📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت نهم
نگاه متعجب ما به هم گره خورد و مادر با گفتن «حتماً آقا مجیده!» به عبدالله اشاره کرد تا در را باز کند. عبدالله از جا بلند شد و در را باز کرد. صدای آقای عادلی را به درستی نمیشنیدم و فقط صدای عبدالله میآمد که تشکر میکرد. نگاه پرسشگر من و مادر به انتظار آمدن عبدالله به سمت در مانده بود تا چند لحظه بعد که عبدالله با یک ظرف کوچک شیرینی در دست و صورتی گشاده بازگشت.
دیدن چهره خندان عبدالله، زبان مادر را گشود: «چه خبره؟» عبدالله ظرف بلورین شیرینی را مقابل ما روی فرش گذاشت و با خنده پاسخ داد: «هیچی، سلام علیک کرد، اینو داد دستم و گفت عیدتون مبارک!» که همزمان من و مادر پرسیدیم: «چه عیدی؟!!!» و او ادامه داد: «منم همینو ازش پرسیدم. بنده خدا خیلی جا خورد. نمیدونست ما سُنی هستیم. گفت تولد امام رضا (علیهالسلام)! منم دیدم خیلی تعجب کرده، گفتم ببخشید، ما اهل سنت هستیم، اطلاع نداشتم. تشکر کردم و اونم رفت.» مادر لبخندی زد و همچنانکه دستش را به سمت ظرف شیرینی میبُرد، برایش دعای خیر کرد: «ان شاء الله همیشه به شادی!» و با صلواتی که فرستاد، شیرینی را در دهانش گذاشت.
شاید احساس بهجتی که به همراه این ظرف شیرینی به جمع افسرده ما وارد شده بود، طعم تلخ بدخلقی پدر را از مذاق مادر بُرد که بلآخره چیزی به دهان گذاشت و شاید قدری از ضعف بدنش با طعم گرم این شیرینی گرفته شد که لبخندی زد و گفت: «دستش درد نکنه! چه شیرینی خوشمزهایه! ان شاء الله همیشه دلش شاد باشه!» کلام مادر که خبر از عبور آرام غم از دلش میداد، آنچنان خوشحالم کرد که خنده بر لبانم نشست. با دو انگشت یکی از شیرینیها را برداشته و در دهانم گذاشتم. حق با مادر بود؛ آنچنان حلاوتی داشت که گویی تا عمق جانم نفوذ کرد. عبدالله خندید و با لحنی لبریز شیطنت گفت: «این پسره میخواست یه جوری از خجالت غذاهایی که مامان براش میده دربیاد، ولی بدجوری حالش گرفته شد! وقتی گفتم ما سُنی هستیم، خیلی تعجب کرد. ولی من حسابی ازش تشکر کردم که ناراحت نشه.»
مادر جواب داد: «خوب کاری کردی مادر! دستش درد نکنه! حالا این شیرینی رو به فال نیک بگیرید!» و در مقابل نگاه منتظر من و عبدالله، ادامه داد: «دیگه اخمهاتون رو باز کنید. هر چی بود تموم شد. منم حالم خوبه.» سپس رو به من کرد و گفت: «الهه جان! پاشو سفره رو پهن کن، صبحونه بخوریم!» انگار حال و هوای خانه به کلی تغییر کرده بود که حس شیرین تعارفی همسایه، تلخی غم دلمان را شسته و حال خوشی با خودش آورده بود! ظرف کوچکی که نه خودش چندان شیک بود و نه شیرینیهایش آنچنان مجلسی، اما باید میپذیرفتم که زندگی به ظاهر سرد و بیروح این مرد شیعه غریبه توانسته بود امروز خانه ما را بار دیگر زنده کند!
#جان_شیعه_اهل_سنت
#نویسنده_خانم_فاطمه_ولی_نژاد
@Majid_ghorbankhani_313
شهید مجید قربانخانی "حرمدافعانحرم"
سلام خدمت اعضای گرامی وقتتون بخیر
بابت اینکه دیروز رمان در کانال گذاشته نشد عذر خواهی میکنم مشکلی پیش اومده بود نشد که بزارم 🙏🌷
#منبرعلما🌱
بدان که غربت دو معنی دارد:
دوری از خاندان و وطن و شهر
کمیِ یاور
و امام زمان به هر دو معنی غریب است...
پس ای بندگان خدا یاری اش کنید،ای بندگان خدا کمکش کنید...🥀
[علامه سید محمد تقی موسوی اصفهانی]
#آقایِغریب🖤
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
بعد زهرا تو شدی مادر ما نوکر ها🖤 :)
#یاامالبنین🥀
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#هرروز_یک_حدیث
#درمکتب_اهلبیت
امام علی{علیه السلام}:
خداوند اجابت دعای مومن را به تاخیر می اندازد
به خاطر اینکه
مشتاق شنیدن صدای اوست🌱
و میگوید صدایی است که شنیدنش را دوست دارم...🙃
(بحار الانوار)
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#یاامالبنین(س)
با فاطمه هم نامی
و این حکمتی دارد...
#السلامعلیکیااُمالعباس🖤
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#یاامالبنین🖤
مادَریْ هایَــتْ بَـــرایِ بَچهْ هایِ فاطِمــهْ
دَر کِنارِ عَلْقَمه یِکْ روز جُبْرانْ می شَوَدْ...
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اُمّ الْبَنینْ ...
مڪتبیست کہ انعکاسِ اندیشههایش
در عمقِ جانِ مادرانی به بارنشست؛کہ
دست شُستن از جگرگوشههایشان را
از همان ابتدا آموختند! و امروز به مدد همان مادرانهها،دنیا به حیاتیترین روزهای خود نزدیک میشود🖤
وفات حضرت ام البنین🏴
#شهیدمجیدقربانخانی
@Majid_ghorbankhani_313
#مامان_مجید♥️
فرق #مادرشهید
با تمام مادران دیگر زمین
خلاصه میشود به این:
مادر شهید
پیش از آنکه مادر شهید شود
«شهید» میشود...🖤
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
#روز_تکریم_مادران_شهدا🖤
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313