eitaa logo
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
362 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
19 فایل
ولادت⇦۱۳۶۹/۵/۳۰😍 شهادت⇦۱۳۹۴/۱۰/۲۱💔🥀 تشیع پیڪر مطهــرشهــید⇦۱۳۹۸/۲/۶ مزار شهید⇦ تهران_گلزار شهدای یافت آباد ✨اولین کانال فعال شهید درایتا✨ تبادل و ارتباط با مدیر @F_Mokhtari_1382 #کپی_با_ذکر_صلوات_برای_امام_زمان(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ صبح زود با تکونای دست فاطمه بیدار شدم. فاطی: عروس خانم خواب آلود نمیخوای بلند شی؟ روی تخت نشستم و خمیازه کشیدم. کش و قوصی به بدنم دادم و اومدم دوباره دراز بکشم که صدای جیغ مامانم بلند شد😱 مامان: پاشو زود باش برو حموم هنوز هیچ کار نکردی زود بااااش😑 حوصله دعوا و کل کل نداشتم. با چشمای نیم باز بلند شدم و رفتم حموم😵 یه دوش یه ربه گرفتم و اومدم بیرون... موهامو با کمک فاطمه خشک کردم و بالای سرم بستم. مامان: بالاخره نمیخوای این لباس عقد متفاوتت رو نشون بدی؟😊 _میترسم خودمو لباسمو باهم از در خونه بندازی بیرون مامانی😕 مامان: زود باش نشون بده وگرنه من میدونم و تو😡 بالاخره بعد این همه مدت از لباس عقدم رونمایی کردم. مانتو آبی کاربنی با که یقه و کمرش با پارچه گلگلی آمیخته شده بود و روسری آبی کاربنی... اول که مامانم لباس رو دید کلی حرص خورد و زد تو صورتش که این چیه پوشیدی و آبرومو میبری ولی بعدشم که دید حرص خورنش الکیه و من کاری نمیکنم بیخیال شد ولی کلی فوشم داد... هرچیم گفت بپوش ببینم توی تنت میاد یا نه گوش نکردم و گفتم حالا شب میبینی... امروز روز عقد محمده... امروز محمده من میشه مال فاطمه... امروز زندگیمو ازم میگیرن...😢 چی میشد من امروز جای فاطمه کنار محمد بودم...😭 چی میشد اون جای مهدی کنار من بود...😭 حالم خراب بود... کاشکی این دم آخری میشد به محمد بفهمونم من بخاطر چی رفتم... ولی فاطمه چی... نکنه زندگیش خراب شه... اصلا غرور خودم چی... لحظه آخر چی بیام بگم... نمیخوام روز عقدش با عذاب وجدان بگذره... نمیخوام مثل یه موجود اضافی فقط باشم براش... اه... ولی کاش میدونست... میدونست بخاطر اون چجوری از خودم و دلم گذشتم... کاشکی میدونست...😢غیر ارادی گوشیمو برداشتم یه اس نوشتم: *سلام. آقاسید حالت چطوره... من که ازت گذشتم بخاطر خوشبختیت... تنها آرزوم خوشبختیته...* متن پیام رو خوندم و دوباره پاک کردم این بار نوشتم: *سلام آقای حسینی تبریک میگم عقدتون رو ان شالله خوشبخت بشید* دوباره متن پیام رو پاک کردم... این بار نوشتم: *محمدم... دوست دارم...❤️* دستم رو روی سند زدم و چشامو بستم😣 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📲 @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👑 حجاب همان چادری بود که پشت درب خانه سوخت ولی از سر فاطمه نیفتاد... ❤️ ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
شهدا دستگیرند بخواه! بخواه تا دستت را بگیرند... :) ❤️ 🧡 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴پنج شنبه ها... برای همه هم درد نیست برای همه سرد نیست برای همه شعر نیست برای کسانی پنج شنبه بوی غم میدهد که عزیزترین کس زندگیش را دیگه نبیند هیچ مشکلاتی به اندازه داغ عزیز مشکل نیست خدایا به دل تمام مادران داغ دار بخصوص مادران شهدا که با دو چشم خویش دیدند که جانشان میروند و پذیرفتن با جون و دل جوانانشون پر پر بشن صبر جمیع عطا کن🏴 😢 . ⚫پنج شنبه است شادی روح جمیع شهدا و جمیع اموات صلوات و فاتح قرائت شود ⚫🌷 @Majid_ghorbankhani_313
