May 11
و اما ، اگر مرگِ من فرا رسید و ما همدیگر را ندیدیم ، این را بدان که من تورا بسیار آرزو کردم آقای ِ ..
اعتراف میکنم ؛
وحشت دارم از اینکه بخاطرت
از دایره اَمنم بیرون بیام و تو اونی باشی که نباید !
همیشه میگفت ، شماها نمیدونید !
وقتی پا تو صحن ِ نجفش میذاری چجوری
جنون برت میداره و مجنون میشی .
هدایت شده از 『ریحان』
فلسفۀ بغل خیلی عجیبه ؛ پنج ثانیۀ اول شک داری برای نگاه کردن به دستایی که باز شده ، چهار ثانیۀ دوم فکر میکنی به گرمایی که قراره رخنه کنه تو تكتك سلولات ، سه ثانیۀ سوم پاسخ متقابل میدی ، مُعانقه اتفاق میافته و در دو ثانیهی بعدی ضربان قلبها یکی میشه ؛ و در نهایت برای یك ثانیهیِ آخر ، آغوش اتفاق میافته .
برسد به دست : محبوبی که هنوز پیدا نشده .
از طرف : همسر آیندهت 😔💘 .
هدایت شده از | ستارهی ساکت |
امشب لطفا بیا گوشمُ بپیچون، بزن تو گوشم اصلا از پا بگیر کلهپا کن منو، بلکه اینقد احمق نباشم. من از احمق بودن، از خنگ بودن، از بیمصرف بودن و اذیتکننده بودن خسته شدم... خیلی خسته شدم.
هدایت شده از ذِکـرِجـنـون²⁰¹ -
از یکی پرسیدم ؛
انشاءاللّٰه بخوام اربعین برم کربلا
باید چه کارهایی رو انجام بدم ؟
گفت :
اول میری پاسپورتتُ
از امامرضـا میگیری ؛
بعد حضرتمعصومه پاراف میکنه
بعد حضرتعبآس امضـاء میکنه
بعد از اون میبری دبیرخونه ؛
حضرتزینب ثبت میکنه
و آخرین مرحله مهر به حضرتمـآدر
میشه و تمـام .
گفتم راهی نداره ك
زودتر انجام بشه ؟
گفت : رقیـهجـآن : )♡
کاش میتونستم قلبمُ در بیارم از روش با ماشین رد شم و لهش کنم. تیکه تیکهش کنم و بندازمش تو آتیش تا بسوزه و خاکستر شه. خاکسترشم ببرم بریزم وسط دریا تا دست از دلتنگی برداره.
گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم
برای چیزهایی که درونمان میمیرند
_محمود درویش
InShot_20240902_000033540-mc (1).mp3
5.16M
- ببین دکتر، اگر اون دو تا گنبدو ندیده بودم، وقتی ازم پرسیدی عاشق شدی؟ میگفتم آره، عاشق اون پرچم خوشگله که رو موکب آلمانیا داشت میرقصید؛
ولی امون از وقتی که دیدم اون تا گنبد خوشگله رو :)
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
یکم ربیع _ حوالی ساعت یک بامداد
هیس! آرام بخوانید؛ نیمشب است. شهر در سکوت فرو رفته. نسیم بهآرامی بین کوچههای تنگ مدینه میخزد و جیرجیرکها مرثیه میخوانند. چراغ اتاقکها و غرفههای مردم برخلاف همیشه، این ساعت از شب همچنان روشن است. همه در گعدهها و شبنشینیها مشغول مرافعه و جدالاند که «خلیفه از طایفه ما باشد». سه روز از رفتن پیامبر میگذرد. پیکر هنوز بر زمین است. از پنجرههای خانههای مدینه صدای پچپچهی گروههای مردم بیرون میریزد. هیسسس. خلیفه محمد یا از قبیله ما باشد، یا اگر بیعت قبیله ما را میخواهید، باید سه سال از مالیات معافمان کنید. قبول. و خانههای بعد یک یک. همه مشغول مرافعهاند. سه روز از رفتن پیامبر میگذرد. پیکر هنوز بر زمین است. هیچکس نیست. حتی همسرانش. علی آستین در دهان_که صدای هقهقاش مدینه را کنفیکون نکند_ به آرامی زمین را کلنگ میزند. قبر آماده است. آخرین بوسه را بر چهره معشوق میکارد و خاک را میریزد. قطرههای اشک خاکها را گِل میکند. هیس. بغض نکنید. به روی علی نیاورید. او امشب دفن شبانه معشوق را در سکوت تمرین کرد. چندماه بعد باید از پس دفنی شبانه و مهیبتر بر آید.
هدایت شده از دلباخــتهیابرها؛
https://eitaa.com/Makaroniii/26
اره رفیق بزرگ شدیم خیلی بزرگ انقدری که دیگه عین بچگیامون نمیتونیم بریم تو کوچه پارچه پهن کنیم و عروسک بازی کنیم
یا انقدری بزرگ شدیم که نمیتونیم رو کاغذ نقاشی بکشیم بریم تو کوچه بفروشیم
یا اون دختر بچه های کوچولو نیستیم که بریم تو جلسه زنونه مداحی بخونیم و بخندیم
یا حتی تو مدرسه شورای دانش آموزی شرکت کنیم و تمام فکر و ذهنمون رای جمع کردن باشه
حتی دیگه انقدری سنمون کم نیست که عهد نامه بنویسیم که دیگه قهر نکنیم
دیگه بزرگ شدیم خانم شدیم
داریم میریم دانشگاه و بقولی اومدیم تو جمع ادم بزرگا ولی من مثل همون دختر کوچولو که به همه عالم و ادم نشون میداد که تو رو داره
مثل همون قدیما دوست دارم
تولدت مبارک خواهر کوچولو من:))💘