eitaa logo
•| مــکــتــب الــشـهــدا |•
9.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
[🌴﷽] خدایـــا توفیق هدایـت در راه ومنـش شهـداء را به ما عطــا فرمـا و مـارا جـزء ادامـه دهندگـان راه شهـدا قـرار بـده... 「🔴📞👤 ارتباط‌ وتبلیغ 📞👤#ایدی تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 (ع) ♨️امیرالمؤمنین(ع) را با چهار چیز یاری کنیم 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت‌الاسلام 🖤@Maktabeh_shohada🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 محمدغلوم مداح بحرینی 🌸زبان اسلام قرآن(عربی) 🇮🇷زبان انقلاب فارسی https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
30.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆بشنوید از زمانی که حتی در و در خود از «صلاح» مومنین پس از خود می گوید😔 ▪️ساکت بمانید تقاص می دهید🤐 باید دست به کار شیم✊🏻🇵🇸 همگی باهم کنار مردم غزه♥️ 🖤امشب، نشر این کلیپ است ‌ 🖤@Maktabeh_shohada🖤
کریمی-یتیما سرگردونن.mp3
11.05M
یتیما سرگردونن یاعلی حاج‌محمود            ◾️ ایام شهادت 🖤@Maktabeh_shohada🖤
تصویرسازی هوش مصنوعی از یتیم نوازی امیرالمومنین «علیه‌السلام» 🖤@Maktabeh_shohada🖤
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت143 روز تاسوعا ، روز رفتن علی بود علی گفته بود که زود برمیگرده ،گفته بود واسه اربعین میاد تا باهم به کربلا بریم یه روز قبل از رفتنش رفتیم و کارای پاسپورتمونو انجام دادیم بعدش رفتیم خرید برای سفرمون شام و باهم بیرون خوردیم و رفتیم خونه پدر علی اوضاع خونه زیاد خوب نبود مادرش کنار سجاده اش نشسته بود و دعا میخوند و اشک میریخت همه سکوت کرده بودن هیچ کسی تا صبح پلک روی هم نگذاشت علی ساعت ۱۰ پرواز داشت بعد از نماز صبح شروع کردم به مرتب کردن وسیله هاش داخل ساک علی هم یه گوشه نشسته بود و نگاهم میکرد بعد از مدتی بلند شد و لباسش رو پوشید با دیدنش توی لباس سپاه گریه ام گرفته بود خواستم صبور باشم ،خواستم نشکنم ،،اما نشد چه طور تحمل کنم دوریتو چه طور تحمل کنم ندیدنت رو چه طور تحمل کنم نشنیدن خنده ها تو اصلا زنده میمونم؟ اصلا بدون تو چقدر میتونم تحمل کنم؟ علی : آیه جان آماده شو بریم خونه شما از بابا مامان خدا حافظی کنم _باشه لباسمو پوشیدم و از اتاق رفتیم بیرون مادر علی با دیدن علی توی این لباس بغلش کرد و صدای گریه اش بلند شد حق هم داشت ای کاش من جای مادر علی بودمو شیون سر میدادم ای کاش میشد گفت نرو علی ،تو رو به جان آیه نرو ... علی شروع کرد به بوسیدن دست و صورت مادرش بعد هم از همه حلالیت خواست و از خونه بیرون رفتیم علی پوتینش رو پاش کرده بود چشم دوخته بودم به پوتینش نشستم و بند های پوتینش رو توی دستم گرفتم خواستم کار آخر رو خودم انجام بدم میخواستم خودم به خودم بگم دیگه وقته رفتنه میخواستم بگم منم همراهتم .. علی سکوت کردو نگاه میکرد سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم ایکاش راه طولانی میبود و من بیشتر درکنارت میبودم ای کاش مسیریمون پایانی نداشت .. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت144 بعد از رسیدن به خونه در حیاط و باز کردم انگار همه منتظر بودن همه داخل حیاط جمع شده بودن بعد از سلام و احوالپرسی روی تخت نشستیم منم رفتم کنار بی بی نشستم همه از حال خرابم با خبر بودن نمیدونستن دوری علی چه بلایی قراره سرم بیاره ‌... انگار عقربه های ساعت امروز زودتر از همیشه در حال سبقت گرفتن بودن بعد از نیم ساعت علی بلند شد و از همه خداحافظی کرد علی از امیر خواست تا اونو به فرودگاه برسونه من هر چه اصرار کردم که همراه شما بیام علی قبول نکرد ،،گفت: خداحافظی کردن اون لحظه برات سخت میشه گفتم : مگه نگفته بودی همراهم باش ،همه جا ،نمیخوای که رفیق نیمه راه باشم ؟ میخوای ؟ علی لبخندی زد و رضایت داد سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم تا برسیم به فرودگاه فقط بوی عطر لباسش رو استشمام میکردم که آرومم کنه بعد از رسیدن به فرودگاه از ماشین پیاده شدیم امیر، علی رو درآغوش گرفت و گریه میکرد بعد علی به سمت من برگشت علی: خانومم حلالم کن! ببخش که اذیتت کردم این مدت! همونطور که اشک میریختم گفتم: آقا سید، زمانی حلالت میکنم که برگردی! چشم به راهم نزاری اقا سید؟ علی لبخندی زد : خیلی وقت بود که سید صدام نکردی ،ولی خانومم عمر دست خداست _میدونم، تو نیت شهادت نکن ،بقیه اش و خدا خودش هر چی صلاح میدونه اجام میده علی صدای خنده اش بلند شد : چشم، چشم خانومم با خنده هاش جون گرفتم علی: من دیگه باید برم ،آیه مواظب خودت باش، قرار شد همراهم باشی ،با صبرت همراهم باش _ باشه با رفتن علی انگار یه تیکه از وجودم در حال جدا شدن بود هر لحظه دور شدنش ضربان قلبمو کند تر میکرد انگار نفسم به شمارش افتاده بود روی زمین نشستم و بلند بلند نفس میکشیدم به کمک امیر سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردیم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایکاش بابا بودی لحظاتی بافرزندان شهید میلادحیدری شهید مدافع حرم🕊🌹 💌@Maktabeh_shohada💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 بسم الرب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱 شهیده نورسته خواجی محل تولد: ۱۳۱۱/۷/۱۱ تاریخ تولد : لار محل شهادت : مکه مکرمه تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۵/۹ علت شهادت: شهادت توسط شرطه های سعودی محل دفن : گلزار شهدای لار سه صلوات هدیه به روح پاک و مطهرش📿 💌 @Maktabeh_shohada💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_3846419180.mp3
3.95M
تند خوانی جزء بیستم قرآن کریم
دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان ✨
🌷 آرمان از ابتدا، آخر صف بود❗️ 👤دوستان شهید آرمان علی‌وردی تعریف می‌کنند: 🔸شب قدر، توی هیئت اعلام کردن به یک نفر نیاز هست که بچه‌های کوچیک رو، از دم ورودی مراسم ببره تا مهدکودک هیئت. 🔸همه گفتیم: ما می‌خوایم قرآن سر بگیریم و قبول نکردیم. اما آرمان تا شنید قبول کرد و کل شب احیا، فقط دم در وایساده بود و بچه‌هارو تا مهدکودک می‌برد. 🙂❌ راه‌های عاقبت‌بخیری فقط اونایی نیست که ما فکر می‌کنیم! شهید اگر می‌خوای بشی، ✌️ باید شهیدانه زندگی کنی. ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آن‌ها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند ❤️ 🖤@Maktabeh_shohada🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢️لحظه تاریخی اعلام نتایج آرای رفراندوم جمهوری اسلامی دوازده فروردین روز احقاق حق، روزی پیروزی دین است.  روز جمهوری اسلامی ایران گرامی باد.🇮🇷
