کنیزبٵنوبےنشآنـ ـ:
❬☁️🍃❭
#تلنگر
در روایات می گشٺ
دنبال ←علائم ظهـــــــور...⁉️
←گفتمش نگرد!
←علامٺ همین جاسٺ!
با تعجـب نگاهـــــــــم ڪرد
ڪہ گفتم:
علامٺ ماییــم❗️
عوض شدیـــم
می آیــــد..
#امام_زمان
#ظهور
#جمعه
🌺...
#تلنگر
هر چیزی که
به قیمت از دست دادن
آرامشِ تو تمام شود
زیادی گران است
رهایش کن...(:💛
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌼🌿ـ ـ ـ ـ ـ
✨الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ✨
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدقه به نیت امام زمان (عج)
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
کنیزبٵنوبےنشآنـ ـ:
بچہهاتــون رو از خدا نترسونین !
آدمهــا اگر از چیزۍ بترسن،
نمۍتونـن اونـو دوست داشتـہ باشن ..
اونا رو از دورۍ خدا بترسونین،،
نه از خودِ خــُدا
•
#اُحبڪیــااللھ(:
#حجاب
🦋🌱🌷
.•
🌱«اللہملاتَڪِلنِےإِلَے
نَفسـےطَرفَةَعینِِأَبَداََ»🌸
خدایا!هیچگاهـمرابہ♥️
اندازهـیڪـچشمبرهم🌱
زدنـ،بہخودموامگذاࢪ🖐🏻
.•
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌱
꧁•°┅🍃🌺❀🌺🍃┅°•꧂
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
•|❥⇠ #شهیدانه
•|❥⇠ #نماز
گفتم : نگرانتیم...!
اینقدر موقع اذان توۍ جاده نزن
کنار نماز بخونی ...
چند دقیقه دیرتر چی میشه؟
افتادۍ دست کومولهها چی؟
خندید!
گفت: " تمام جنگ ما بخاطر همین نمازه!"
تمام ارزش نماز هم
توی"اول وقت" خوندنشه 😇📿
#شهید_مهدیزینالدین♥️
#نماز_اول_وقت
━━⊰🌼•🦋•🌼⊱━━
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🔴از فکه، کانال کمیل و چذابه که دل میکندیم تا به سمت دهلاویه و هویزه برویم، از بستان و روی این پل فلزی بر فراز کرخه پر آب رد میشدیم
همین ۲ سال پیش بود
امروز در کرخه کور نه آبی مانده و نه صدای کاروان راهیان نور می آید
انگار برکت رفته....
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
ما عشق شهادتیم و این باور ماست
سربند حسین ابن علی بر سر ماست
یک جمله ی ما امید دشمن را برد
"سید علی خامنه ای رهبر ماست"
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
•♡•🦋🌹
#ایه_های_نور✨
فَاصـبِر اِنّ وَعدَاللهِ حَقٌ..🌱••
صبرداشتهباش...
قطعـاوعدھخداحقاست💛
روم۰۶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
⚡️دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود⚡️
🌻 اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
🌻 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
🌻 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
⇛@avayezohor.mp3
7.4M
سلام زندگیم،سلام عشق من
سلامٌ علیک حجة ابن الحسن
🎶محمد حسین پویانفر
آقای غریبمان ،از شیعیانش التماس دعا دارد🤲🏻🦋
بسیار برای فرج من دعا کنید،که گشایش شما هم درآن (فرج)است.
اللهم عجل لولیک الفرج🌸🌷🌱
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💯💯💯حتما بخوانید💯💯💯
قسمت اول
⭕ *هنوز جای تاوَلها روی مچ دستم باقیست*❗
🛑خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت
✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب اضافه شده است)
📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته .
✍️ *اصل داستان*
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم .
يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
✴️بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.
اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم .
خيلي تشكر كرد و پياده شد .
✴️من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم .
✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرًا او خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبودكهيك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود .
✴️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد .
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
✳️گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام .
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم .
❇️من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!
✴️دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
✴️يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم .
حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و...
❇️آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي،
اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي!
وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!!!!
#حجاب
ادامه دارد......
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
لحظاتناببندگے❤️
دریڪقرارمعنوی❤️
برسجادهعاشقے❤️
میرسدبانگاذانبازمرامیخوانے🌱
تادهۍایندلِبےحوصلهراسامانی💔
بارالهاتوهمانےڪهدرهرنفسۍ✨
بهترازمن،همهاحوالمرامیدانے🦋
✨بِســـمِـاللّہاَݪْـــرَّحْمــݧِ اَݪْـــرَّحیـــݥــ✨
اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن🤲
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن🤲
اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن🤲
〰🕊🍃🌻🍃🕊〰
✨🕊بشتابیدبهسوےنمازاولوقت
🍃🌻〰🕊〰🌻🍃
🌿↷
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙
#مهرومهتاب
پارت۱۸
نویسنده:ت،حمزه لو
عصبی جلوی میزش رفتم و گفتم :«راستش! من اومدم خدمتتون که....»
آقای ایزدی منتظر نگاهم می کرد.
با جسارت نگاهش کردم، چشمان گیرایی داشت .
روی هم رفته قیافهای داشت که با دیدنش به جز کلمه مظلوم چیزی به یاد آدم نمی آمد.
با دیدن نگاه خیره من سر به زیر انداخت و گفت:« بفرمایید!! من در خدمتتان هستم.»
