133 Abbasi.mp3
2.71M
تلاوت صفحه ۱۳۳🦋🦋🦋
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🦋🌷🦋🌷🦋
133.mp3
2.48M
ترجمه صفحه ۱۳۳🦋🦋🦋
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🦋🌿🦋🌿🦋
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
و ارواح طیبه شهدا 🌷🌷
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة»
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی(ع) به دل می نشیند....
🌹السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇برای آرامش ملت ایران
شهید آوینی : توکل
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بسمه تعالی
با سلام و احترام
این حکم مأموریت شماست
شخصا مشاهده بفرمایید👇
https://DigiPostal.ir/cupzznm
خیابان ساکت است
گول رسانه را نخورید. در هر پیامرسان یک نفر رییس جمهور شده و در بعضی هم که جمهوری اسلامی ساقط. اگر سوار بر رسانه نباشید او بر شما سوار میشود و در حلقهی طرفداران محبوستان میکند. برای تبلیغ کاندیدای محبوب خودتان، صبح و ظهر در رسانه باشید و شبها به مساجد و میان مردم بروید. آنجا که خبری از پروفایل و اکانت و ربات نیست. آنجا که همه واقعیاند و با عکس خودشان میآیند. برای آنکه در توهم مجازی غرق نشوید کمی هم در ساحل واقعیت با مردم قدم بردارید. ندیدم در این مهلت چند روزه ستادهای انتخاباتی با آن ظرفیت و پتانسیل انسانی برنامهای برای مردم واقعی داشته باشند. هر چه بود برای اکانتها بود و صفحات بیروح. خیابان ساکت است و صدای مجازی بلند. مردم واقعی اما در خیابان رای میدهند و شورای نگهبان هم صندوقهای وزارت کشور را تایید میکند نه نظرسنجی صفحات مجازی را. پس در این چند روز آخر هم که شده برای کاندیدای خود، هر که هست و با هر سلیقهای به خیابان بیایید و در مساجد و بازار و میان مردم تمنای رای کنید. با آدمهای واقعی بحث کنید و دلهای واقعی را به خود جذب. برخلاف باقی، این نظرسنجیها واقعی است.
✍محمد فخرا
فعال رسانه ای و دانشجو علوم سیاسی دانشگاه تهران
خـداوندا روزی از تـو شهادت مـیـخواهم؛
که از همه چیز خبری هست الا «شهادت»
به یاد شهید #عـرفـه حاج احمد کاظمی
#شهیدانه
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کام ما دنیا نبود...
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🎨 لوح | رهبر انقلاب: اگر به حکمت مندرج در #عید_قربان توجه شود، خیلی از راهها برای ما باز میشود. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است. #حضرت_ابراهیم علیهالسلام در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان میکرد؛ آن هم فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار به او داده بود. ۱۳۸۹/۸/۲۶
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت63
بابا رضا : آقای کاظمی ( غذا پرید تو گلو سرفه ام گرفته بود مریمم ترسید بلند شد زد به پشتم)
مریم : چی شدی تو ،سارا جان چرا اینقدر تند میخوری
- خوبم ،خوبم
بابا رضا: میشناسی سارا،آقای کاظمی رو
- ( من من کردمو) نه زیاد هم دانشگاهی هستیم ولی هم کلاس نیستیم ،چیزی گفته؟
بابا رضا: اومده بود خاستگاری
- جدی؟ خوب شما چی گفتین؟
بابا رضا: من گفتم که باید با تو صحبت کنم
( وااااییی معلوم بود بابا راضیه)
بابا رضا: خوب تو چی میگی؟
- هوووممم نمیدونم من زیاد نمیشناسمش
