eitaa logo
مجله زن
26.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
ادمین : @RMnight تبادل نداریم فقط تبلیغات پذیرفته می شود ‌ ‌تعرفه #تبلیغات در کانال های گروه نایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/3386114275C3c1618bf96
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از قشنگ‌ترین نامه‌هایی که خوندم نامه دکتر علی شریعتی به همسرش، موقعی که دعوا کرده بودن بود: "عزیز مهربان بداخلاق صبور تندجوش، پرحرف حرف نشنو، بدترین بد و خوب‌ترین خوب، با وی نتوان زیستن، بی وی نتوان بودن؛ یک جور درهم برهم شلوغ پلوغ قروقاطی عزیزی که تو را نمی‌توانم تحمل کنم و بی تو نمی‌توانم زندگی کنم....!" @naderi_cafe | قهوه دو نفره
Erfan Tahmasbi - Khial.mp3
3.32M
خیال ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
‏تو اتفاقی وارد زندگی‌ای شدی که به آن افتخار نمی‌کردم و از آن روز به بعد چیزی شروع به تغییر کرد. بهتر نفس می‌کشیدم، از چیزهای کم‌تری متنفر بودم و هرچه را که شایسته‌اش بود آزادانه تحسین می‌کردم ... ‌@MajaleZan
Sina Shabankhani - Jadeye Yek Tarafe.mp3
3.61M
جاده یک طرفه ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
سیمین بهبهانی یه جمله داره که خوندنش تلنگره، اونجا که میگه: مبادا زندگی را دست نخورده برایِ مرگ بگذاری...! @naderi_cafe | عکس نوشت
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 627 ] Part -می شه بذاری برایه وقت دیگه ،فردا امتحان دارم وکلی از جزوه ام مونده -باشه ،مشکلی نیست،پس حاضر باش میام دنبالت بریم خونه کلافه گفت : -گفتم که می خوام امشب رو اینجا بمونم ! از سردی کلامش طاقتش طاق شد وبه تندی گفت: -منم قبلا گفتم وقتی خودت خونه داری ،دلیلی نداره اونجا بمونی -اونجا خونه من نیست وخودت خوب اینو می دونی! مسیح که تازه متوجه شده بود افرا هنوز از او دلخور است نفس عمیقی کشید واز سرناچاری گفت: -اما قرارمون براین بود که تا روزی که تو زن منی اونجا خونه هردومون باشه. -وتو خیلی ساده زیر قرارمون زدی !درست مثل همیشه !....... -منظورت چیه؟ -تو بهم قول دادی که تا روزی که توی خونتم بهم احترام می ذاری. تازه به عمق فاجعه پی برده بود .کلافه ومستاصل نالید -آخ افرا ! به خاطر خدا رفتار دیشب منو فراموش کن،اصلا من از تو معذرت می خوام ! این اولین باری بود که بی پرده ازاو عذرخواهی می کرد،با اینکه او هرگز ازاین کوه غرور توقع عذرخواهی را نداشت . -دارم سعی می کنم فراموش کنم لحن صدایش تغییر کرد و ذوق زده گفت -پس حاضر باش می یام دنبالت !............. -من که گفتم می خوام اینجا بمونم بازهم پریشان شد وآشفته گفت: -افرا ! وقتی تو اونجا وتو اون محله ای من نمی تونم راحت بخوابم. با لجبازی احمقانه ای گفت : حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 628 ] Part -من هم نمی تونم با تو زیر یک سقف باشم، دیگه احساس آرامش قبل و ندارم حرصی نفسش را بیرون داد و گفت : -تو چه توقعی از من داری؟.....من یه مَردم وتو زنمی! از این حس که او را فقط برای ارضای امیالش میخواهد پراز تنفر شد -ببین ! توبازهم فقط به فکر خودتی ومثل همیشه به من واحساساتم اهمیت نمی دی !........اما من بازیچه تو نیستم مسیح !من زنیم پر از احساس ،پر از عشق ودیگه نمیخوام تا ابد زیر جبر اجبار نفس بکشم و زندگی کنم لحظه ای سکوت بینشان حاکم شد وسپس مسیح با لحنی که از خشم دو رگه شده بود گفت : -پس این حرف آخرته !...........