خدایا! به عفو تو اُمید دارم دستم خالی است و کوله‌پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه‌ای به‌امید ضیافت عفو و کرم تو می‌آیم. من توشه‌ای برنگرفته‌ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! 🔺برشی از وصیت‌نامه الهی شهید حاج قاسم سلیمانی 🌙 به‌مناسبت فرارسیدن لیالی قدر 🖤@Maktabeh_shohada🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت145 فردای روز عاشورا از خونه بیرون زدم حالم اصلا خوب نبود از دسته ها عبور میکردمو هم نوای جمعیت میشدم و اشک میریختم جسمم بین جمعیت بود ولی انگار روحم جای دیگری بود بعد از خوندن نماز جماعت ظهر به سمت خونه بی بی رفتم توی راه به امیر پیام دادم که به خونه بی بی میرم بعد از رسیدن به خونه بی بی زنگ در و فشار دادم و بعد از چند دقیقه در باز شد وارد حیاط شدم بی بی از خونه بیرون اومد: آیه مادر تویی؟ _سلام بی بی جون بی بی: سلام دخترم، تنها اومدی؟ _اره بی بی: خوش اومدی مادر،بیا بالا _چشم وارد خونه شدم و با دیدن بی بی خودمو توی بغلش انداختم و گریه میکردم بی بی که از حالم باخبر بود نوازشم میکرد و با حرفای قشنگش آرومم میکرد بعد از خوردن ناهار به سمت پذیرایی رفتم و کنار بی بی نشستم مثل همیشه سرمو روی پاهاش گذاشتم و بی بی هم نوازشم میکرد از خودش و آقا جون برام گفت از اینکه چقدر عاشق هم بودن و چقدر سخت به هم رسیدن حرفهایی که هیچ وقت از هیچ کس نشنیده بودماز صبر و توکل برام گفت من همیشه توکلم به خدا بوده حتی تو بدترین شرایط زندگیم ولی صبر .... چه کلمه ی عجیبی بود و چقدر سخته .. .گفتن بعضی کلمات خیلی راحته ولی عمل کردن خیلی سخته کم کم روی پاهای بی بی خوابم برد... با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم به دنبال گوشیم گشتم پیداش نکردم بعد از کلی چرخیدن داخل آشپزخونه روی میز پیداش کردم به شماره نگاه کردم برای ایران نبود دلم لرزید ،گفتم نکنه علی بوده .. کلافه و عصبانی از دست خودم یه گوشه نشستم و به گوشیم خیره شدم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت146 بلاخره بعد از نیم ساعت دوباره گوشیم زنگ خورد نگاه کردم همون شماره بود بدون معطلی جواب دادم _الو ... الو آیه ..خوبی؟ با شنیدن صدای علی زبونم بند اومده بود علی: آیه ؟ الو ؟ صدامو میشنوی؟ _جانم.. میشنوم صداتو ! علی: خوبی؟ چرا گوشیتو برنداشتی؟ _ببخشید علی جان ،یادم رفت گوشیمو کجا گذاشتم صدا خنده اش بلند شد : خانم ما رو باش گفتم این دو روزی چشم از گوشیت برنداشتی و منتظرم بودی _منتظر که بودم ،از انتظار زیادی حواسم پرت شد ، خودت خوبی؟ غذا میخوری؟ اون جلو جلوها نریااا علی... علی: چشم ،چشم ،من همین عقب میمونم به بچه ها روحیه میدم که برن جلو خیالت راحت باشه _علی بازم زنگ بزن برام ،علی نبودنت و ندیدنت خیلی سخته لااقل صداتو بشنوم آروم بشم علی: باشه خانومم،سعی میکنم هر موقع وقت آزاد پیدا کردم اول با تو صحبت کنم ،الانم باید برم به بچه ها روحیه بدم کاری نداری؟ _نه قربونت برم ،مواظب خودت باش علی: تو هم مواظب خودت باش به همه سلام برسون،یا علی _چشم یا علی بعد از تمام شدن تماس یه نفس راحتی کشیدم بی بی که مشخص بوده خیلی وقته اومده رو به روم ایستاده بود و میخندید بی بی:از قیافه ات مشخصه که آقا سید بود لبخندی زدمو گفتم: اره ،علی بود سلام رسوند بی بی: سلامت باشه... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مولا علی.mp3
3.87M
به من میگن علی کیه، علی امام عاشقاست به من علی چیه، علی داغ دل شقایقاست 🏝 🎙 بسیار دلنشین👌 🖤@Maktabeh_shohada🖤