بابا رضا : خوب میگم فردا شب با خانواده ش بیاد با هم صحبت کنین - هر چی شما بگین
مریم لبخند زدو گفت: انشاءالله هر چی خیره همون بشه
غذامو خوردم و رفتم تو اتاقم
خیلی خوشحال بودم که بابا راضی شده
گوشیمو برداشتمو و شماره سانار و گرفتم - الو ساناز
ساناز: به خانم بی معرفت ،یعنی ما یه زنگی نزنیم تو نباید زنگ بزنی ببینی دختر خاله ات مرده است، زنده است؟
- وااییی ساناز ول کن اینارو ،یکی و پیدا کردم
ساناز: بگووو جانه من
- جان تو ( صدای جیغ و خنده اش میاومد)
ساناز : خوب چه جوری پیدا کردی - حالا مفصله ماجراش هرموقع اومدم پیشت برات تعریف میکنم
ساناز: باشه باشه ،به مامان بگم از خوشحالی بال درمیاره - باشه فعلن من برم کار دارم
ساناز : باشه عاشقققققتم
اینقدر خوشحال بودم که انگار روی زمین نیستم ،تصمیم گرفتم فردا دانشگاه نرم ،خونه به مریم کمک کنم
صبح چشمامو باز کردم دیدم ساعت ۱۱ نزدیک ظهره تن تن اتاقمو مرتب کردم رفتم پایین پیش مریم - مریم جووون شرمنده خواب بودم مریم : قربون دختر گلم برم همه کارا رو رسیدم فقط میوه و شیرینی میمونه که حاجی گفت غروب زودتر میام میخرم
( رفتم بغلش کردم ) خیلی ممنونم
غروب بابا اومد - سلام بابا جون
بابا رضا: سلام دخترم بیا اینا رو بگیر از دستم - چشم دستتون درد نکنه
میوه هارو شستم و خشک کردم مرتب چیدم
شرینی رو هم داخل ظرف چیدم بردم گذاشتم روی میز
مریم :سارا جان برو اماده شو مهمونا الاناست که برسن
- چشم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا💗
قسمت64
رفتم تو اتاقم در کمدو باز کردمو داشتم انتخاب میکردم کدوم لباسو بپوشم
چشمم به لباسی که تازه خریده بودم افتاد
لباسمو پوشیدم ،خیلی توتنم قشنگ بود لباس کاملن بلند تا روی زمین کمرش کلوش بود بالاتنه هم با مروارید کار شده بود
یه شال نباتی که لبه هاش مروارید دوزی شده بود گذاشتم موهامو یه کم دادم بیرون ،ارایش ملایمی کردمو رفتم پایین
مریم جون: وااای عزیزززم چه ناز شدی برم یه اسپند دود کنم برات
بابا رضا هم بادیدنم لبخند زد
چشمام به ساعت خشک شد( نکنه نیاد، نکنه پشیمون شده) فکرم هزار راه رفت که یه دفعه صدای زنگ ایفون اومد
مریم : سارا جان تو برو تو آشپز خونه هر موقع صدات زدم چایی بیار(از این کار اصلا خوشم نمیاومد ولی مجبور بودم)
- چشم
از داخل آشپز خونه صدا شونو میشنیدم
که یه دفعه امیر حسین اومد و دستشو اورد بالا و عدد ۷ و نشون داد گفت چایی بیار
خندم گرفت...
یه دفعه مریم جون صدام زد : سارا جان چایی بیار
چایی رو داخل استکانا ریختم و رفتم داخل سلام کردم
امیر طاها به همراه پدر و مادر و خواهرش اومده بود فک کنم ازش کوچیکتر باشه
چایی رو دور زدم رسیدم به امیر طاها
سرش پایین بود و دستاش میلرزید
امیرطاها: دستتون درد نکنه
نشستم روی مبل کنار مریم
که یه دفعه مادر امیر طاها گفت : اگه میشه این دوتا جوون برن تو اتاق باهم صحبت کنن (قلبم داشت میاومد تو دهنم ،ولی مجبور شدم)
بابا رضا:
سارا بابا اقا امیرو به اتاقت راهنمایی کن
- چشم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
134 Abbasi.mp3
2.73M
تلاوت صفحه ۱۳۴🦋🦋🦋
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🦋🌷🦋🌷🦋
134.mp3
2.78M
ترجمه صفحه ۱۳۴🦋🦋🦋
#مکتب_شهدا
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🦋🌿🦋🌿🦋