باشه !همون جا بمون تا همیشه ولی قسم می خورم اگه اون پسره عوضی از فاصله ده متریت رد بشه کاری می کنم که از رفتن خودت پشیمون بشی اینو باور کن صدای بوق ممتد در گوشی پیچید اما جمله آخر مسیح تا عمق وجودش را لرزاند بمون تا همیشه او تحمل یک لحظه بودن بدون مسیح را هم نداشت چه رسد تا همیشه ،حال چگونه باید یک عمر بدون مسیح سر کند باید چه به پدرش می گفت ؟!انگارکه مسیح از خدا خواسته برای این لحظه ،لحظه شماری می کرد .روی لبه تخت نشست وآرام شروع به گریستن کرد دوباره نگاهش به روی حلقه در دستش افتاد! این حلقه هم به او دهن لجی می کرد وبه او می فهماند که هیچ پیوند عاطفی بین او و مسیح نیست *** ازدر حیاط که بیرون آمد نازنین را پشت در منتظر خودش دید نازنین با لبخندی سرخوش گفت : -خانم خانما بالاخره تشریف فرما شدی کنارش ایستاد وبی حوصله گفت : -خیلی وقته اینجایی؟ در کنار هم به را افتادند ونازنین گفت : -ده دقیقه ای میشه ! -خوب می اومدی تو ؟ -دلم برا منتظر موندن در خونتون تنگ شده بود ،گفتم حالا که خدا قسمت کرده بذار یه دل سیر انتظار بکشم لبخند تلخی زد وگفت : حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 629 ] Part -خوشی زیاد زده زیر دلت خنگ شدی! دلم واقعا برا اون پسری که دلش به تو خوشه می سوزه ! -از تو که بهترم ،دختر گنده خجالت نمی کشه هر روز قهره وخونه باباشه ! -نازی !.....من قهر نیستم -جدی!....... پس چرا خراب شدی اینجا ؟ -فعلا نمی خوام ذهنم و درگیر چیزی به غیر از امتحان کنم -خوب لااقل جریان این دوتا اسکول و بگو ؟! پدرمو از دیروز تا حالا در اوردن ! بی مقدمه گفت : -منو مسیح و همراه هم دیدن که از خونه زدیم بیرون شوك زده ایستاد و بازوی او را هم برای توقف محکم گرفت و با چشمانی از حدقه بیرون زدبا ناباوری گفت : -جدی می گی ؟ سرش را به نشانه تائید تکان داد وگفت : -اینقدر سریع اتفاق افتاد که خودمم هنگ کرد بودم وهیچ جوری نتونستم جعمش کنم ! بازویش را رها کرد و پرسید -حالا می خوای چکار کنی؟ کلی حرف وحدیث دنبالت ردیف می کنن ! افسرده آهی کشید وگفت : -چکار می تونم کنم ،این جزء لاینفک زندگی منه از این حس ناامیدیش برآشفت و با لحن تندی گفت : -اما تو مجبوری اعتراف کنی که اون شوهرته از کلمه اجباری که نازنین به کار برد ناخودآگاه بیاد رفتار مسیح افتاد وبا غصه گفت : - نازنین اون شوهرم نیست -چه بخوای چه نخوای ،اون شوهرته ! اینو نه فقط من میگم قانون وعرف میگه به راه افتاد وگفت -اما من هیچ مدرکی که اینو ثابت کنه و ندارم حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
به نظرم بزرگ‌ترین و غم‌ انگیزترین سوال رو نزار قبانی پرسیده اونجایی که میگه: «و من مدام از خود می‌پرسم چرا سرنوشت تو را به من رساند و به من فرصتی برای زندگی با تو را نداد.» @naderi_cafe | قهوه سرد
Saman Jalili - Baroone Eshgh.mp3
4.07M
بارون عشق ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
