eitaa logo
•| مــکــتــب الــشـهــدا |•
11.6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
[🌴﷽] خدایـــا توفیق هدایـت در راه ومنـش شهـداء را به ما عطــا فرمـا و مـارا جـزء ادامـه دهندگـان راه شهـدا قـرار بـده... 「🔴📞👤 ارتباط‌ وتبلیغ @ghfa51 📞👤#ایدی تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ اسرائیل بدست ایرانیان، پیش از ظهور قائم نابود می‌شود! (کافی جلد 8 / صفحه 206) انتشار حداکثری با شما ✅ 🇮🇷 اتحادیه عماریون 🔺همدلی 🔻انقلابی گری ࿐჻ᭂ🍃🥀🍃჻ᭂ࿐ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝
فقط همین یک سوال رو از کسانی که میگن حمله ایران خوب نبوده و در حال کوچک نمایی هستند بپرسید چرا فیلم ها را پخش نمیکنید؟ چرا بایکوت خبری و رسانه ای کردید؟ چرا اجازه مصاحبه نمی‌دید؟ چرا آمار تلفات نمیدید؟ والا؛ ما نمیتونیم بریم تو کشورشون فیلم بگیریم یا آمار تلفات رو بگیریم که! خودشون باید بدن که اینقدر وضع خرابه نمیدن😂 حالا تو هی بیا بگو بچه کشته شده یا فیلم ضایع از موشک های ما بذار، کلیپ پایگاه ها و آمار بده. اونی که عقل داشته باشه حرفاتو باور نمیکنه. تماام پاسخ به شبهات جنگ ایران و اسرائیل 👇🏻 https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
💗 💗 قسمت7 حرکت کردیم رفتیم پاتوق همیشه گیمون ،سعی میکردیم همیشه جاهایی بریم که خلوت باشه ، - خوب حالا بگو ببینم تو هم قبول شدی؟ عاطی: معلومه که شدم حوزه علمیه جامعه الزهرا - خیلی خوشحالم که تو هم قبول شدی عاطی: اهوم منم ،ولی چه جوری دوریتو تحمل کنم - مگه میخوای بری بمیری اونجا... عاطی: لووووس پاشو ،پاشو بریم بهشت زهرا - هیچی باز این خانم دلش گرفت ( عاطفه هر موقع حالش خوب نبود میرفت بهشت زهرا ،گلزار شهدا ،با یه شهید دردو دل میکرد) راه افتادم سمت بهشت زهرا ، اول رفتیم سر خاک مامان فاطمه ،عاطفه فاتحه خوند و گفت میره گلزار شهدا منم پیش مامان بودم سلام مامان جونم،حتمان میدونی که قبول شدم ،ای کاش اینجا بودی و شادی توی چشماتو نگاه میکردم ،حرفام که تمام شد رفتم دم در بهشت زهرا منتظر شدم تا عاطفه بیاد... یه ربع بعد عاطفه اومد با چشمای پف کرده و قرمز - حاج خانم زیر پامون علف سبز شد،بیچاره اون شهید از دستت خسته شده ... عاطی: ببخشید بریم... عاطفه منو رسوند خونه و رفت منم رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم رفتم تو اشپز خونه که یه چیزی واسه شان درست کنم که گوشیم زنگ خورد ،بابا رضا بود - سلام بابا جون بابا رضا: سلام سارا جان خوبی؟ - خیلی ممنون بابا رضا: خواستم بگم شام درست نکن ،من غذا گرفتم دارم میام خونه - چشم بابا جون بابا رضا : تا ده دقیقه دیگه خونم - باشه ،خدا حافظ ( اخ جون ،غذا درست نمیکنم ). گفتم تا بابا بیاد میزو بچینم که اومد زود شام بخوریم ده دقیقه بعد بابا در و باز کرد تو یه دستش دوتا پیتزا بود ،یه دستشم یه دسته گل مریم،من عاااشق گل مریم بودم - وااایییی بابا جون دستتون درد نکنه این ماله منه بابا رضا: تو این خونه کی عاشق گل مریمه - من من ( داخل یه گلدون آب ریختم ،گل و گذاشتم داخلش،که بعد شام دارم میرم اتاقم ببرم همرام) بابا رضا: سارا جان تبریک میگم که قبول شدی - شما از کجا متوجه شدین؟ بابا رضا: حاج احمد زنگ زد گفت - بابا جون من خودمم امروز فهمیدم ،اینقدر عاطفه هولم کرده بود یادم رفت بهتون خبر بدم ببخشید بابا رضا:اشکال نداره بابا ،خیلی خوشحال شدم شنیدم...