شهید ابومهدی المهندس: آمریکا به دست خود ترامپ خراب میشه...✌️🏽 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه تاریخی پایین کشیده شدن پرچم آمریکا از دیوار کنگره توسط معترضین😌 به قول آقا: آمریکا رو به است؛ این را همه بدانند! 📢 این سنت الهے است؛ اینها محکومنـد به اینڪه ساقـط بشوند، افول کنند و زایل بشوند از صحنـه قدرت جهانے!👊🏻 👊🏻 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
دلگرمی ما تکیه به دیوارِ حسین است... :) 💛 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
حــال دلم روبه راه نیست... ❤️ ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
🥀 خستگی ات حضرت بانویِ آب غصہ ے دریا شده یک دم بخواب...💔 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
❤️ در من توان از تو گذشتن نبود و نیست... :) 🌙 ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه💚
سخنرانی حضرت آقاهم اکنون شبکه ۱
🗣 مراسم سالگرد شهادت 🌹 یکشنبه ۲۱ دی ماه ۱۳۹۹ بعد از نماز مغرب و عشاء ─━✿❀✿♠✿❀✿─━ @Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعان‌حرم"
#هوالعشق❤️ #قسمت_نود_و_نهم صبح زود با تکونای دست فاطمه بیدار شدم. فاطی: عروس خانم خواب آلود نمیخوای
❤️ دستم که روی سند خورد گوشی رو گذاشتم روی میز جلوم و چشامو بستم و گوشامو عین بچه هایی که خراب کاری میکنن گرفتم😖 لرزش گوشی روی میز باعث شد چشامو باز کنم و نگاهش کنم😬 *پیام ارسال نشد* شارژ نداشتم و پیام نرفته بود... نفس راحتی کشیدم و این بار ایمان آوردم یه حکمتی تو کاره... خدایا ببین من خواستم حرف دلمو بگم خودت نزاشتی...😢 ساعت یازده ظهر بود و به اسرار فاطمه و مامانم روی صندلی جلوی آینه نشستم تا فاطمه آرایشم کنه😒 این اولین بار بود که داشتم آرایش میکردم...😞 فاطمه یه آرایش ملایم روی صورتم پیاده کرد. چون هیچ وقت آرایش نمیکردم خیلی فرق کردم و متفاوت شدم. مانتو کابی و روسری ستش ر پوشیدم و به خودم توی آیینه نگاه کردم. خوب بود... بهم میومد. کاشکی محمد من و اینجوری میدید😢 یه شاخه گل سرخ از روی گلدون روی میز برداشتم و از اتاق رفتم بیرون... اقایون نبودن و خانوما سخت مشغول کار بودن... هه... هیچ وقت فکرشو نمیکردم اینجوری تموم شه... همه آرزوهام بر باد رفت... زندگیم تموم شد... جوونیم سوخت... عشقم مرد...😭 رفتم روی حیاط و وایسادم. داشتم آسمون رو نگاه میکردم و به دیوار تکیه داده بودم 😔 هی خدا... من تن دادم به تقدیر... ولی میدونم راه سختی در پیش دارم... شاید سخت تر از همه روزایی که گذروندم...😭 *فائزه... به پشت سرم نگاه کردم. فاطمه بود که گوشیم دستش بود📱 فاطی: بیا این گوشیت خودشو کشت... یه دختره کارت داشت گفتم نیستی... گفت بگو حتما باهام تماس بگیره...😬 _باشه ممنون. به آخرین شماره گوشیم نگاه کردم. خدای من این که فاطمه بود...😳 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📲 @Majid_ghorbankhani_313
