#مجله_نایت
به ۵ سال دیگه فک کن!
از الان عادت غذایی و ورزشی رو بساز که ۵ سال دیگه یه بدن سالم داشته باشی.
از الان رو چیزایی سرمایه گذاری کن و وقت بزار که ۵ سال دیگه شرایط مالیت رو به رشد باشه.
از امروز عادت های یادگیری رو بساز که ۵ سال دیگه بازدهیشون رو توی زندگیت ببینی.
از روزمرگی هات فاصله بگیر تصور کن اگه ۵ سال دیگه به اندام دلخواهت، به هدفت، به خونه ی رویاهات، به شغلی که دوست داشتی،به آدمهای که دوست داشتی تبدیل شی و... رسیدی.
@night_mag
#کافه_نادری
به قول فروغ فرخزاد:
برای همه خوب باش،
آن کس که فهمید،
همیشه در کنارت خواهد بود
و آن کس که نفهمید، روزی دلش
برای تمام خوبی هایت تنگ میشود
@naderi_cafe | عکس نوشت
خیلی زیباست، زشتی و زیبایی
روزی، آدم نادانی كه صورت زیبایی داشت، به « افلاطون» كه مردی دانشمند بود، گفت: ” ای افلاطون، تو مرد زشتی هستی”.
افلاطون گفت: « عیبی كه بود گفتی و آن را به همه نشان دادی، اما آنچه كه دارم، همه هنر است، ولی تو نمی توانی آن را ببینی. هنر تو، تنها همین حرفی بود كه گفتی، بقیه وجود تو سراسر عیب است و زشتی. بدان كه قبل از گفتن تو، خود را در آینه دیده بودم و به زشتی صورت خودم پی برده بودم. بعد از آن سعی كردم وجودم را پر از خوبی و دانش كنم تا دو زشتی در یك جا جمع نشود. تو مردی زیبارو هستی، اما سعی كن با رفتار و كارهای زشت خود، این زیبایی رابه زشتی تبدیل نكنی”
@MajaleZan
#کافه_نادری
باشد که روزگار، بچرخد به کام دل
باشد که غم، خجل شود از صبر قلب ما...
@naderi_cafe | عکس نوشت
وقتی فردی شما را آزار می دهد،
شما را کوچک میکند و اجازه نمیدهد شما در بهترین حالتی که میتوانید باشید
و دائما حال شما را میگیرد، دیگر جایی برای احساساتی بودن نمی ماند.
احساسات درخور عشق و مهربانی است، درخور کسانیست که اهرم های مثبتی در زندگی شما هستند.
احساسات خود را برای کسانی نگه دارید که نسبت به شما با مهربانی و احترام و منزلت رفتار می کنند.
احساساتتان را خرج کسانی که سعی در تخریب شما دارند و نمیخواهند به شما اجازه رشد دهند، نکنید!
@MajaleZan
#کافه_نادری
اگر افراد میتوانستند یاد بگیرند
که آنچه برای من خوب است،
لزومی ندارد که برای دیگران هم خوب باشد،
آنگاه دنیای شاد و خوشایندتری میداشتیم.
تئوری انتخاب به ما میآموزد که دنیای مطلوب من،
اساس زندگی من است، نه اساس زندگی دیگران...
@naderi_cafe | ویلیام گلاسر
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 558 ] Part
با لبخندی مرموز دستمال را به طرفش گرفت وگفت :
-بیا مثل بچه آدم رژت و پاك کن تا درو باز کنم
خشمگین دستمال را از دستش بیرون کشید وبا
خشونت لبش را پاك کرد ودستمال را به روی او پرت کرد وگفت :
-بیا !....حالا راحت شدی
مسیح دستمال را برداشت با لبخند گفت :
-حالا شدی یه دختر خوب وحرف شنو
در حالی که زیر لب به مسیح ناسزا می گفت از
ماشین پیاده شد مسیح با خنده دوباره گفت
-دقت داشته باش ،عجله هم نکن ،چون یک صدم کرو نمی دم
عصبانی درب ماشین را بهم کوبید وبه سمت
پیاده رو رفت مسیح بازدن تک بوق به نشانه
خداحافظی از انجا دور
شد
اینقدر درهم وآشفته بود که صدای ستایش را در
پشت سرش نشنید .ستایش قدمهایش را با او هماهنگ کرد
گفت :
-افرا خانم یعنی اینهمه خوندی که هواس پرتی گرفتی؟
برگشت وکنارش ستایش را دید لبخندی زورکی زد وگفت :
-معذرت می خوام اصلا حواسم نبود
ستایش با کنایه گفت :
-ناقلا تو ماشین دکتر محتشم چی می خواستی؟
رنگ از صورتش پرید
-دکتر محتشم ...........منظورت چیه ؟
-شیطون خودم دیدم همین حالا از ماشینش پیاده شدی
از سر اجبار گفت :
-از زور عاشقی چمشات رینگ می زنن
-میخوای بگی این ماشین محتشم نبود
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/MajaleZan/27023
@MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 559 ] Part
-نه که نبود ،یعنی تو شهری به این بزرگی فقط یه
دونه ایکس ششه ، اونم مال محتشم
-خوب نه ،ولی من خودشم دیدم
-اشتباه دیدی
-نه بابا اشتباه چیه ،حالا اگه یاسمین بود میگفتم چشمای شیداش همه رو محتشم می بینه اما من چرا باید توهم
بزنم ،
راستشو بگو این کی بود؟
-مگه تو فوضولی دختر
-آخه در و چنان کوبیدی فکر کردم مزاحمت شده
- از آشناهامون بود که اصرار کرد برسونم ولی
توی راه بهم پیشنهاد دوستی داد
-واه،چه مردای عوضی پیدا میشن
-حالا نری به همه بگی دوباره شر بشی برام
-نه بابا مگه خنگم ،تازه با هزار التماس باهام آشتی کردی
ستایش که هنوز با حرفهایش قانع نشده بود پس از طی مسافتی کوتاه دوباره گفت :
-افرا نمی دونم چرا چهره این آقا اینهمه شبیه محتشم بود ؟
عصبی شد و به تندی به ستایش پرید
-وای ستایش تو که برگشتی سرخونه اولت ،اگه یه باردیگه اسمشو بیاری من می دونم و تو
-آخه با چیزهایی که بچه ها می گن خیلی هم بی ربط نیست
کپ کرد وهمانجا ایستاد و به طرف ستایش برگشت وگفت :
-بچه ها ........... مگه بچه ها چی می گن ؟
-هیچی.........