ممنون میشوم اگر سایت فوق متعلق به سپاه پاسداران می باشد مطلب فوق را در کانال درج نمایید https://gerdab.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 بسم الرب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱 شهید عزیز قاسمیان محل تولد: دلفان تاریخ تولد: ۱۳۴۵ محل شهادت : عراق تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۱/۷ علت شهادت: جنگ تحمیلی محل دفن : دلفان سه صلوات هدیه به روح پاک و مطهرش📿 💌 @Maktabeh_shohada💌
چرا اسرائیل نمی‌تواند با ایران وارد جنگ شود!؟ https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
✍🏻 اعتراف مقام آمریکایی: ۹ موشک ایران به ۲ پایگاه اسرائیل اصابت کرد ۵ موشک بالستیک به پایگاه هوایی «نواتیم» اسرائیل اصابت کرد و به یک هواپیمای ترابری سی-۱۳۰ خسارت زد. ۴ موشک بالستیک دیگر نیز به پایگاه هوایی «نقب» برخورد کرد اما هنوز گزارشی از خسارت آن منتشر نشده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌هشدار:حاوی الفاظ نامناسب! ما همه از برخورد جدی پلیس با هنجارشکنان و مکشفه ها حمایت میکنیم. اینقدر نشر بدید تا نیرو های نظامی و انتظامی ببینن که ما مطالبه مون چیه، و چرا... https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستاورد حمله ایران به رژیم صهیونیستی چی بوده؟! پاسخ کوتاه به این سوال را ببینید و نشر دهید https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗 💗 قسمت8 شامو که خوردم رفتم تو اتاقم ،گلو گذاشتم روزی کنار عکس مامان رو تختم دراز کشیدم گوشیم زنگ خورد شماره خونه مادر جون بود - سلام مادر جون خوبین؟ مادر جون: سلام عزیز دل مادر تو خوبی؟ - خیلی ممنون آقاجون خوبه؟ مادر جون: خوبه ،ولی همش بهونه تو رو میگیره ،چرا نمیای یه سری به ما بزنی ؟ - الهی قربونتون برم ، چشم فردا حتمن میام مادر جون: الهی فدات شم باشه منتظرت هستیم ... اینقدر خسته بودم که بعد خداحافظی از مادر جون رفتم تو کما صبح نزدیکای ساعت ۱۰ بیدار شدم رفتم دوش گرفتم ... لباسامو پوشیدم رفتم سمت خونه مادر جون زنگ در و زدم ،در که باز شد کل خاطراتم مرور شد مادرم چقدر عاشق این خونه بود ،یه حوض وسط حیاط دور تا دورش گل و گلدونای قشنگ ، اطراف خونه هم پر از درخت ،ده دقیقه ای به حیاط خیره شدم که با صدای مادر جون به خودمم اومدم... رفتم داخل خونه مادر جونو بغل کردم و صورتشو بوسیدم - سلام مادر جون خوبین؟ مادر جون: سلام به روی ماهت ،خیلی خوش اومدی - آقا جون کجاست ؟ مادر جون :بالا تو اتاقشه! - پس من میرم پیش اقاجون مادر جون:برو مادر ببینه تو رو خوشحال میشه رفتم سمت اتاق آقاجون ،از لای در نگاهش میکردم و خیره شده به عکس مامان و گریه میکنه ( مامانمو اقا جون خیلی به هم وابسته بودن جونشون واسه هم در میرفت،تو فامیل همه میدونستن مامانم چقدر بابایی) - سلام اقا جون آقاجون : سلام سارای من رفتم کنارش نشستم و سرمو گذاشتم روی پاهاش اقاجونم دست میکشید رو موهامو میبوسید سرمو ( هر موقع حالم بد بود تنها جایی که ارومم میکرد پاهای اقا جونو ،دست کشیدن به موهام بود) - آقا جون خیلی دلم براتون تنگ شده بود، شرمنده که دیر اومدم آقا جون : اشکال نداره بابا ،تو هم حالت از ما بهتر نبود شنیدم دانشگاه قبول شدی؟ سرمو بلند کردمو نگاهش کردم شما از کجا خبر دارین ؟ آقا جون: دیروز حاج رضا زنگ‌زد گفت ،بابا خیلی مبارکت باشه،موفق باشی - الهی قربونتون برم من صدای مادر جون اومد: اکه صحبتاتون تمام شده بیاین ناهار اماده است... بوی قرمه سبزی کل خونه رو پیچیده بود ،منم عاشق قرمه سبزی بودم ناهارمونو که خوردیم ،سفره رو جمع کردم ،ظرفا رو شستم ،اومدم کنار آقا جون تو پذیرایی نشستم ،مادر جون از روی طاقچه یه چیزه کادو شده رو آورد مادر جون: سارا جان این کادوی دانشگاهته امید وارم دوستش داشته باشی... کادو رو گرفتم بازش کردم چادر مشکی بود، (من موقعی میخواستم چادر بزارم که مادرم سلامتیشو به دست بیاره ،وقتی خدا سر قولش نبود من چرا باشم) - لبخند زدمو : دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدین...