خیلی وقتها خیلی ها را دیر به دیـر می بینیم. دیر به دیر حرفهایمان را میزنیم،دیر به دیر قربان هم میرویـم. خلاصه که وقتی به هم‌میرسیـم میفهمیم دیر شده بود انگـار! اما حرفـی نمیزنیم. چون از عمق رابطه خیالمان جمع است. ایـنبار کمی دیر تر شد دیدارمان. کمی بیشتر مانده بود حرفهایمان... اینها دلیلـی نبود برای اندازه دوست داشتنمان... همه ی ما از این آدمها داریم. از این آدمهای واقعی زندگی... آدمهایی که الکی و تکراری حالتان را میپرسند که آخر آدرس فلان جـا و تلفن فلان دوست را میگیرندو خلاصه دلیل الو گفتنشان خودِخودت نیستی،هم هستند. اما من عاشق آدمهایی هستم که شاید ماهی یکبار اسمشان روی موبایلت می افتد. اما وقتی اسمش را روی صفحه ی تلفنـت میبینی،خیالت از زندگی جمع میشود. آنهایی که عمقشان با تُ معلوم است. آنهایی که قرار نیست بابت احوال نپرسیدنـها سوال پیچت کنند. آنهایی که وقتی بعد از هر چند وقت که باشد وقتی میگویی الو این را نمیشنوی:نباید حالی بپـرسی‌...!؟ آنها میگوینـد: گفتم حالت را بپرسم... @MajaleZan
چقدر خوب است که میان این همه هیاهوی زندگی، یکی باشد که تو را دیوانه وار دوست بدارد و تو را به زندگی دلبسته تر کند. خنده هایش تو را دور کند از این هیاهو و تو برای عاشقانه زیستن او را بهانه کنی. چقدر خوب است! ‌@MajaleZan
Ali Khodabandeh - Bia Dobare.mp3
3.33M
بیا دوباره ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
از گابریل گارسیا می‌پرسند اگر بخواهی کتابی صد صفحه‌ای درباره‌ی امید بنویسی چه مینویسی؟ گفت: ۹۹ صفحه را خالی میگذارم! صفحه آخر سطر آخر می‌نویسم: یادت باشه دنیا گرده، هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی زندگی ساختنی است نه ماندنی بمان برای ساختن، نساز برای ماندن منتظر نباش کسی برایت گل بیاورد، خاک را زیرو رو کن بذر را بکار از آن مراقبت کن گل خواهد شد... @night_mag
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 630 ] Part قدمهایش را با او هماهنگ کرد وسریع وهیجان زده گفت : -شناسنامه ات اینو ثابت می کنه -آخه چند بار بگم شناسنامه من سفیده واسمی از مسیح توش برده نشده -سند ازدواجتون چی ،اون که هست ! بی حوصله گفت : -اون دست مسیح ،ومن اصلا اونو ندیدم -حتما یه جایی توی خونتونه ،همین حالا می ریم ودنبالش می گردیم با لحنی خسته و درمانده گفت : - ما به زودی از هم جدا می شیم وگفتن اینکه اون شوهرمه فقط باعث نابودی غرورم میشه -افرا اینهمه احمق نباش ،یاسمین به راحتی دست از سرت بر نمی داره ،اون ممکنه تو رو متهم به رابطه نامشروع با مسیح کنه -زیاد مهم نیست ،من توی این زندگی همه جور خفتی کشیدم اینم روش -می دونی چی داری می گی ،ممکنه اخراج بشی با خشم وغصب به طرف نازنین برگشت وبه تندی گفت : -گفتم که مهم نیست ونمی خوام دیگه در درموردش حرف بزنم -باشه این زندگی خودت و مختاری هرجور دلت خواست اونو به گند بکشی ،من لالمونی میگیرم ودیگه هیچی نمی گم نازنین ساکت شد و در سکوت به راه خود ادامه دادند اما پس از لحظه ای کوتاه نازنین طاقت نیاورد و دوباره گفت: - به نیما چی گفته بودی که دیشب اینهمه تو خودش بود ؟ -من چیزی نگفتم ،مسیح باهاش حرف زده بود ،مگه چیزی گفته ؟ -نه خیلی درهم وپکر بود -نازنین تو به نیما گفتی من بعد از جدایی تصمیم دارم برم خارج! -آره من گفتم !ولی باور کن افرا مجبور شدم حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 631 ] Part ایستاد و با خشم به طرفش متمایل شد وغرید -چه اجباری نازنین ،چرا فکر منو زندگیم نیستی ؟ ازاینکه افرا تا این حد از دستش عصبانیست درد آلود گفت : -افرا اون داره پا به پای توزجر می کشه! هر روز عصبی تر وافسرده تر میشه! باید بهش می گفتم که تو توی برنامه های زندگیت هیچ جایی برای اون نداری .......افرا باورکن نمی تونستم بهش بگم تو عاشق مسیح شدی ودوست نداری از اون جدا بشی همراه با آهی عمیق آرام گفت : -خواهش می کنم نازنین همین رو بهش بگو !