کلافه گفت :
-هیچی چه ربطی به محتشم داره؟
-تو رو خدا افرا مثل اون دفعه قاط نزنی همه کاسه کوزه ها رو روی سر من خرد کنی
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/MajaleZan/27023
@MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 560 ] Part
-حالا می گی اونا چی مگن؟
-یه مشت اراجیف،که منو یاسمین هم تو برجکشون زدیم
-می خوام بدونم چی میگن؟
-می گن تو ودکتر محتشم باهم سروسری دارین
باخشم غرید
-یعنی چی ؟
-به خدا من نمی دونم ،انگار چند بار دیدن باهم حرف می زنین
-خود بچه ها هیچ وقت با استادهاشون حرف نمی زنن ؟
-میگن تو رو دیدن مدام میری دفترش
-یعنی فقط من میرم دفتر محتشم دیگه هیچ کس نمیره اونجا
-منم همینو گفتم ،حالا خواهش می کنم فراموشش کن
با حرص نفسش را فوت کرد وسکوت کرد
سوالها آنقدر هم که فکر میکرد سخت نبودند ویا شاید چون او اینهمه به این درس حساس شده بود اینگونه حس
می کرد.سازه های فولادی از درسهایی بود که به
دلیل آئین نامهایش اوپن بوك برگزار می شد
هیچ کس سر جلسه مسیح جرات حتی تکان دادن
میلی متری سرش را هم نداشت چون همه بچه ها به خوبی می
دانستند ،او با خطا کار چه برخوردی خواهد کرد
به همین دلیل فقط سرگرم کار خودشان بودند و ناظران جلسه
تنها برای خالی نبودن عریضه در میانشان چرخی
می زدند مسیح بعد ازتوضیح کلی روی سوالات داد با یادآوری
میزان وقت قانونی جلسه ،جلسه را ترك کرد تا به جلسات دیگرش هم سری بزند
تمام حواسش معطوف سوالات بود و با دنیای
اطرافش کاری نداشت در همین لحظه مسیح به رویش خم شد وآرام
در گوشش نجوا کرد
-مشکلی نداری؟
سرش را بلند کرد و به مسیح نگریست از برگشت
دوباره اش به سر جلسه متعجب بود اما کوتاه گفت:
-نه!
او هم با گفتن خیلی خوب از کنارش دور شد.
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/MajaleZan/27023
@MajaleZan
🛑 پارت های جدید درج شد
نظر خودتون رو در مورد رمان حس سرد و کانال مجله زن بنویسید.
http://mid-night.blogfa.com/comments/?blogid=mid-night&postid=9&p=10
#مجله_نایت
وقتي اهدافتان را مينويسيد اتفاقي
بسيار باور نكردني بين مغزودستتان رخ مي دهد؛
به گونه اي همزمان قانون
-آرزو،
-جاذبه،
هماهنگي و تطابق را فعال ميكند!
از همین الان شروع کن و هر هدفی داری روی کاغذ بنویس و بچسبون به جایی که هر روز هر ساعت هر لحظه جلو چشمت باشه و وقتی خسته شدی یا نا امید شدی بهش نگاه کنی و پر قدرت و با انرژی بیشتر ادامه بدی.
@night_mag
#کافه_نادری
شاید عجیب باشد ولی من میگویم :
صاحبان قشنگترین لبخندها،
غمگینترین قلبها را دارند!
مهربانترین آدمها
بغضهای زیادی را قورت دادهاند
و آرامترین شخصیتها،
اشکهای زیادی را روی بالش شبانهشان ریختهاند!
آدمها رنگین کمانی از دردند:
فقط هر کسی به سبک خودش
به روی پوست شخصیتش رنگ میپاشد !
@naderi_cafe | قهوه سرد