هاآرتص رسانه صهیونیستی: ما شکست خوردیم، حقیقت را باید گفت. ✍️ آها این درسته، شکست خوردید بد هم شکست خوردید، البته این آغاز راهه | عضو شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090820C31e86dd759
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 53سال پیش استاد عبدالباسط در برابر سوال مجری اینگونه جواب می‌دهد... https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 بسم الرب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱 شهیده حمیده مروتی قره محل تولد: قائمشهر تاریخ تولد: ۱۳۱۴/۱۲/۲ محل شهادت : قائمشهر تاریخ شهادت : ۱۳۵۹/۹/۲۸ محل دفن : قائمشهر سه صلوات هدیه به روح پاک و مطهرش📿 💌 @Maktabeh_shohada💌
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 پیروزی نزدیک است! (به فضل الهی) خاطره‌ی سردار زاهدی از خوابی که یکی از مسئولین حزب‌الله لبنان دیده بود و پاسخ آیت‌الله شیخ جعفر ناصری ( ره ) https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
باسلام قابل توجه عموم‌مردم بدون محدودیت درصدهاجوایز مشارکت نمایید
خوشا آنان که بر بال ملائک، نشستند و صفا کردند و رفتند... 🤍 💌‌ @Maktabeh_shohada‌ 💌
💗 💗 قسمت9 آقا جونم دست کرد تو جیبش ،یه سکه آورد بیرون : بیا عزیزم ،اینم کادوی من پریدم تو بغلش و محکم بوسیدمش : من عاشقتونم دستتون درد نکنه بعد نیم ساعت آقا جون رفت اتاقش یه کم استراحت کنه مادر جون : سارا مادر ،میخوام یه چیزی بهت بگم که گفتنش برام خیلی سخته - نمیدونستم چی میخواد بگه ،ولی دلم آشوب بود مادر جون: حاج رضا که پدر و مادرش فوت شده ،تو دار دنیا یه برادر داره و بس الان وظیفه ماست که این حرف و بزنیم - چی شده مادر جون ،چرا اینجوری صحبت میکنین مادر جون: هر مردی نیاز به همدم داره ، درسته که تو هستی کناره بابا ولی هیچ کس نمیتونه جای همسرو براش پر کنه ( اشک تو چشمام پر شد،دو ماه نگذشته چرا این حرف و میزنن ) - مادر جون چه طور راضی شدین این حرف و بزنین ،مگه مامان فاطمه دختر شما نبود ،چه طور میخواین خودتون با دستای خودتون واسه دامادتون زن بگیرین... مادر جون: عزیز دلم این چرخه طبیعته هر کی یه روز از دنیا میره و به جاش یکی دیگه به دنیا میاد ،حضرت فاطمه با اون مقامش لحظه ای که تو بستر بیماریش بود وصیت کردی امام علی بعد از اون هر چه زودتر ازدواج کنه (اصلا از حرفاش هیچی نفهمیدم ،تا شب بابا بیاد خونه مادر جون اصلا حرفی نزدم،بابا هم که اومد زود شام خوردیم و برگشتیم خونه ،منم شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم ،تا صبح به خاطر حرفای مادر جون حرص خوردم و نخوابیدم دم دمای صبح خوابم برد) صبح که از خواب بیدار شدم نزدیکای ظهر بود ،بلند شدم که برم یه چیزی درست کنم بخورم که ‌رو اینه اتاقم یه کاغذ چسبیده بود دست خط بابا بود : سارای عزیزم میدونستم حال خراب دیشبت بابت چیه ،میخواستم بهت بگم من تا تو رو دارم به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمیکنم ،پس به خاطر حرفای مادر جونت ناراحت نباش ،صبحانه اتو اماده کردم حتمن بخور ،البته اینم میدونم چون دیشب تا صبح بیدار بودی تا لنگ ظهر خوابی دوستت دارم سارای بابا -واییی من عاشقتم باباییبا خوشحالی رفتم دست و صورتمو شستم ورفتم تو آشپز خونه مشغول خوردن شدم صدای زنگ ایفون اومد رفتم نگاه کردم دیدم عاطفه اس داره گریه میکنه قفل درو زدم در باز شد دیدم یه چمدون دستشه هی گریه میکنه رفتم دم در - چی شده؟ عاطفه(همونجور که گریه میکرد) : اگر بار گران بودیم و رفتیم ،اگر نامهربان بودیم و رفتیم - خندم گرفت : خل شدی به سلامتی یا عاشق شدی؟ عاطفه اومد جلو و بغلم کرد: واییی سارا من دارم میرم خابگاه چه جوری دوریتو تحمل کنم، - ولم کن دارم خفه میشم ،نمیری که بمیری که ،همین بغل گوشمی یه سوت بزنم رسیدی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنامه ای که به یکدفعه از لیست پخش بیش از بیست شبکه حذف شد! 🔺صداوسیما پاسخ بدهد https://eitaa.com/Maktabeh_shohada