بهش بگو من عاشق مسیحم !وزندگی با اونو دوست دارم !...........از من کلا بریده بشه بهتر از اینه که همیشه امیدوار بمونه ، -ولی اون داره برای جدایی تو لحظه شماری میکنه ! با لحنی مصمم گفت : - من هرگز به خودم اجازه نمی دم در حالیکه همه وجودم متعلق به مسیح ،با احساسات پاك اون بازی کنم نازنین ناراحت گفت : -هرگز فکر نمی کردم به خاطر گفتن این حرف ازم دلخور بشی؟ لبخند تلخی زد وگفت : -مسیح فکر می کنه من از عمد در مورد زندگی خصوصیم به نیما گزارش می دم -پس دعواتون به این خاطر بوده ؟ -نه به خاطر این نبوده ،ولی خواهش می کنم دیگه چیزی در مورد من و مسیح به نیما نگو ،فقط بهش بگو من مسیح و دوست دارم ومی خوام هر جور شده زندگیمو نگه دارم !...........نازنین خواهش می کنم دیگه اجازه نده در مورد منو زندگی خصوصیم اینهمه کنکاش کنه ،این برای هر دومون بهتره -باشه ،اینو بهش میگم ولی افرا باور کن من از روی قصد به او چیزی نگفتم ،اگرچه اون تنها برادرمه اما تو از خواهر برام عزیزتری و هرگز نخواستم علاقه نیما به تو باعث بشه زندگی با مردی رو که دوست داری واز دست بدی -اون زندگی متعلق به من نیست که برای از دست دادنش بخوام کسی رومقصر بدونم پس نگران منو وناراحتیم نباش چون سرنوشت هر کسی ازپیش تعیین شده است وهیچ کسی نمی تونه با زور و خواهش چیزی رو که متعلق حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 632 ] Part به اون نیست از آن خودش کنه ،منو مسیح ونیما کسایی هستیم که نخواسته توی مسیر زندگی هم قرار گرفتیم ،نیما منو دوست داره ومنم مسیح و و مسیح کسی دیگه رو وخدا می دونه آیا اون دختر دلش با مسیح باشه یا نه!ما هر کدوممون فقط به احساسات خودمون اهمیت می دیم وهرگز فکر عواطف طرف مقابلمون نیستیم ومی خوایم هر طور شده فقط در کنار کسی باشیم که خودمون دوستش داریم غافل از اینکه توی قلب طرف مقابلون کس دیگه ای خونه کرده از یاس و نا امیدی افرا دلش گرفت ، دستش را در دست گرفت وبا لحنی پرغصه گفت : -افرا تو همیشه پراز شور ونشاط بودی ! دختری که با متانت وسرسختی همه پسرای دانشکده رو کلافه وروانی می کرد بی اختیار اشک در چشمانش جمع شد وبغض الود گفت : -دیگه نمی تونم نازنین !دارم زیر این احساس لعنتی خفه می شم ،من برای این زندگی ساخته نشده بودم نازنین با انگشتش حلقه اش را لمس کرد و گفت : -اما تو با پوشیدن این حلقه داری ثابت می کنی که اون همسرته وبه غیر از تو به هیشکی تعلق نداره با هیجان حلقه را از دستش بیرون کشید ودر کیفش انداخت وگفت : -دیگه هیچی بین ما نیست نازنین !همه چیز تموم شده نازنین که از اینهمه غصه کلافه شده بود با لودگی گفت : -آخ که اگه دستم به این مسیح لعنتی برسه می دونم چکارش کنم ؟ -چکارش می کنی؟ -یه مشت می کوبیدم تو چونه اش تا کل ترکیب صورتش جا به جا بشه ،بلکه یکم از غرورش کم شه از لحن شوخ نازنین لبخند تلخی زد وگفت : -اونوقت اونم کاری می کرد که از دانشگاه انصراف بدی،فراموش کردی اون دفعه چه جوری اشکتو در اورد -وای که اون چشای سگیشو یادم ننداز افرا با یاد آوری چیزی گفت : -نازنین نمی دونم چرا از رنگ قرمز اینهمه بدش میاد ؟اجازه نمی ده حتی یه روسری این رنگی بپوشم -نمی دونی ،چون خنگی ! حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
🛑 پارت های جدید درج شد نظر خودتون رو در مورد رمان حس سرد و کانال مجله زن بنویسید. http://mid-night.blogfa.com/comments/?blogid=mid-night&postid=9&p=11