یادم آید روز دیرین کودکی شاداب بودم هر زمان خوابم می آمد روز دوش گرمِ اکبر خواب بودم
دست های مهربانِ مهربان بابا به روی سرم بود ُ به قول عمه زینب قد و بالا و حجابم مثل زهرا مادرم بود
زلف هایم را کشید ُ آن چنان زد که از آن پس چشم هایم خوب چیزی را ندید ُ گوش من سنگین شد و رنگم پرید ُ😭