نمیدانستم سرزبان درازم چه بلایی آمده بود، با مشقت گفتم:« من مجد هستم؛ این ترم با آقای سرحدیان ریاضی
۱داریم، شما دو هفته پیش برای حل تمرین.......» آقای ایزدی که تازه متوجه شده بود سری تکان داد و گفت:« آهان !!» دوباره گفتم :«انگار من باعث رنجش شما شدم !حالا اومدم که!! یعنی آقای سرحدیان گفتن که شما ناراحت شدید.» آقای ایزدی سر بلند کرد و به من نگاه کرد . نگاهم را دزدیدم و سر به زیر انداختم. با آرامش گفت:« نه؛ من از شما رنجشی به دل ندارم، به شما حق میدم؛ شما تازه از دبیرستان وارد دانشگاه شدید، وقت میبره که به این محیط عادت کنید!!» امیدوارم نگاهش کردم و گفتم :«پس شما برمیگردید؟؟!» سری تکان داد و گفت:« من که حرفی ندارم !اون روز هم اگه رفتم برای این بود که یه وقت بهتون بی احترامی نکنم .» با شادی گفتم:« باز هم عذر می خوام!!!!! پس شما تشریف بیارید ،همه منتظر هستند.» از جایش بلند شد و گفت:« شما بفرمایید من هم میام » خوشحال از اتاق خارج شدم، لیلا پشت در منتظر بود. با خنده گفتم :«بیا بریم، راضی شد بیاد.» وقتی وارد کلاس شدیم بچه ها مشغول حرف زدن بودند، با دیدن من یکی از دخترها پرسید:« چی شد!! میاد خیر سرش یا نه؟!!» با صدای بلند گفتم:« من رفتم راضیش کردم، دیگه خود دانید !دوباره اگه قهر کرد و رفت به من ربطی نداره ها!!! گفته باشم!!!» یکی از پسرها با خنده گفت:« شما دست به صندلی ها نزنید ،کسی ازتون انتظاری نداره !!» بعد همه خندیدند و من سرخ از خجالت سر جایم نشستم. وقتی آقای ایزدی در را باز کرد برخلاف دفعه پیش همه ساکت شدند، البته کسی به احترام ورودش از جایش بلند نشد. از مسخرهبازی هم خبری نبود آقای ایزدی سلام کرد و سر رسیدی که همراه داشت روی میز استاد گذاشت. چند نفری از جمله من جواب سلامش را دادیم . بعد از پرسیدن شماره تمرینها و زدن ماسک سفیدش شروع به حل تمرین ها کرد . این بار کسی حرفی نزد و همه شروع به یادداشت برداشتن کردند. به جز صدای برخورد قلم و کاغذ و قیژ قیژ ماژیک روی تخته صدایی نمی آمد لحظه ای سر بلند کردم و به هیکل لاغر آقای ایزدی نگاه کردم . یک بلوز ساده سفید و شلوار پارچه ای طوسی رنگی به پا داشت ؛کفش هایش کهنه ولی تمیز و واکس خورده بود. به دستهایش که ماژیک را محکم گرفته بود نگاه کردم، دست دیگرش را هم روی تخته گذاشته بود. ناخنهایش به طرز عجیبی کبود بودند ناگهان به طرف کلاس برگشت !!لحظه ای چشمانش به من افتاد؛ چشمان درشت و قهوه ای رنگش پر از سادگی و معصومیت بود، حالتی که حتی در چشمهای برادرم سهیل سراغ نداشتم . بقیه صورتش زیر ماسک سفید رنگ پنهان شده بود . سرم را پایین انداختم و شروع به نوشتن کردم . وقتی تمرین ها تمام شد، آقای ایزدی پرسید:« کسی سوالی نداره؟؟» هیچ کس جوابی نداد؛ ایزدی دستانش را به هم مالید و گفت :«خیلی ممنون از توجهتون خداحافظ!!» 🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃
🌸🌼🌺
❤ پیامبراکرم (ﷺ) فرمودند:
✍ هرکس سوره تکاثر را
در وقت خواب بخواند،
از #عذاب_قبر نگه داشته میشود.
📚 بحار، ج۷۶ ص۱۹۶
⏰ 10ثانیه وقت میبره خوندنش...
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#باامامزمانعجحرفبزنید📿
#نمازشبحتمابخونید🤲🏻
#وضوبگیرید💞
#التماس_دعای_فرج
#پایان_فعالیت_امروزمون✋🏻
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸ـبِـسمِـاللهالࢪحمــݩِالࢪحیـمـ🌸
#السَلامعلیكِیآسُلطـٰانِڪَـربلآ . . .
#السلامعلیكیااباصآلحَالمھدی :)
هرروزسلآمبهـآقا🖐🏼🍃'!
#غدیر روز ديدار و نيكى
قال الصادق(علیه السلام):
ينبغى لكم ان تتقربوا الى الله تعالى بالبر والصوم والصلوة و صلة الرحم و صلة الاخوان، فان الانبياء عليهم السلام كانوا اذا اقاموا اوصياءهم فعلوا ذلك و امروا به....مصباح المتهجد: 736.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
شايسته است با نيكى كردن به ديگران و روزه و نماز و بجا آوردن صله رحم و ديدار برادران ايمانى به خدا نزديك شويد، زيرا پيامبران زمانى كه جانشينان خود را نصب مى كردند، چنين مى كردند و به آن توصيه مى فرمودند.
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem