#زینب_علوی #رمان (قسمت پانصد و پنج) فرود که زنگ زد دوباره برنامه های ریحانه تو ذهنش زنده شد و با خودش گفت : خدا کنه خورده فرمایش تازه ای نداشته باشه که برنامه های امروز خراب بشه ! و بعد با فرود که بهش سلام داد ، سلام و احوالپرسی کرد. فرود از همون اول از در مخ زنی و جلب نظر ریحانه وارد شد . خیلی موجه و مهربون گفت : ریحانه مادرم و نازیلا به دبی رفتن من تو خونه تنها هستم . تنهایی واقعاً سخته . کاش میشد میومدی پیش من میموندی . تو آدم جالبی هستی خوب چای درست می‌کنی بلدی غذا درست کنی و شنونده خیلی خوبی هستی . با تو اصلا آدم متوجه گذر زمان نمیشه . میشه امروز پیش من بیای شام رو اینجا بمونی باهم شام بخوریم و کنارم بمونی؟! خواهش میکنم نه نگو که منم به آرامش برسم ؟! ریحانه با خودش گفت: ای بابا !! من که می‌خوام پیش دوستام باشم و وقت ندارم ولی .... بعد بشکنی زد و به اطراف اتاق که تنها یه خانم به جز اون داخلش بود نگاه کرد و چشماش برقی زد . فکری از خاطرش گذشت و به زبون آورد: امروز تولد همکارمه میخواد ناهار بده کیک هم خریده ولی .... ولی اگه موافق باشید میتونیم فردا عصر به سینما بریم ! سینما دو نفره خیلی می چسبه ! بعدشم برای بیرون شام بخوریم مهمون من ! برای موقع دیدن فیلم هم خودم کلی ذرت مکزیکی درست میکنم با کیک یزدی ! کیک یزدی های من حرف نداره!! به فرود برخورد که ریحانه دعوتشو رد کرد ولی از اینکه ریحانه پیشنهاد یه وقت گذرانی دونفره رو داده بود خوشحال شد و با خودش گفت: برای قدم اول خوبه فردا با هم بیرون میریم و بعدش میتونم پس فردا اونو به خونه بکشونم . الان دیگه با پای خودش به خونه میاد و قطعا سرو صدا راه نمینداره و راحت تر پیشنهادمو می پذیره ! بعد به ریحانه گفت خیلی خب باشه میتونم امروز بیام جلوی چاپخونه و تا خونه برسونمت ؟! ریحانه که نمی‌خواست فرود رو زده کنه گفت: باشه تشکر. پس ساعت ساعت ۴ اینجا باش. فرود با لحن خاصی گفت: باشه چشمممممم بانووووو به امید دیدار. ساعت ۴ می‌بینمت ! ریحانه هم خداحافظی گفت و تماس رو خاتمه داد . ساعت ۲ غذاهایی که خانم قاسمی سفارش داده بود رسید و همه در محوطه ورودی و انتظار چاپخانه جمع شدن و در رو هم بستن و مشغول خوردن چلو کباب کوبیده و جوجه کباب شدن . بعد از غذا کیک سفارش داده شده ی خانم قاسمی هم رسید . یه کیک شکلاتی که با خامه ی شکلاتی و تیکه های کیوی و آناناس و پرتقال هم تزیین شده بود و تا وارد چاپخانه شد بوش توی کل چاپخونه پیچید و کارکنان چاپخونه که تا خرخره خورده بودن رو دوباره به هوس خوردن انداخت. در مراسمات چاپخانه که کارکنانش و از همه بیشتر رییسش افراد مقیدی بودن خبری از لوده بازی و عشوه گری و سر و صدا نبود و همه خیلی محترمانه تبریک گفتن و برای همکارشون آرزوی سلامتی و طول عمر و موفقیت کردن . ادامه دارد ...... ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a