eitaa logo
مجله زن
26.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
ادمین : @RMnight تبادل نداریم فقط تبلیغات پذیرفته می شود ‌ ‌تعرفه #تبلیغات در کانال های گروه نایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/3386114275C3c1618bf96
مشاهده در ایتا
دانلود
میخواستم بهت بگم قبل از اینکه روزگار تو رو مجبور به تغییرات بزرگ و اساسی بکنه، خودت، دست به تغییرات کوچک بزن! خیلی اوقات زندگی ما، با یه تغيير کوچک، توی شغل یا رابطه یا سبک زندگی، در مسیر درست‌تر و بهتری قرار می‌گیره، که این تغییراتِ خود خواسته، هزینه‌ی خیلی کمتری نسبت به تغییرات اجباری با هزینه‌ی هنگفت داره! یادت باشه... اگه امروز از تغییرات کوچک فرار کنی، فردا روزی، تغییرات بزرگ بهت حمله‌ور میشن و تو رو توی موقعیت سختی گیر میندازن، که نه راه پیش داری نه راه پس. @night_mag
شب‌ها به همه چیز فکر می‌کنم. به اینکه کاش ما آدم‌ها با هم قدری مهربان‌تر بودیم. به این‌که کاش همدیگر را بیشتر می‌فهمیدیم و خوبِ هم را بیشتر می‌خواستیم. من فکر می‌کنم؛ به اینکه کاش سیاست وجود نداشت و کاش رقابت وجود نداشت و کاش حسادت وجود نداشت و کاش هرکس در جهان، به مسیر و نردبان و مقصد خودش قانع بود و با نردبان و مقصد دیگری کاری نداشت و کاش آدم‌ها به موازات هم، از شادی و خوشبختی و موفقیت سهم می‌بردند و به سهم و نصیبشان راضی بودند و از جهان لذت می‌بردند. من زیاد فکر می‌کنم؛ به این‌که این‌روزها چقدر سخت شده معاشرت کردن و تناقض‌ها را فهمیدن و رابطه‌ها را ادامه دادن و لبخند زدن و هیچ نگفتن! من فکر می‌کنم به اینکه کاش آدمی را بال‌های پروازی بود و لبه‌‌ی بلندترین قله‌های جهان می ایستاد و می‌پرید و اوج می‌گرفت و دور می‌شد. من زیاد فکر می‌کنم، به این‌که کاش روزهای خوب، زودتر از راه برسند و صدای شادی و لبخند از تمام پنجره‌ها و خیابان‌های شهر شنیده شود. من فکر می‌کنم، من زیاد فکر می‌کنم... @Mahoor_Channel
من از دار دنیا فقط یک نفر را میخواهم یک نفر از جنس دیوانگی... یک نفر را میخواهم با حس ناب آرامشش که ساحل طوفانی دلم را آرام کند یک نفر را میخواهم که بشود با او دیوانه بود و خندید که به رویاهایم گوش دهد، حرف دلم را بفهمد و چشمانم را بخواند یک نفر را که درحصار بازوانش حبس شوم! یک نفر را میخواهم شب هایی که بیخوابی به سرمان زد برویم و خیابان های افسرده ی شهر را با صدای خنده هایمان بیدارکنیم. یک نفر را میخواهم که با او تا ته دنیا رفت از تمام آدم های دنیا، فقط یک نفر را میخواهم... @MajaleZan
Milad Babaei - Ye Jaye Door.mp3
3.33M
یه جای دور ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
یکی و پیدا کنید که اهلِ تون باشه اهلِ حالِ غمگینِ دلتون اهلِ حرفهای هنوز نگفته ی روی لبهاتون اهلِ اشکهای نریخته ی توی چشمهاتون اهلِ دیوانه بازی ها و عاشقی کردن باهاتون باشه. حال بد و خوبتون رو با جان و دلش خریدار باشه بدونه وقتی ناراحتین چطور دوستتون داشته باشه و شمارو تو دایره ی توجه هاتش بزاره. کسی که شوق و ذوق تون رو داشته باشه. یکی که وقتی بهتون نگاه میکنه دلتون غنج بره از این همه علاقه ای که تو نگاهشه. یکی که مثلِ یک صفحه ی شطرنج به خوبی بلدتون باشه. یکی و پیدا کنید که اهلِ حال و هوای ابری و گرفته ی دلتون باشه. اهلِ دوست داشتنتون اهلِ حالِ عجیب غریبه بهم ریختتون باشه. تو هر لباس و هر شکل و قیافه ای که باشید وقتی به سمتش پرواز میکنید بال و پر تون رو نچینه. هیچوقت ذره ای حتی توی دلتون به دوست داشتنش شک نکنید و پیش خودتون نگید: الان دوستم داره یا نداره؟ یکی که تا دنیا دنیاست بخوادتون و حریفِ دل و قلبتون که پر شده از عطر و هوایِ اون باشه. @hiva_channel
Hossein Tavakoli - Az Oon Shab.mp3
3.72M
از اون شب ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
5 دلیلی که باعث شده تنبل شوید : 1- از خودتان بیش از حد توقع دارید. 2- همزمان چندین نوع کار رو پیش می‌برید. 3- برنامه هاتونو نوشته نمی‌کنید. 4- زیاد از دیگران مشاوره میگیرید. 5- مسئولیت صد در صد زندگی رو نپذیرفته‌اید. @night_mag
Asef Aria - Payatam Man.mp3
2.58M
پایتم من ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
شاید عجیب باشد ولی من می‌گویم : صاحبان قشنگ‌ترین لبخندها، غمگین‌ترین قلب‌ها را دارند! مهربان‌ترین آدم‌ها بغض‌های زیادی را قورت داده‌اند و آرام‌ترین شخصیت‌ها، اشک‌های زیادی را روی بالش شبانه‌شان ریخته‌اند! آدم‌ها رنگین کمانی از دردند: فقط هر کسی به سبک خودش به روی پوست شخصیتش رنگ می‌پاشد ! @naderi_cafe | قهوه سرد
Eshgh Mikonam Amir Rashvand.mp3
3.87M
عشق می کنم ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
نهایتاً روزی به جایی میرسی که در جواب تمام حرف ها , قضاوت ها و اتهام ها فقط یک جمله تایپ می کنی " حق با شماست! " موبایلت را پرت می کنی یک گوشه ای پنجره را باز می کنی و هوای اهمیت ندادن به حرف آدمها را نفس می کشی! راستش را بخواهی هوای این روزهای خیلی از ما پر است از آلاینده های مهم بودن حرف ها , نگاه ها و قضاوت های دیگران نمی شود در آن راحت نفس کشید @hiva_channel
Shahin Banan - Deli Deli.mp3
3.42M
دلی دلی ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
رمان حس سرد @ManYekZanam
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 730 ] Part از یادآوری آن روزها بی اختیار لبخندی روی لبهایش نشست چقدر آن روزهای شیرین دور وغیر قابل دسترس بودند این کارهای احمقانه ما نمی تونست هیچ خللی توی رابطه این دو دوست ایجاد کنه ودوستی اونها روزبه روز عمیق تر و فراگیرتر میشد پدرم بعد از اینکه از حال بهراد مطمئن شد اصرار کرد به آمریکا برگردیم و بهراد درسشو اونجا ادامه بده اما بهراد که امریکا براش یاد آور کابوسی تلخ بود به شدت مخالفت کرد وحتی اجازه نداد من هم به همراه پدرم برگردم و پدرم مجبور شد تک وتنها و بدون ما به آمریکا برگرده ما پیش پدر بزرگم موندگار شدیم واز اونجا که پدر بزرگ مسیح دوست صمیمی پدر بزرگم