##تماملذتدنیایمنسلامِحسین؏✋❤️
[✨اَلسَّلامُ عَلی مَن جَعَلَ اللهُ الشِّفآءَ فِی تُربَتِهِ...💛🍃]
#صلاللهعلیک...
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
⭕️توجه ⭕️توجه
#چالشداریم🗣
سلام رفقای همراه😊👋
به مناسبت #سالگردشهادت #شهیدمجیدقربانخانی🌹 #چالش داریم.
به ۲ خاطره ی برتر #هدیه تعلق میگیره😍❤️
حالا شما باید چیکار کنید؟
شما عزیزان برای شرکت در چالش
خاطراتتون رو درباره ی اینکه
۱- چجوری با #شهیدمجیدقربانخانی آشنا شدید❓💕
۲- چرا داداش مجید رو به عنوان #رفیق_شهید انتخاب کردید❓🌱
۳- تاحالا شده که حاجتتون رو از شهید بگیرید❓(اگر مایل بودید تعریف کنید برامون)
۴- بیشتر جذب کدوم خصوصیت داداش مجید شدید❓✨🌷
۵- آیا شده که به خاطر رفاقت با #شهیدمجیدقربانخانی گناهی رو ترک کنید(اگر مایل بودید میتونیدبه این سوال پاسخ بدید)❓🙂
و در آخر اینکه👇
کانال ما در رابطه با شناختتون به شهید چقدر تاثیر داشته و آیا مطالب کانال تاثیری روی تغییر شما داشته❓
از ۲ طریق میتونید پاسخ هاتون رو ارسال کنید👇👇👇
1⃣
ارتباط با مدیر و ادمین
@F_Mokhtari_1382👈
@yazeynab_313_a👈
2⃣
ارتباط از طریق لینک ناشناس
👇
https://harfeto.timefriend.net/229833244👈
#چالش💫
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
#شادیروحشهداصلوات📿
─━✿❀✿🖤✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خدایجان🌱
وخدایـےکہ در ایـن نزدیـ🍃ــکۍ
میزنـد لـبــ✨ــخندۍ
بہ تمام گرههایۍڪہتصـور دارم
همگـی کـــ🥀ـــور شدند... :)
─━✿❀✿♠✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
آقایبیحرمم...💚
#دوشنبههایامامحسنی
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شهید مجید قربانخانی
"حرمدافعانحرم"
آقایبیحرمم...💚 #دوشنبههایامامحسنی ─━✿❀✿♣✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
اگر که بی حسنم سمت دوزخم ببرید
کلید جنت من در رضایت حسن است...
به زیر منت دنیا نمی روم هرگز
همیشه گردن من زیر منت حسن است...
عجم شدم که شوم شیعه با نگاه حسن💛
که شیعه گشتن ایران کرامت حسن است :)
شهید مجید قربانخانی
"حرمدافعانحرم"
#هوالعشق❤️ #قسمت_هشتاد_و_سوم گیتار و گذاشتم روی تخت علی و با چشمای متورم و قرمز از اتاق بیرون اومدم.
#هوالعشق❤
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
️فردا اون روز فاطمه اومد پیشم تا نتیجه حرفام با محمد رو بهش بگم😔
_هه... دیدی خواهر من... دیدی چجوری همه حرفاش راست بود... اگه قبلا یک درصدم شک نداشتم الان هیچی...
فاطی با تردید گفت: شاید بزور مامان باباش میخواد با اون ازدواج کنه...😣 _فاطمههه😡 به هر دلیلی که میخواد ازدواج کنه... برام مهم نیست... دیگه دربادش با من حرف نزن... بزار فراموشش کنم...😡
فاطی: اگه میتونستی تو این شیش ماه فراموش میکردی...😏
_خر بودم میفهمی خرررر😡
فاطی: خیله خب بابا... غلط کردم خواهر من...😣 حالا لباس بپوش بریم بیرون یه چیزی بخوریم حال و هوات عوض شه😔
_باشه😞
ماشسن رو روشن کردم و با یه بسم الله راه افتادم.
_خب کجا بریم🙄
فاطی: نمیدونم برو یه جای نزدیک😒
دنده رو عوض کردم و با حرص گفتم: بشین ببین کجا میبرمت😏
با سرعت میون خیابونا میرفتم و صدای آهنگ مرگ بر آمریکا حامدم تا ته زیاد کرده بودم و همراهش میخوندم و میخندیدم بلند😂
فاطمه داشت با بغض نگاهم میکرد.
