📌راه هایی برای صدقه🏺
🌕 لب پنجره اتاقت كاسهای آب و غذا برای پرندگان 🕊بذار و اینو عادت خودت كن ...
🌕 وسایل و پوشاكى👕 را كه استفاده نمیكنى داخل كیسه بذار و به نیازمندی بده ...
🌕 در اتاقت قلكی⚱بذار و هر بار گناه كردی مبلغ اندکی داخلش بنداز و بعد یك ماه درشو باز كن و صدقه بده و هر ماه این کار را تكرار كن...
🌕 یه مبلغی از حقوقت رو كفالت یتیم بكن ...
🌕 تو مسجد قرآن بذار تا ثواب خوندنش بهت برسه ...
🌕 بعد نوشیدن آب، اگه آب زیاد اومد،به نزدیكترین گیاهی كه بهش دسترسي داری آب بده به نیت اموات...
🌕 شادی رو به قلب هر فردی که میتوني وارد کن مخصوصا اونایى كه غصه دارن...
🌕 به هر كی رد میشه لبخند بزن و سلام كن ...
🌕 به اونایی كه نشستن، سخن نیكو صدقه است...
#کار_خوب 😍
🆔 @Majid_ghorbankhani_313
•
•
تا زمانی کھ #سلطان دلت
#خداست ♥️
کسی نمیتواند ؛
#دل خوشیهایت را
ویران کند...!
| وَاشْغَلْ قُلُوبَنا بِذِكْرِكَ عَنْ كُلِّ ذِكْرٍ |
مارا فقط بھ #ذکر خودتمشغولکن :)
🆔 @Majid_ghorbankhani_313
آیت الله حسن ثقفی تهرانی؛
اگر #فرزندانسادات که از #مادر منتسب به ائمه هستن را جزء سادات حساب نکنیم در حق رسول الله صلیاللهعلیهوآله جفا کرده ایم و نصف فرزندان ایشان را حساب نکرده ایم.
آیت الله حسن ثقفی تهرانی ره در کتاب شرح زیارت عاشورا با دلایل(در تصاویر مطالعه کنید)ثابت کرده اند که از سمت مادر هم سیادت به فرزند میرسد و آنها هم سید حساب میشوند.
لطفا" نشر دهید تا این اعتقاد بیهوده از ذهن مردم خارج شود.
مادر سادات دعاگویتان
دعا بکن ؛
ولی اگر اجابت نشد
با خدا دعوا نکن
میانهات با خدا به هم نخورد
چون تو جاهلی و او عالم و خبیر ...
👤حاج اسماعیل دولابی
🆔 @Majid_ghorbankhani_313
#هرروز_یک_حدیث
#در_مکتب_اهلبیت
امام علی{علیه السلام}🌹:
شهرها به حبّ و دوستی وطن آباداند.🍃
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شب هارا میشمارم ...
به امید آن شبی که
چشم هایم را باز کنم و خود را کنار ضریحت ببینم :)
#شبتون_کربلایی🌙
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
بوی صبحانه مےآید
عطرچایے صفای سفره صبح
چند لقمه زندگے کافیست
تا انرژی جاودانگے
در وجودمان شکوفا شود
صبحتون بخیر روزتون شـــــــاد
سݪام صبح قشنگٺوݩ بخیـر و شادے😉
@Majid_ghorbankhani_313
✨خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد،
🍂وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
✨من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام و دورِ خانه ات چرخیده ام و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم
🍂و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم.
✨امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
#شهید_سلیمانی
▪️شادی روح سردار تمام شهدا اموات خودتون بنده حقیرصلوات
🥀🥀
🆔 @Majid_ghorbankhani_313
#شهید_حسین_پور_جعفری 🌷
راوے برادر زاده #شهید :
چندین بار از ایشان پرسیدیم ،
عمو جان درجه شما در #سپاه چیست .ایشان عنوان کردند :
« من #سرباز هستم »
و تا زمانی که زیرنویس تلویزیون #شهادت ایشان را اعلام کرد ما نمی دانستیم
عموی ما #سردار سپاه است.
ایشان یک روز قبل از شهادت ،
به زادگاه خود گلبافِ کرمان
می رود و از اقوام و خویشان
خود دیدن میکنند واز فرودگاه #کرمان به تهران و از آنجا هم راهی #سوریه و سپس #بغداد
می شود تا اینکه به دست تروریست های آمریکایی
به #شهادت می رسد.
🆔 @Majid_ghorbankhani_313
⚪️ تصویری کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی با فرزندانش...
🆔 @Majid_ghorbankhani_313
#تلنگـــر
شیطان میگه:همین یڪ بار #گناه ڪن،
بعدش دیگه خوب شو!
یوسف/9
خــدا میگه:با همین یڪ گناه،ممکنه
#دلت بمیره و هرگز توبه نکنی،
و تا ابد جهنمی بشی...!!
بقره/81
#حواستهست؟
❌کار شیطان وسوسه است نه اجبار
در رابطه به مسئله ریختن قبح ارتباط با نامحرم هم همینطور
💮 تنهایی و بی توجهیی اطرافیان در زندگی بد است...
🔸اما بدتر از آن این است که بخواهید تنهاییت را
⛔️ با آدم های مجـازی، آن هم از نوع جنس مخالف پر کنید!!! بله #نامحرم❗️
🔎 توجه کنید دوستان 👇
📝 با آب شور هرگز سیراب نمۍشوید ...!!
❌ "خود را بازیچۀ دست شیاطین قرار ندهید"🏮
#آیه ۷۷سوره بقره 💖
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🆔 @Majid_ghorbankhani_313
یادمه وقتی تو هیئتا بودیم و سینه میزدیم
مداح میگفت صداتو آزاد کن حیفه ها یه روزی حسرت اینارو میخوری...
الان فهمیدم اون مداح چی میگفت :)
#دلتنگهیئت❤️
#حسرت
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_چهارم
بیرون رفتن آقاجواد از ماشین همانا و ترکیدن فاطی از خنده هم همانا😂
_کوفت😡 سر قبر شوور نداشتت بخندی الهی😡
فاطی: این پسره ناجور تو رو کرده تو دیوار ها😂 اخ اخ دلم😂 تو به پسرا نگاهم نمیکردی تا دیروز نه از امروز که پسر مردمو قورت دادی یه بشکه آبم روش😂
_هه من اصلا اینو آدمم حساب نمیکنم😏
هردو ساکت شدیم و نشستیم منتظر آقا😑اوه اوه فاطیم فهمید چقدر امروز ضایه بازی در آوردم(البته خواننده محترم مدیونی فکر کنی من کلا ضایع هستم دیگه احتیاجی به ضایه بازی نیس😃) دیگه باید عین آدم رفتار کنم عین یه دختر گل مثل خودم سنگین و رنگین☺️
آقا جوادم بالاخره تشریف مبارکشون رو آوردن و دوربین منم آوردن 😍
_آخی دوربین جوووونم😍 چقدر دلم برات تنگ شده بود 😘
اوه اوه بلند گفتم 😱 برادر جواد داره عین بز نگام میکنه🙄
_عه چرا منو نگاه میکنید😳 حرکت کنید دیگه😤
سید: مگه من راننده شخصی جناب عالیم😳 دستورم میده😡 اوندیم ثواب کنیم ها...
_اگه میخواید منت بزارید ما همینجا پیاده میشیم😡
دستمو تا گذاشتم روی دستگیره در که بازش کنم سید گفت : لازم نکرده پیاده شید شهر غریب گم میشید😁خودم میرسونمتون 😤
تصمیم گرفتم تا ترمینال حداقل خفه خون بگیرم و دیگه حرفی نزنم🤐
وااای نه رسیدیم😨 ولی چه رسیدنی😕ماشین کرمان رفته😖
فاطی: فائزه بدبخت شدیم چیکار کنیم😨
_نمیدونم😢
سید: از ترمینال قرار بود مستقیم برن کرمان؟
_عه نعععع😳 میرن جمکران😍 اخ جوووون جواد جوون بزن بریم😊
اوه اوه😳
یا همه امام زاده ها😱
چی گفتم😁
چه جو سنگینی حاکم شده هیچ کس حرف نمیزنه😐
جوادم منو فقط تو چشمای من نگاه میکنه😳
منم دارم تو چشماش نگاه میکنم😔
این اولین باره با یه پسر اینجوری چشم تو چشم شدم🤒
جواد نگاهشو ازم گرفت و راه افتاد😥 ویگه نه اون منو نگاه کرد نه من اونو😢
#قسمت_چهارمم_تموم_شد
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_پنجم
تقریبا یه رب تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران😒
در ورودی ماشینو پارک کرد😒
😒(چیه خب حالم گرفتس)
سید: بفرمایید بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو
فاطی:ممنون چشم
من😒
فاطی: چرا کشتیات غرق شده😁
_هیچی بابا ولم کن
آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد😐لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته😳
اصلا بزار بگه😢
سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید 🙄
فاطی: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی سصن بیرون رو بگردید😝
هر موقعیت دیگه ای بود قطعا از حوشحالی هم قدم شدن باهاش غش میکردم😍ولی الان اصلا حالم خوب نیست....😞 نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد...😢
فاطی از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... هم قدم هم آروم حرکت میکردیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا...
من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده.. 😔
اونم تو فکر...😕 هی...
