eitaa logo
•| مــکــتــب الــشـهــدا |•
11.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
[🌴﷽] خدایـــا توفیق هدایـت در راه ومنـش شهـداء را به ما عطــا فرمـا و مـارا جـزء ادامـه دهندگـان راه شهـدا قـرار بـده... 「🔴📞👤 ارتباط‌ وتبلیغ @ghfa51 📞👤#ایدی تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت65 من جلو حرکت کردم از پله ها رفتم بالا وارد اتاقم شدم ( شانس اوردم که اتاقمو مرتب کرده بودم صبح وگرنه ابروم میرفت) روی تختم نشستم امیر طاها هم روی صندلی کنار میزم نشست تا ده دقیقه چیزی نگفتیم سرش پایین بود و پاهاشو تکون میداد بعد بلند شد و گفت بریم - بریم؟ ما که حرفی نزدیم امیر طاها: مگه قراره چیزی بگیم ( راست میگفت چیزی نداشتیم واسه گفتن،چون همش فرمالیته بود ) بعد نیم ساعت رفتیم پایین به بابا یه لبخندی زدم که بابا متوجه شد و گفت مبارکه بابا رضا گفته بود چون ما همدیگه رو زیاد نمیشناسیم دوماه صیغه باشیم بعد دوماه عقد کنیم منم چیزی نگفتم و قبول کردم فردا صبح همراه مریم جون با امیر طاها و مادرش رفتیم واسه خرید حلقه و لباس تو طلا فروشی اصلا امیر طاها نگام نمیکرد مامانش هم میگفت پسرم خیلی خجالتیه ولی من میدونستم دلیلشو فقط حلقه ست ساده گرفتیم لباسم فقط یه دست اونم واسه شب مراسم ،امیر طاها هم یه دست گرفت بعد ظهر من رفتم ارایشگاه و به ارایشگر گفتم یه ارایش ملایم بکنه منو ،موهام بلند بود خواسم فر کنه موهامو خیلی خوشگل شده بودم لباسمم یه پیراهن حریر بلند سفید که لبه پایین لباس پر بود از شکوفه های صورتی به خاطر بابا لباسمو با حجاب برداشتم چون نمیخواستم ناراحت بشه مریم جون اومد دنبالم ،با هم رفتیم خونه مهمون خاصی نداشتیم فقط مادر جون و اقا جون بودن با خاله زهرا و آقا مصطفی ،عمو هادی و زن عمو صدیقه هم بودن با همه سلام و احوالپرسی کردم رفتم تو اتاقم تا مهمونای امیر طاها بیان 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت66 روی تخت نشسته بودم و به عکس مامان فاطمه نگاه میکردم،اینجوری نگام نکن مامان،خودت خواستی این تصمیمو بگیرم ،وقتی از پیشمون رفتی فک این روزا رو نکردی نه؟ ولی الان خیلی دیر شدهبرام دعا کن برم از اینجا یه دفعه در باز شد مریم جون : سارا جان بیا مهمونا و عاقد هم اومدن از پله ها رفتم پایین همه دست میزدن امیر طاها یه دسته گل پر از گلای مریم تو دستش بود اومد سمتم امیر طاها: بفرمایید - واییی دستتون دردنکنه بعد رفتیم روی مبل دونفره نشستیم عاقد خطبه رو خوند و منم گفتم بله بعد از امیر طاها پرسید ، امیر طاها هم گفت بله باورم نمیشد که به این راحتی همه چی تمام بشه حلقه ها رو اوردن که بزاریم تو دست همدیگه امیر طاها حلقه رو گرفت اروم گفت ببخشید،دستمو گرفت و حلقه رو گذاشت تو انگشتم ( چرا عذر خواهی کرد ما که محرم هم بودیم ) منم حلقه رو گذاشتم تو انگشتش همه یکی یکی میاومدن جلو و تبریک میگفتن ،محسن و ساحر هم اومده بودن ساحره دم گوشمم گفت: وااییی سارا این امیر چه جوری عاشقت شده ما نفهمیدیم خندیدم و چیزی نگفتم دنبال عاطفه میگشتم که دیدم یه گوشه کز کرده و گریه میکنه بعد که خلوت شد عاطفه و آقا سید اومدن سمت ما و عاطفه لال شده بود و از چشماش اشک میاومد اون میدونست که من چرا ازدواج کردم آقا سید: ببینید سارا خانم نمیدونم صبح تا الان فقط گریه دارن میکنه عاطفه رو بغل کردمو : دختره دیونه چرا گریه میکنی ،باید خوشحال باشی الان عاطی: حرف نزن ،جیغ میزنم ،دختره خل و چله احمق ،با زندگیت چه کردی چیزی نگفتم عاطفه به امیر طاها تبریک گفت و با اقا سید رفتن مادر امیر طاها( ناهید خانم) اومد کنارمون و اشک تو چشماش جمع شد دستامونو گرفت و گذاشت روی هم لرزش دستای امیر طاها رو حس میکردم مادرش اومد جلو تر و بهم گفت مواظب قلب پسرم باش (نفهمیدم چی گفت ،مگه از موضوع خبر داشت؟ امکان نداره امیر طاها گفته باشه) مادرش که از کنارمون رفت امیر طاها دستمو ول کرد همه مهمونا رفتن امیر طاها هم رفته بود منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و یه نفس راحتی کشیدم به حلقه ام نگاه میکردم واقعن قشنگ و ساده بود خوابم برد دو روزی از امیر طاها خبر نداشتم ،شمارشو هم نداشتم بهش زنگ بزنم یادم اومد تو گوشی بابام شماره اش هست به یه بهونه ای گوشی بابا رو ازش گرفتم شماره امیر طاها رو پیدا کردم داخل گوشیم ذخیره اش کردم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷ضــــیــــافــــت عــــلـــوی 🌺طرح اطعام محبین علی بن ابی طالب(ع)درعیدبزرگ غدیر 🌺جمع آوری سهم های14هزارتومانی سهم شماحداقل یک سهم ازاین حرکت پربرکت شـــمـــاره کــــارت بــانـــکی جــهــت واریــزمــبالــغ نــذری👇 5892107044938861 به نام: موسسه بنی فاطمه(س) 🌷لطفا فیش کمک های مومنانه خود را جهت حسابرسی درگروه زیرارسال نمایید👇 https://eitaa.com/joinchat/1320681848Cb8e6c2ce1e ✅نشرفایل صدقه جاریه می باشد.
از رزق سهـیم شـدن بـرای عید غـدیر و ولیِ خدا،امیرالمومنین(علیه‌السلام) جا نمـونید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه ۱۳۵
ترجمه صفحه ۱۳۵
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت صفحه ۱۳۵🦋🦋🦋 https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🦋🌷🦋🌷🦋
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترجمه صفحه ۱۳۵🦋🦋🦋 https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🦋🌿🦋🌿🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 و ارواح طیبه شهدا 🌷🌷 https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» 🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی(ع) به دل می نشیند.... 🌹السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️یوسف سلامی در حالی که تلاش می‌کرد به بغض و اندوهش خاتمه دهد: شاید عده‌ای در دولت نمی‌دویدند، آقای رئیسی به‌جای آن‌ها هم می‌دوید... https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 چ ناز نماز می‌خواندید. جزیره که از اول جزیره بود. شما آن را مجنون کردید ... . 📷 #هورالعظیم_ سمجنون ۱۳۶۴ _ خواندن سردار قربانعلی زمانی‌ پور ؛و محسن احمد زاده.( چند ماه بعد هر دو در والفجر ۸ رسیدند) . https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 دلت که‌ گرفت با رفیقی‌ درد و دل‌ کن که‌ آسمانی‌ باشد! و الا زمینی‌ها در کارِ خود مانده‌اند ... https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇 📌 بَرنده‌ی مناظرات دیشب، شهید رئیسی بود می‌دونید چرا؟ چون: اولا: یکی از ثمرات خون‌ مطهّرشون این بود که همه‌ی کاندیداها سعی کردن از شیوه‌ی مناظره‌ی شهید رئیسی الگو بگیرند و کمترین بداخلاقی‌های گفتمانی اتفاق افتاد دوما: هیچکدوم از کاندیداها نتونستن رویکرد دولت احتمالیِ خودشون رو در مسیر خلاف جهت دولت شهید رئیسی معرفی کنند (یعنی رویکرد شهید عزیزمون رو درست می‌دونند) سوما: علی‌رغم برخی انتقادات به بعضی از روش‌ها یا سیاست‌های دولت شهید رئیسی؛ تمام کاندیداها به درستکار بودن شخص شهید رئیسی و صحیح بودن برآیند کلی دولت‌شون اذعان داشتند لطفا همگی برای شادی روح مطهّر شهید رئیسی و همراهان شهیدشون پنج فاتحه و صلواتی ختم کنیم🕊 🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنی تَوْفیقَ الشَّهادَةِ فی سَبیلِک🌹 📝 سیّد یار https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 آیت‌الله‌العظمی مرعشی نجفی می‌فرمودند: 💠 محضر میرزا جواد آقای ملکی تبریزی اعلی الله مقامه الشّریف بودم، کسی آمد و به ایشان گفت: آقا! من به نسخه­‌ای که برای شب­ خیزی به من دادید، مو به مو عمل کردم امّا موفّق نمی­‌شوم. آیه آخر سوره کهف را خوانده­‌ام، دعایی را که داده­‌اید، خوانده­‌ام، صدقه هم فرمودید دادم، همه کار کردم امّا موفق نشدم. آقا فرمودند: گوشَت را جلو بیاور تا چیزی در گوشَت بگویم. چیزی به او گفتند که دیدیم سرخ شد و عقب نشست. بعد فرمودند: این را انجام بده، درست می­‌شود! آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: بعدها که آن شخص پیش من آمد، خودش برایم گفت: آن روز آقا فرمودند: تو چند روز است که در منزل بد اخلاقی می­‌کنی و با همسر و بچّه­ هایت قهری، با این حال می­‌خواهی خدای متعال باز توفیق شب­ خیزی به تو بدهد؟! هیهات! این­ ها که هیچ، اگر خضرِ نبی هم تعلیمی به تو بدهد، توفیقِ شب­ خیزی نخواهی داشت! https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✨﷽✨ 🪴دکتر الهی قمشه ای: تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟ اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش... بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه... چرا نمیزنین تو گوشش؟ چرا داد و هوار نمی کنید؟ این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ... خوب اعتراض کنید بهش! چرا اعتراض نمی کنید؟ تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟! نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟ به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه... اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم... یعنی کارهای او از روی حکمت است. وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟ رنج بعدی؟ به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟ حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟ یادت نره اون خیــلی وقته ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/Maktabeh_shohada 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷ضــــیــــافــــت عــــلـــوی 🌺طرح اطعام محبین علی بن ابی طالب(ع)درعیدبزرگ غدیر 🌺جمع آوری سهم های14هزارتومانی سهم شماحداقل یک سهم ازاین حرکت پربرکت شـــمـــاره کــــارت بــانـــکی جــهــت واریــزمــبالــغ نــذری👇 5892107044938861 به نام: موسسه بنی فاطمه(س) 🌷لطفا فیش کمک های مومنانه خود را جهت حسابرسی درگروه زیرارسال نمایید👇 https://eitaa.com/joinchat/1320681848Cb8e6c2ce1e ✅نشرفایل صدقه جاریه می باشد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت67 بهش پیام دادم سلام،اگه میشه فردا بیام دنبالتون باهم بریم دانشگاه بعد ده دقیقه جوابمو داد : سلام ،خانواده خوبن ،باشه چشم منتظرتون میمونم بعد پیام دادم : ببخشید میشه آدرسو بفرستین ( چه عروسی بودم من اگه کسی میفهمید تو گینس ثبتش میکرد) ادرسو برام فرستاد صبح زود بیدار شدم لباسمو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین مثل همیشه مریم جون تو آشپز خونه بود - سلام مریم جون : سلام عروس خانم ،بشین چایی بریزم برات - مرسی مریم جون: سارا جان از امیر آقا خبر نداری؟ چرا بعد عقد نیومده دیدنت - هووم نمیدونم حتمن کار داشته،ولی امروز با هم میریم دانشگاه مریم جون: خدارو شکر ،پس بهش بگو امشب حاجی گفته شام بیاد اینجا - (نمیدونستم چی بگم)باشه خداحافظی کردمو،سوار ماشین شدم نیم ساعت بعد رسیدم دم خونشون بیرون ایستاده بود (وااای چرا زنگ نزده زود برسم) پیاده شدم - سلام امیر آقا ( جا خورد با شنیدن اسمش،خوب چی باید میگفتم ما دیگه محرم شده بودیم ضایع بود فامیلی شو صدا میزدم) امیر : سلام سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم هیچ حرفی نمیزد فقط چشمش به بیرون بود ،حوصله ام سر رفته بود ضبط و روشن کردم داشتم همراه آهنک میخوندم دیدم زیر لب داره زکر میگه اهنگ و قطعش کردم یه نفس عمیقی کشیدم - امیر آقا ،بابام امشب گفته شام بیاین خونه ما امیر : همونجور که چشمم به بیرون بود گفت: عذر خواهی کنین از طرف من ،نمیتونم بیام ( با عصبانیت زدم رو ترمز،باکله رفت تو شیشه) اول خندم گرفت بعد با جدیت گفتم - ببخشید من جزامی ام؟ امیر: چرا این حرف و میزنی ؟ - بابا ما محرم همیم ،چرا نگام نمیکنی ؟ چرا اصلا حرفی نمیزنی ؟ تو که میخواستی از اول همینجوری رفتار کنین میگفتی اصلا محرم نمیشدیم بابام مشکوک شده میگه چرا نمیای خونمون چرا زنگ نمیزنی ( سرمو گذاشتم رو فرمون و گریه میکرد: چه بدبختی ام من گیر تو افتادم ) امیر : ببخشید من منظوری نداشتم فقط نمیخواستم علاقه ای ایجاد بشه نگاهش کردم : چرا باید علاقه ای ایجاد بشه منو شما مثل دوتا دوستیم ،میخندیم ،میریم بیرون ،حالا این بین دستمون به هم خورد هم اشکالی نداره محرمیم اینجوری که شما رفتار میکنین بابام بعد دوماه عمرا بزاره عقد کنیم امیر : شرمندم باشه چشم دیگه تکرار نمیشه. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