_واسه چی ناراحتی خله؟
فاطی: بخاطرتو... بخاطر کارات... داری عروس میشی اونم زن کسی که ازش متنفری... این همه بدبختی کشیدی این مدت... عشقت داره عقد میکنه... اون وقت اینجوری میخندی... _واسه چی نخندم آخه؟ دنیا دو روزه آبجی جون... فاطی: فائزه چرا داری سعی میکنی بی تفاوت باشی؟
_چون دوس دارم. اصلا به توچه😊
فاطی: خیلی بچه ای بخدا...😞
هی توکه از دل من خبر نداری... _قربون تو بشم مادر بزرگ😉 حالا اینارو بیخیال میخوام ببرمت کافه پیانو😊
فاطی: عجبا دست و دلواز شدی😳
_بیشعور😁
نشستیم پشت یه میز دونفره و کافه گلاسه سفارش دادیم.🍧
گوشی فاطمه زنگ خورد.
فاطی: وای آقامونه😍
_ایییش چندش😁
فاطمه مشغول صحبت شد و منم دست زدم زیر چونه مو نگاهش کردم... خوشبحال علی که یه فرشته مثل فاطمه داره... خوشبحال فاطمه که علی کنارشه...😔
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
#دوستاتون_رو_تگ_کنید
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📲 @Majid_ghorbankhani_313
#هوالعشق❤️
#قسمت_هشتاد_و_ پنجم
تلفن فاطمه تموم شد و با غم نگاهم کرد😔
_ای خدااااا... باز چیشده😡
فاطی: میدونی علی زنگ زده چی میگه؟
_مگه چی میگه؟😳
فاطی: از من میخواد تا مامان اینا زنگ نزدن به خاله و تصممت رو نگفتن راضیت کنم که کوتاه بیای و...
نزاشتم ادامه بده و گفتم: دربارش صحبت نکن فاطمه هیچی نمیخوام بشنوم. اوکی؟
فاطمه نفس عمیقی کشید و گفت: باشه ولی بدجور با زندگیه خودت بازی کردی...😔
نفس عمیقی کشیدم و جواب ندادم... نمیدونستم سوالمو بپرسم یا نه... تردید داشتم...
فاطی: چرا نمیخوری فائره؟
_فاطمه...😔
فاطی: جانم؟
_امشب میرن اجرای حامد... نه؟😔
فاطمه با هیجان گفت: وااای راستی یادم رفت بگم😮
_چیووو؟ چیشده؟😳
فاطی: علی گفت امشب تنها میره اجرا آخه محمدجواد زنگ زده بهش گفته سرما خوردم نمیتونم بیام😰
_غیرممکنهههه😳محمد برای دیدن حامد اگه درحال موتم باشه(دور از جونش خدایا زبونم لال😓) میاد... اون وقت بخاطر یه سرما خوردگی نره؟؟؟ این غیرممکنه بخدا😳
فاطی: شایدم بخاطر قول و قرارتون...
نزاشتم ادامه بده و گفتم: هه نامزد کرده چند روز دیگه عقد میکنه اون وقت تو هنوز خیال پردازی میکنی...😏
فاطی: باشه بابا هرچی تو بگی... اصلا من لال میشم...😫
_راستی وقتی خوردی بیا بریم بازار لباس بگیرم برای عقد...😞
فاطی: فائزه...😢
_هیچی نگو... بزار خودم تصمیم بگیرم... اوکی؟
فاطی: تا الانم که این همه بلاسرت اومده فقط بخاطر تصمیم های بچه گانه خودت بوده😑
_زندگیه خودمه میخوام خرابش کنم اصلا😡
فاطی: چی بگم بهت آخه... خیلی لجبازی فائزه... خیلی😔
_اصلا نمیخواد بیای باهام... خودم میرم😠
فاطی: من که میام ولی آخه لباس عقدو که تو تنهایی نباید بخری...😟
_خودم اینارو میدونم. ولی من میخوام با یه لباس متفاوت سر سفره عقد و توی مراسم باشم😶
فاطی: تو که مهدی رو دوس نداری😦
_خب نداشته باشم. تو که هنوز نمیدونی میخوام چیکار کنم. پس تورو خدا نظر نده. اوکی؟😑
فاطی:هی...خدا...باشه😞
فاطمه بلند شد رفت دستاشو بشوره و من از پنجره کافه به بیرون نگاه میکردم و توی فکر بودم... به نرفتن محمد... به همه لجبازیام... به زندگیم... به عشقی که بدجور تو قلبم ریشه کرده...😔
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
#دوستاتون_رو_تگ_کنید
#نویسنده_خانم_فائزه_وحی
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📲 @Majid_ghorbankhani_313