بود ، رفت وآمد ما به خونه محتشم بیشتر وبیشتر شد خصوصا که مهری با محبت بیش از حدی که به ما داشت جای مادر رو برای منو بهراد پر می کرد وما هم که تشنه یه جرعه محبت مادری بودیم به دنبال این ذره محبت هر روز تا دیر وقت خونه محتشم می موندیم وپدر بزرگ که دلیل واقعی وابستگی ما رو می فهمید هیچ مخالفتی نمی کرد پدر که رفت محبت بهراد به من دو برابر شد اون هرگز نمیذاشت من درد بی کسی رو بفهمم و هروقت که دلتنگ پدر ومادرم می شدم همه کسم می شد حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 731 ] Part بهار به اینجا که رسید لحظه ای سکوت کرد افرا در چشمان عسلی اش برق اشک را میدید وبه وضوح حس می کرد چقدر سعی در سرکوب بغض درونش دارد نهایتا با فرو دادن آب دهانش بغض آلود گفت : -بهراد یه فرشته بود ،.......یه فرشته به تمام معنا که خیانت دوباره اونو برای همیشه از من گرفت بغضش شکست با هق هق آرام گفت : -این پسر مهربون ودوست داشتنی هیچ توقعی جزءمحبت صادقانه از اطرافیانش نداشت ،اما انگار سرنوشتش رو فقط با خیانت و نامردی رقم زده بودند ،اونهم از طرف کسانی که حتی تصورشم نمی رفت به دیوار تکیه زده بود وبا نگاهی گرفته در عمق جملات بهار فرو رفته بود بهراد با نگار توی دانشگاه آشنا شد ،دختری که با زیبایی خیره کننده ای که داشت همه را محسورنگاه خودش می کرد . خیلی زود بهرادعاشق نگار شد وبا هم قرار ازدواج گذاشتند . پدرم راضی به این ازدواج نبود خانواده نگار خیلی فقیر بودند وپدرش با دست فروشی و مشقت سعی می کرد نیازهای خانواده اش رو به سختی برآورده کنه از اونجایی که پدرم تجربه تلخی از زندگی مشترکش داشت به بهراد اصرار می کرد فعلا فقط به فکر درس و دانشگاهش باشه وازدواج و برای بعد از اتمام درسش بگذاره اما بهراد اینقدرپافشاری کرد تا پدرم برخلاف حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 732 ] Part خواسته قلبی اش مجبور به موافقت شد انها خیلی سریع نامزد شدند وقرار ازدواجشون رو به بعد از فارغ التحصیلی بهراد موکول کردند با نامزدی نگار و بهراد ،زندگی بهراد رنگ وبوی تازه ای به خودش گرفت حالا دیگه هرکجا که بهراد بود علاوه بر مسیح نگار هم در کنارش بود .اما نگار با شخصیت تودار وزیرکی که داشت خیلی مرموز به نظر می رسید وهیچ جوری نمیتونست خودشو توی دلم جا کنه اما من همه سعی خودمو میکردم باهاش مهربون باشم چرا که خوشحالی بهراد برام مهمتر از هرچیزی بود لحظه ای سکوت کرد وسپس با کشیدن آهی عمیق ادامه داد همه چیز خوب وعالی پیش میرفت تا اینکه سیاوش وارد زندگیمون شد .سیاوش دوست جدید مسیح بود که توی کلوپ بدنسازی باهم آشنا شده بودن . پسر جذاب وخوش سرو زبان که توی سه ثانیه میتونست هر کسی و شیفته خودش کنه ،از همین طریق هم خیلی زود با بهراد دوست شد ودوستیشون از مرز صمیمیت هم گذشت وشدن خونه یکی من اولین بار سیاوش و توی یه پارتی که خودش راه انداخته بود ؛ دیدم ،رفتارش مبادی ادب و بسیارجدی ومصمم بود . حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan