اربعین غمت مرا انداخت
بی تو بودن مرا ز پا انداخت
بعد یک اربعین هوای غمت
راه ما را به کربلا انداخت🥀🍂
اُف بر این روزگار کین که مرا
اربعینی ز تو جدا انداخت💔
این چهل روز بی تو هر چه نداشت
خواهرت را که از صدا انداخت🥀🍂
یاد دارم که ظهر روز دهم
شعله بر جان خیمه ها انداخت
یا نوک نیزه ظالمانه تو را..
از روی اسب بی هوا انداخت🥀💔
از کجای سفر بگویم که
به دلم آتش بلا انداخت
نیزه دار تو از لج زینب
از روی عمد نیزه را انداخت🥀💔
جان به لبهای ماتم آوردم
دیگر ای تشنه لب کم آوردم
شعله بر جان تشنگان افتاد
و به دل زخم بی امان افتاد🥀🍂
از همان روز که زمین خوردی
برسرم طاق آسمان افتاد
غنچه ی خشک تا که پرپر شد
به روی خاک باغبان افتاد🥀🍂
معجر من به دست شعله
ولی سر تو دست این و آن افتاد💔
دخترت روضه خوان قافله بود
از نفس آه روضه خوان افتاد🥀🍂
آه تحفه ی مادریت را بردند
تن عریان کشان کشان افتاد
چقدر وحشیانه انگشتر
نیمه شب دست ساربان افتاد🥀💔
همینجا نیزه هاشان به جانت افتادن
تازیانه به جانمان افتاد🥀💔