرت را فریاد می‌زد. صورتی که میخواست همه مان را با خودش همراه کند. غزه توی تمام تنش بود. انگار غزه وطنش بود. وطنی که دور مانده و اشغال شده و دارد زیر شکنجه و بمب و چکمه های آدم بد ها لگد مال می‌شود. صدای امام حسین (علیه السلام) توی دنیا پیچیده که اگر دین ندارید آزاده باشید. امروز آزدگان جهان با هر رنگ و نژاد سوار بر یک کشتی شده اند و میروند. همه انسان های آزاد به زبان خودشان می‌گویند . این روزها خیلی فکر میکنم. به سهم خودم برای ظهور امام زمان، برای آزادی مظلومان عالم، برای غزه و برای نجات بشر. ✏️ یادداشت های منِ نو پا 🦋 @Mahisiah
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب اول موسیو کمال هدیه من به خودم. امشب شب سختی بود. داخل سرم پر از صدای گریه بچها است و حوصله شرح قصه نیست. وقتی به جمکران رسیدیم و به منجی سلام دادم، همه خستگی هایم را با خودم به فروشگاه کشاندم و به بخش کتاب پناه بردم. لابه لای کتاب ها چشم می‌گرداندم. بچها خسته و غر غر کنان کنار دستم خودشان را روی زمین می‌سراندند. کتاب ها را چشمی رد میکردم و میخواستم از فروشگاه بیرون بروم که دیدمش. موسیو کمال از توی قفسه با آن کلاه جنگی، از پشت عینکش مصمم نگاهم میکرد. از آن نگاه های گیرا که داستان دارد. سمیرا دوست کتاب خوارم قبل تر معرفی اش کرده بود با یک عالمه تعریف. و سمیرا سخت پسند کتاب دانِ غرق توی ادبیات که کتاب بد معرفی نمی‌کند! کتاب را خریدم و به خودم هدیه کردم برای امشب. امشبی که یک جاهاییش میخواستم گریه کنم اما خوردمش. این هدیه برای من بود. وقتی از فروشگاه بیرون آمدم همه خستگی هارا جا گذاشته بودم توی قفسه ای که موسیو کمال تویش نشسته بود. سبک و خوشحال انگار که کوهِ روی مغزم را گذاشته باشم توی آن قفسه. روی فرش حیاط جمکران و روبه گنبد آسمانی که نشستم، پشت کتاب را که خواندم اشک ها راه خودشان را پیدا کردند. بغضی که از سر شب توی گلویم گیر کرده بود اشک شد و من گریه کردم. بچها توی گوشی بیا آشتی کنیم می‌دیدند و من مادری که روی قبر رزمنده غریب اشک می‌ریخت. پ.ن: می‌خوام شروعش کنم فردا صبح. تموم که شد نظرمو میگم. براش ذوق دارم. 🦋 @Mahisiah
خب... بعد مدتها تو یک جمع درست و درمون نویسندگی که ذهن و دل همه سرشار بود از داستان و روایت حاضر شدم. کلی نکته که از قبل ته ذهنم خاک میخورد کشیده شد بیرون و خاکاش کنار رفت. و حس خوب بعد این غبار روبی.... 😍 دورهمی اهالی خاستگاه مبنا مکان مجموعه تاریخی گنبد سبز 🦋 @Mahisiah
ماهی سیاه کوچولو
خیلی وقت است که دیگر در هیئتِ پنج شنبه ها گریه نمی‌کنم. نه که نخواهم، نمیشود. قلبم مچاله میشود. چشم هام میسوزد و سینه ام سنگین میشود اما اشکی نمی‌ریزم. اشک بر امام حسین نعمت است. نعمتی که نمیدانم چشد که از من دریغ شد یا دریغش کردم! اما... شُکر شکر خدا که اجازه دادند در هوای روضه اش نفس بکشم.