Hossein Nourshargh ~ UpMusicHossein Nourshargh _ Roozi To Khahi Amad (320).mp3
زمان:
حجم:
5.9M
🍃روزی تو خواهی آمد
از کوچه های باران...🍃
بسم الله
سینمایی آپاراتچی
بیریا و ساده، دلنشین و خودمانی!
نقد نمیدانم.
از زبان مخاطبِ #فیلم بِبین و فیلم دوستی مینویسم که دلش برای یک فیلم سُریده!
#آپاراتچی را دیدم و چه خوب که بعد از مدتها یک کمدی سالم و لطیفِ خانوادگی روزیم شد.
شوخی های فیلم، از جنس شوخی های
دمدستی و سخیف رایج نبود که با لودگی و به هر قیمتی به دنبال فروش بیشتر باشد.
داستان در دهه شصت اتفاق میافتاد اما صرفاً با چند اِلمان و اشیا متعلق به آن روزگار سر و ته فیلم را هم نیاورده بودند.
فیلم داستان داشت و با نوستالژی بازی، ضعف فیلم نامه و نبود داستان را پوشش نداده بودند.
بازی ها به شدت واقعی و گرم بود. آدم ها درست توی نقششان قرار گرفته بودند. همه سر جای خودشان قرار داشتند.
آن قدر درست که مخاطب همراهشان میشد و زندگی شان میکرد.
شروع و پایانش مشخص بود. رشد و تغییر و زندگی را توی شخصیت ها میدیدیم.
و پایانش...
آخ از پایان پر از معنایش.
کمدی عجیبی بود.
خنده داری که آخرش برایم ختم به گریه شد!
من فیلم را توی فیلمو نگاه کردم و درگیرش شدم.
پیشنهاد میکنم امتحانش کنید.
✍یادداشت های منِ نو پا
🎞🌱🎞🌱
@Mahisiah
سه دقیقه تا قیامت⚡️
خود دار باش زن!
به روزی فکر کن که وقتی از دستشویی برگشتی پرده پذیرایی را دوتایی پاره کرده بودند.
یا روزی که از پرده تور آویزان شده بودند و با هم پایین کشیده بودندش.
روزی که توی دستشویی بودی و یک هو صدای گرومب توی گوشت پیچید.
نفهمیدی چکار کردی و نکردی.
یادت هست؟!
همان روز که وقتی از دستشویی توی تراس خودت را به خانه رساندی و دیدی میز تلویزیون را هل دادند و انداخته اند و پایه هایش شکسته.
و فقط گفتی شکر که روی کمر و پایشان، روی هم نینداخته اند.
روزی که توی تراس زندانی ات کردند یادت هست؟!
شب وقتی خوابیدی به این فکر کردی که اینقدر بزرگ شده اند که دستشان به کلید در تراس میرسد و باز گفتی الهی شکر و عطسه زدی.
همان روز که بعد از دستشویی، دیدی درِ تراس را قفل کرده اند و خودشان توی خانه لباس هایشان را در آورده اند و در تلاش اند برای اینکه پوشک هم را در بیاورند.
محکم به در شیشه ای میکوبیدی که بچها یکی قفل در را باز کند.
و آنها فقط میخندیدند.
شب سردی بود. روسری نمداری را از روی بند رخت کشیدی سرت. سطل زباله روی تراس را گذاشتی زیر پایت رفتی رویش و بعد روی طاقچه و بعد برزنت روی سقف را بالا دادی و صدایت را انداختی توی حیاط و همسایه طبقه پایین را صدا زدی. همسایه کنار بخاری اش نشسته بود و سرگرم زندگی اش بود و صدایت را نمیشنید.
از روی طاقچه جارو کوچک و گیره لباس و چیز های دیگر را انداختی پایین تا بشنوندت. همسایه شنید و نجاتت داد.
یادت هست آن دفعه ای را که برگشتی و دیدی توانسته اند چسب قفلی در کابینت حبوبات را باز کنند و بسته ماکارونی را باز کرده اند و کف آشپزخانه پر از تکه تکه های ریز ریز ماکارونی شده است؟
آن روز که کتاب های کتابخانه را ریخته بودند روی زمین اتاق و رویش بپر بپر میکردند یادت هست؟
آن روز که یکی شان در نبود کوتاهت از یخچال بالا رفته بود و دستش را به شربت استامینوفن رسانده بود و همه اش را خورده بود چه طور؟
روزی که آمدی و دیدی یکی شان پی پی کرده و دستش را مالانده به ...
همه این بلا ها در فاصله سه دقیقه نبودنت اتفاق می افتاد.
سه دقیقه هایی که همان دسته گل هایی که همه میگفتند، خداروشکر که پسر نیستند و دختر آرام است و دختر ملوس است و دختر یک گوشه خاله بازی اش را میکند، هر بار به نحوی خانه و خودشان را ویران کردند.
این روز ها را رد کردی زن...
خودت را جمع کن!
از سر تا پا با شیر آب آشپزخانه خودشان را شسته اند و لباس هایشان و موهایشان خیس است که هست؟!
آخرش سرما خوردگی است دیگر.
تهش قرار است بیفتید باز گوشه خانه.
فرش آشپزخانه خیس شده که شده!
تهش پایتان خیس میشود و چندشتان.
شکر که هم را توی آب خفه نکرده اند!
خودت را صبور و محکم کن برای سه دقیقه فردا.
✍یادداشت های منِ نو پا
🌱🐣🌱🐣
@Mahisiah
ماهی سیاه کوچولو
سه دقیقه تا قیامت⚡️ خود دار باش زن! به روزی فکر کن که وقتی از دستشویی برگشتی پرده پذیرایی را دوتای
شاید سه دقیقه در قیامت همین شکلی باشد!
و شاید این سه دقیقه ها و این صبوریها توشهای شوند برای آن سه دقیقه نفس گیر...