سید: چرا سرتون پایینه خانوم. نگاه کنید ببینید دوستاتون رو نمیبینید😐
چه قدر صداش قشنگه... چرا دقت نکرده بودم...
_چشم😞
سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست... خدای من اینجا جمکرانه... آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود... ولی حالا این قدر درگیر یه جفت چشم عسلی شدم که حتی نفهمیدم کجام...😭
_السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه...😭
به زبون آوردن سلام همانا و جاری صدن اشکام همانا😭
جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم عسلی چشماشو تو قهوه ای خیس چشمام دوخت😭
سید: چیشد یهو😳
_هیچی...😢
یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد...
صدا:فائزه السادات خودتی...؟
#قسمت_پنجم_غمگین_طوری
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
چہشددرمننمیدانم..!
فقطدیدمپریشانم
فقطیکلحظهفهمیدم
کہدوستتدارم . . .
#پروفایل 🌿
🆔 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_ششم
این صدای آشنا کیه😳
این صدا...
این صدای...
این صدای علی😭
به سمت صدا بر میگردم
با دیدن علی خودمو تو بغلش پرت میکنم و میزنم زیر گریه😭
_علی😭
علی: جان علی😢
_علی دلم برات تنگ شده بود... خیلی زیاد...
علی: الهی فدای دلت بشم گریه نکن عزیزدلم تو گریه کنی منم گریم میگیره ها😢
_چشم گریه نمیکنم😢
از بغل علی بیرون اومدم توی چشمای عسلی جواد یه غم به بزرگی دریا دیده میشد...😭
نگاهشو ازم گرفت..😢
علی: فائزه جان نمیخوای معرفی کنی ؟🤓
_علی جان این آقا امروز خیلی به من کمک کردن😊 از صبح من و فاطمه از کاروان جا موندیم آقا سیدمحمدجواد زحمت کشیدن از صبح دارن مارو میبرن این ور و اون ور😊
علی: آقامحمدجواد خیلی ممنون واقعا شرمنده کردی داداش😃
سید: خواهش میکنم وظیفه بود جای خواهر بنده هستن😔
به خداقسم یه جوری با غم داشت حرف میزد😳 جوادی که دیدم این قدر با غرور حرف میزد صداش غم داشت حالا😳😔
علی: واقعا لطف کردی داداش هرچی بگم کم گفتم😘
علی رو به کرد و گفت : فائزه جان فاطمه کوش پس😳
_رفته داخل مسجد😊
علی: فائزه جان تا من با آقامحمدجواد آشنا میشم بیشتر توهم برو دنبال فاطمه بیاین باهم بریم😜
_چشم😊 با اجازه...
وارد مسجد جمکران شدم...
زبون آدم از وصف اونجا عاجزه...
بوی یاس میومد... بوی نرگس...
بی اراده زانو زدم و سجده کردم...
از سجده که بلند شدم چشام خیس بود... بلند شدم و دو رکعت نماز شکر برای اینکه تونستم جایی که پاهای مولام روش قدم گذاشته رو لمس کنم خوندم...
نمازم که تموم شد به طرف محراب رفتم بعد تبرک پلاکم دنبال فاطمه گشتم... توی اون شلوغی تونستم تشخیصش بدم...
نشسته بود یه گوشه و داشت دعا میخوند...
_فاطمه😍
فاطی: فائزه کاروانا رفتن...😭 بدبخت شدیم...😭
_فاطمه...😊
فاطی: چیه😭
_علی اینجاست☺️
فاطی😳
_بخدا راس میگم پاشو بریم 😊
فاطی: وای خدا😍اخ جووون علی😍
_هوی دختر حیا کن ناسلامتی من اینجا نشستم ها😡
فاطی: برو بابا😜 بدو بریم پیشش
از مسجد اومدیم بیرون و به سمت در ورودی رفتیم سید و علی کنار هم بودن و داشتن صحبت میکردن😁
چقدرم باهم صمیمی شدن ها صدای خنده شون تا اینجا میاد😳
از پشت بهشون نزدیک شدیم فلطمه نزدیک علی شد.
فاطی: سلام علی آقا😊
علی: سلام فاطمه خانم😍 خوبی عزیزم؟
فاطی: ممنون شما چطوری😊
فاطی: ای وای ببخشید اقاجواد سلام
سید: سلام فاطمه خانوم
این چرا یهو صمیمی شد😳فاطمه خانوم😡 بعد به من میگه خانوم😢
علی: سادات... کجایی ؟؟ تو فکری😉
_همینجام علی جان...😔
#قسمت_ششم_شروع_ماجرایی_تازه
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
📲 @Majid_ghorbankhani_313
بیتیکهیادونامتودرآننوشتهشد
یکبیتسادهنیستکهبیتالمقدساست...💚
#علی_فلاح
#پروفایل
@Majid_ghorbankhani_313