❤️ فاطمه دوباره شروع کرد به حرف زدن: فائزه... من اون همه بازی کردم... اون همه دروغ گفتم... اون همه توطعه کردم... همه اینا برای به دست آوردن جواد بود... جوادی که از بچگی دوسش داشتم ولی اون همیشه منو مثل خواهر خودش دید...😭 فائزه من تورو از جواد گرفتم و هرکاری که در توانم بود برای خراب کردن تو جلوش و عزیزکردن خودم کردم... ولی نشد... نشد فائزه... نشد... عاشق نشد😭اون تورو میخواست... اون رو میخواد... اون از تو دست نمیکشه دختر... من فقط شیش ماه تموم زندگی رو به کام هممون تلخ کردم... تو هر چه قدر سختی کشیدی جواد ده برابر کشید...😭 منم این وسط شدم کسی که آب شد با آب شدن جواد... دیگه نتونستم ادامه بدم فائزه...😭 تو رو نگاه کردم و خودمو... تو بخاطر عشقت به جواد همه چیت گذشتی... ولی من بخاطر عشقم به جواد از همچی گذشتم...😭 تو همه چیت جواد بود که ازش گذشتی... ولی من از همه چی که انسانیت و شرف و معرفت و دین و ایمون بود گذشتم...😭 فائزه ما هر سه مون توی این بازی باختیم... هیچ کس به خواسته هاش نرسید... فقط...😭 با صدای پر از گریه گفتم: فقط چی؟😭 فاطمه: فقط مهدی برد...😔 به معنای واقعی کلمه شک بهم وارد شد... یعنی چی... این داره چی میگه...😳 باتردید پرسیدم: کدوم مهدی؟😳 فاطمه: همون آشغالی کرد امشب قراره کنار بشینه سر سفره عقد... همون پسرخاله عوضیت... من و اون تو دانشگاه نیشابور همکلاسیم... به طور اتفاقی فهمیدیم که چیکار همدیگه ایم... از عشقم به جواد گفتم و اون از عشقش به تو... مهدی گفت میخوای به دستش بیاری؟ گفتم اره... گفت پس بیا یه بازی رو شروع کنیم که هردومون به عشق بچگیمون برسیم... بهم گفت باید جواد رو جلوت خراب کنم... فکر نمیکردم موقعیتش به این زودی جور شه ولی یه شب بهم زنگ زد... گفت فائزه اومده قم... سریع بلیط بگیر با اولین پرواز برو قم... همه حرفایی که بهت زدم نقشه مهدی بود... اون حتی میدونست دقیقا تو تو چه ساعتی کجایی و منو میفرستاد همونجا... مهدی گفت چه ساعتی حرمی منم به خاله گفتم حرم میخوام اونم جوادو مجبور کرد شب منو بیاره حرم... توی حرمم مهدی گفت مطمئن باشم تو میای جلو و ازم میپرسی من کیم... منتظرت بودم... مهدی گفته بود تورو میشناسه... گفته بود تو هیچ حرفی به جواد نمیزنی و همه چیز رو تموم میکنی... گفته بود باید اعتماد به نفستو نابود کنم... موفقم شدم... همه چیز طبق نقشه ما پیش رفت... منم همش داشتم سعی میکردم جوادو عاشق خودم کنم... _ببخشید یه لحظه😢 صدای مرد اومد چادرمو پوشیدم... _خب...😢 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📲 @Majid_ghorbankhani_313
❤️ پاور گوشی رو زدم و گذاشتم روی لبه دیوار کوتاه کنارم📱 دوباره زنگ خورد... دوباره شماره فاطمه افتاد...😖 تماسش رو رد دادم. مثلا میخواست چی بگه... چه حرف تازه ای داشت... غیر اینکه بکوبه تو سرم که امشب داره میشه زن محمد... مگه غیر نابود کردن من با حرفاش کار دیگه ای میتونست داشته باشه....😔 گوشی توی دستم لرزید و صفحش روشن شد📱 برام پیام فرستاده بود. ترسیدم بخونمش... ترسیدم باز حرفاش قلبمو بسوزونه... باز نفسو تو سینم حبس کنه... ترسیدم باز غرورمو بشکنه...😢 دو دقیقه بعد دوباره زنگ زد و من جواب ندادم... یه حس عجیبی میگفت پیامشو بخون... آخرشم پیام رو باز کردم و خوندم. نوشته بود: *فائزه خواهش میکنم تا دیر نشده جواب بده.* چی دیر نشده؟؟؟😳 شمارشو گرفتم ولی این گوشی لعنتی شارژ نداشت😖 دوباره زنگ زد.... این بار سریع جواب دادم. _سلام. فاطمه با یه صدای عصبی گفت: چرا جواب نمیدی؟ سه ساعته دارم زنگ میزنم😠 _ببخشید من دستم بند بود. فاطمه: دستت بند نبود... ترسیدی... مثل همیشه ترسیدی... از رو به رو شدن و جنگیدن ترسیدی... از حرف زدن ترسیدی... همیشه ترسیدی و عین آدمای احمق رفتار کردی...😏 _هوووی ببین فاطمه خانوم حرف دهنتو بفهم😡دیگه داری زیادی تند میری😡 فاطمه فریاد کشید: لعنتیییییی😡 چرا ترسیدی؟؟؟ چرا با کنار کشیدنت گذاشتی این بازی تا اینجا پیش بره؟؟؟ چرا؟؟؟ چرا واینستادی حقتو ازم بگیری؟؟؟ چرا به همه نگفتی چرا رفتی؟؟؟ با شک و صدایی که میلرزید گفتم: داری از چی حرف میزنی...؟😰 فاطمه: من بهت دروغ گفتم... همه چیز یه بازی بود... یه بازی کثیف... قربانی این بازیم همه مون شدیم... من... تو... جواد...(زد زیر گریه😭) احساس میکردم قلبم نمیزنه... بدجور یهویی گفت... شک بدی بهم وارد شده بود... گل سرخ از توی دستم افتاد روی لبه ی دیوار🌹 فاطمه: فائزه... چرا حرف نمیزنی😢 ابین دندونام که بهم قفل شده بود به زور باز کردم. _چ...چی...گ...ف...ت...ی؟...در...و...غ...ی...عنی...چی...؟😖 فاطمه: یعنی همش دروغ بود... یه بازی بود... برای اینکه پسری رو به دست بیارم که از بچگی عاشقش بودم....😭 جریان خون توی رگای بدنم از حرکت افتاد... به خودم که اومدم دیدم تنها چیزی که از پشت تلفن داره رد و بدل میشه صدای گریه من و فاطمه اس... قدرت اینو نداشتم حتی فکر کنم... فقط داشتم دیوونه میشدم😭 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📲 @Majid_ghorbankhani_313
❤️ تا اینکه یه شب مهدی زنگ زد و گفت سریع زنگ بزنم به تو و خبر نامزدیمونو بدم چون تو میخوای به جواد زنگ بزنی و همه چیزو بگی... منم زنگ زدم بهت... بازم جلوتورفته بودم... مهدی گفت برای ضربه آخرم شده با گوشی جواد بهت اس بدم و نامزدی دعوتت کنم... فائزه من همه این کارارو کردم... ولی فقط روز به روز خودم داغون شدم با دیدن داغون شدن جواد از عشق زیادش به تو... فائزه این وسط فقط مهدی به هدفش رسید...😭 فاطمه سکوت کرد...😭 _باورم نمیشه... تمام مدت همه چیز بازی بود... تمام بدبختیام... تموم زجر کشیدنام...😭 چرا الان داری میگی لعنتی؟؟؟ چرا الان؟؟؟ فاطمه: طلبکار من نباش... تخصیر خودته که پا پس کشیدی... من همینم که الان دارم بهت میگم خودش خیلیه... میتونستم بعد عقدت بهت بگم که دیگه راه برگشتی نداری.... یا حتی بهت هیچ وقت نگم... ولی بهت گفتم قبل اینکه زندگیت کامل خراب شه... فائزه... این عقدو بهم بزن... آبرو اون مهدی عوضی رو جلوی همه ببر... تورو خدا دلت به حالش نسوزه... اون خیلی عوضیه... فائزه یه کاری کن... فائزه نباید امشب بشینی سر سفره عقد اون مرد...😭 _فعلا همه چیزو بزار کنار... فقط بگو محمدم الان کجاست؟ 😢 فاطمه: دیشب اومد کرمان... الانم اونجاست... نمیدونم کجا رفته... فائزه یه کاری کن... تورو خدا یه کاری کن😭 به خودم اومدم... خیلی دیر شده... غروب شده بود...😢 _من باید برم... باید برم جلوی این اتفاقو بگیرم....😭 فاطمه: برو تورو خدا... اینم بدون هر شاهدی که خواستی من هستم... فقط نزار زندگی دوتاتون بسوزه...😭 گوشی رو قطع کردم و خم شدم و گوشه چادر سفیدم که سرم بود رو بوسیدم... اینو شب اول خواستگاری برام آورده بود... 😭 از حیاط رد شدم و وارد خونه شدم.متعجب به چشمای سرخ و متورمم خیره شده بودن... به بابا نگاه کردم. _بابا میشه بیاید اتاقم باید باهاتون حرف بزنم. بابا: چرا صدات اینجوری شده؟ چرا گریه گردی؟ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📲 @Majid_ghorbankhani_313