eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از مهمترین عواملِ 👇👇👇 1⃣گرمایش کره زمین 2⃣آلودگی هوا 3⃣بحران ریز گردها 4⃣آلودگی زمین و آب ❌ کاشت درختان مضمر و بی ثمر است @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بابام صب میگه خواب دیدم ماشین زده به یکی از گاوام میری بیرون مراقبت خودت باش😂😂😂 ‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨ من از امتحان میام بیرون یادم ‌نیست سوالا چی بود که با بچه ها چک کنم جوابمو بعد طرف اومده میپرسه ترم‌ پیش که با این استاد داشتی چیا اومده بود تو امتحان😐😂😂 ‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ‌اگه من دوستت باشم ‌ با خیال راحت میتونی هر جوک مسخره ای بگی چون من حتمن میخندم:)😂😂😂 ‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ‌‏مامانم جلوی بابام گفت هرچی به این پسر میگیم این گوشش دره اون یکی دروازه. ‌ بابا بلند شد از در اتاق اومد تو خوابوند زیر گوشم و گفت تووووووی دروازه.😔😂😂😂 ‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ فقط یک ایرانی میتونه با بوق ماشین هم سلام کنه ... هم خداحافظی کنه هم عصبی بشه هم تشکر کنه 😂😂😂 ‌ ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
💚 به فطرس ندا دهید: آمده صاحب شفای بال هایش... 💚
enc_17077482323745344303376.mp3
3.85M
مینویسم عشقُ میخونم اَبَالفضل😍🎉 @Maktabesoleimanisirjan
مکتب سلیمانی سیرجان
مینویسم عشقُ میخونم اَبَالفضل😍🎉 #ماه_شعبان @Maktabesoleimanisirjan
گوش کنید👆 به مناسبت میلاد حضرت مآه💚 ‌روحتون‌، جلا پیدا کنه😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب شب میلاد علمدار حسین است🥺❤️ میلاد علمدار کربلا حضرت اباالفضل العباس علیه السلام مبارک باشه🌹🌹 @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
#زینب_علوی #رمان (قسمت چهارصد و نود) ‌چادرشو به خودش پیچید و جعبه شکلاتو تو دستش محکم نگه داشت و آ
(قسمت چهارصد و نود و یک) فرود پوسته شکلات رو باز کرد و اونو تو دهنش گذاشت و گفت : عههه چای ؟! درست کن ببینیم اتفاقا خیلی دلم یه دم نوش گرم میخواست !! ریحانه با احتیاط از رو مبل بلند شد و پرسید: هیچ ...کس ... خونه نیست؟ فرود یه شکلات دیگه برداشت و جواب داد : نه مامانم که تشریف برده پیش دوستاش نازیلا هم که کلاس کنکوره!! تا ببینیم امسال چیزی قبول میشه یا نه !! خدمتکارمون هم که دید مادرم امروز بیرون می‌ره از خدا خواسته نیومد! انگار من این وسط آدم نبودم !! ریحانه سرشو پایین انداخت چادرشو جمع کرد و دو سه قدم از مبل دور شد و گفت : آشپزخونه کدوم سمته ؟! فرود سرفه ای زد و به ریحانه زل زد و بعد زیر خنده زد و گفت : نمیدونی آشپزخونه کجاست ؟! بعد با دستش به آشپزخونه اشاره کرد و گفت : اونه دیگه مگه تو یه بار دیگه .... خواست بگه اینجا نیومدی که حرفشو خورد و خندشو جمع کرد چون قطعا ریحانه از یادآوری اون خاطره اصلا خوشحال نمیشد !! اما ریحانه منظورشو فهمید و لبشو گاز گرفت . بدون هیچ حرفی آروم به سمت آشپزخونه رفت. دلش شکست و از خودش بدش اومد که دوباره پاشو در این خونه نفرت انگیز گذاشته. یادش اومد اون روز نحس فرود داخل آشپزخونه بود و شاهین هم رو همین مبل هایی که خودشم نشسته بود ، نشسته بود . وارد آشپزخونه شد و همه محوطه ی اونو از نظر گذراند آشپزخونه حداقل ۲ آشپزخونه خودشون بود و کابینت های mdf خیلی شیکی به رنگ صورتی خیلی روشن داشت کلاً دکوراسیونش بیشتر به رنگ صورتی روشن بودن . کلی وسیله برقی از ماشین لباس شویی و ظرفشویی گرفته تا مایکرو فر و سرخ کن و غذاساز و این جور چیزا! رو کابینت یه قوری شیک استیل دید و همونو برداشت . انقد استرس داشت و تو اون خونه حس ناامنی میکرد که قوری از دستش افتاد و با صدای بدی به زمین خورد. فرود از داخل هال داد زد : ریحانه چی شد اون صدای چی بود ؟! ریحانه فقط گفت هیچی ! و تند تند یه چای عجله ای رو گاز دم کرد و از داخل آب چکان دو تا لیوان و یه سینی برداشت و با قوری چای و قندان که روی کابینت بود همه رو داخل سینی گذاشت و به هال اومد . نمی‌خواست فرود به آشپزخونه بیاد و در محوطه آشپزخونه با فرود تنها بشه . فرود همچنان رو مبل دراز کشیده بود و با گوشیش سرگرم بود . براش جالب بود ریحانه داوطلبانه براش چای دم کرده بود کاری که هیچ کدوم از دوست دختراش یا سالومه و حتی مادرش و نازیلا براش انجام نمی‌دادن !! بعضی وقتا به ذهنش می‌رسید که ریحانه چه حسی به من داره؟! کلاً چه نظری در مورد من داره ؟! ریحانه که به هال اومد به ذهنش رسید: خب این سوالات رو همین الان از خودش میپرسم ! ریحانه سینی رو روی میز عسلی کوچیک کنار مبل گذاشت و خودش روی مبل یه نفره که کنار مبلی که فرود روی اون دراز کشیده بود نشست. فرود با لحن خاصی گفت : مرسییییی بانوووو حالا چرا اون طرف نشستی؟! بیا رو این مبل بشین الان پامو جمع میکنم . بعد چشمش به چادر ریحانه افتاد که از سرش در نیومده بود و دوباره با تعجب پرسید او خسته نمیشی از این چادر که همش رو سرته! حداقل وقتی کار انجام میدی درس بیار راحت باشی!! چرا خودتو اذیت می‌کنی!!؟ ریحانه گلویی صاف کرد و دستای لرزانشو زیر چادر قایم کرد . چادر واقعا سپرش بود برای چیزایی که نمی‌خواست دیگران ببینن در جواب فرود گفت : مشکلی نیست راحتم . بفرمایید چای ! ادامه دارد ...... ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
. ‹ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُك › و صدایم را بشنو گاهى که صدایت میکنم🥺 •مناجات‌ شعبانیه شب بخیر❤️ .
✨بسمِ خَیرِالشّاکِرین✨