فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_عاشقی 🎬
برای معرفی هر چیزی، یک مدل یا نمونه از آنرا میسازند برای ایجادِ
۱ـ شناخت
۲ـ طلب
نسبت به آن در دیگران.
مدلسازی برای این دو هدف، نسبت به امام زمان علیهالسلام و دولت کریمهی ایشان، وظیفه من و شما و شما و شماست!
※ این تصاویر بیکلام حرفهای نگفتهی بسیاری دارند.
#امام_زمان
⭐️🕊⭐️🕊⭐️🕊⭐️🕊⭐️
مکتب سلیمانی سیرجان 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فقط اونجا که نزار قبانی میگه:
هربار خواستم بگویم: دوستت دارم
گفتم: حالت چطور است؟
و من خیلی حالت چطور است؟😍
#عشاقبخوانند
❤️@Maktabesoleimanisirjan🖇
مکتب سلیمانی سیرجان
📋فهـــــرست مبـــــاحث کانال🌺 #خداےمن #آشنایی_با_مجموعه #هزارو_دوازدهمین_نفر #گزارش_عملکرد (عمل
🌺❤️دوستان عزیزم
در جـــــریانید که جمعه ها کانالمــــون
فعالیت زیادی نداره شما با این فهرست
میتونید خیلی راحت به مطالب قبلی ما دسترسی داشته باشید
ما برای برخی از پیام هامون کانال های تخصصی داریم که لینک کانال هامون در این فهرست آورده شده میتونید عضو شید و استفاده کنید
زَکـــــوةُ العِلـــــمِ نَشـــــرُهُ
#کانال ما نیز زکاتی دارد!
زکات آن معرفی به دیگران است! 😊
#مکتب_سلیمانی_سیرجان
🌸عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
25.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی در اوج اغتشاشات میون مدارس میرفتیم یکی از مهمترین چالشها در مدرسهها، نبود بدنه حزبالهی و انقلابی در بین کادر مدرسه خصوصاً معلمها بود. بعضاً شبهههای بسیار سادهای بچهها داشتند که چون کسی نبود براشون بگه، مسئله حادتر شده بود. روی بدتر ماجرا هم این بود که توی برخی کلاسها، بدترین حرفها نسبت به نظام و انقلاب از زبون برخی از معلمهاشون شنیده میشد و رسماً برخی از معلمین و کادر مدرسه خودشون آتش بیار معرکه شده بودند!
این یه مشکل جدی هست که سالیان ساله باهاش درگیریم. بچههای حزبالهی کمتر دغدغه ورود به عرصه معلمی و آموزش و پرورش (آ.پ) دارند و از قضا اونایی هم که قصد ورود دارند، با سد آزمونهای استخدامی روبرو هستند.
به هر حال کسانی که دغدغه کار آموزشی، فرهنگی و اثرگذاری اجتماعی دارند و مدام سوال میپرسند که ما چی کار کنیم، باید عرض کنم که آ.پ و ورود به اون یکی از مهمترین و اثرگذارترین جاهای ممکنه در جریان انقلاب هست. بخش بزرگی از مسیر تمدنسازی از دروازه آ.پ رد میشه و این وسط یکی از بزرگترین معضلات خودِ آموزش و پرورش وجود نیروهای انقلابی، متعهد و متخصص هست.
حالا جالب بود، داشتم بررسی میکردم دیدم امسال تغییرات جالبی در منابع و روند جذب ایجاد شده و از قضا صدای مافیای کنکور استخدامی رو هم در آورده! چون منابع تغییر کرده، به نوعی نونشون آجر شده.
(مثلاً شاید براتون جالب باشه بدونید کتاب #صعود_چهل_ساله آقای راجی هم جزو منابع امسال هست ... و البته چند کتاب مهم دیگه در جریان انقلاب)
به هر حال اگر دغدغه کار داریم، باید از این فرصت استفاده کنیم و هر کس به اندازه سهم خودش کمک کنه. ضمن اینکه یک فرصت مناسب استخدامی هم اینجا وجود داره.
👈 فقط نکته خیلی مهم اینه که آخرین مهلت ثبتنام تا جمعه شب ۱۹ اسفند هست (یک بار تمدید شده و به این زمان رسیده) و هر کس خودش یا اطرافیانش دغدغه کار و کمک به جریان انقلاب دارند، خوبه که از این فرصت استفاده کنند.
گشتم و لینک ثبتنام رو هم پیدا کردم. مستقیم میتونید از لینک زیر اقدام کنید
👇👇
https://register4.sanjesh.org/NOETRGSelectApCandidate140112
❗️فقط تا آخر امروز (جمعه ۱۹ اسفند) ساعت ۲۳.۵۹ فرصت ثبتنام هست
مکتب سلیمانی سیرجان
وقتی در اوج اغتشاشات میون مدارس میرفتیم یکی از مهمترین چالشها در مدرسهها، نبود بدنه حزبالهی و ا
عزیزانی که توانایی تدریس برای ابتدایی دارند حتما ثبت نام کنید ✅
مکتب سلیمانی سیرجان
🔴 (قسمت نود و چهار) حرف باران دوباره پدر روبه یاد ریحانه آورد و موقع عوض کردن لباس هاش آروم و بی ص
🔵 #رمان
نویسنده:
#زینب_علوی
🔴 (قسمت نود و پنج)
وقتی داشت از اتاق خارج میشد نگاهش به نگاه فرود پیرزاده که از راه پله ها بالا میومد گره خورد.
پوزخند صدادار فرود پیرزاده باعث شد با خشم چشم از او برداره و زیرلب زمزمه کنه «چه روز نحسی، چشمت بیفته به چشم یه مشت بی سر و پا».
این حرف رو فرود پیرزاده با گوش های تیزش شنید و ریحانه بلافاصله خودشم از به زبان آوردنش پشیمان شد.
ریحانه به سرعت از اون جا دور شد و با خودش گفت: «کاش اون حرفو نمی زدم احتمالاً شنید!!».
به سمت در خروجی دانشکده رفت و دم در دانشکده مسعود بدیع زادگان رو کتاب به دست دید.
چشم دوختن به بدیع زادگان همون و برخورد شانه و کیفش با شانه و دست یه دانشجوی پسر همون.
خجالت زده و شرمنده سرشو پایین انداخت و از دانشجوی پسر که مات به او نگاه میکرد عذر خواهی کرد.
بدیع زادگان هم مث دانشجوهای رهگذر به ریحانه نگاه میکرد.
ریحانه برای فرار از نگاه دانشجوها به ویژه بدیع زادگان که با چشمای تیزش در حال قورت دادن او بود قدم هاش رو سرعت داد و از در دانشکده بیرون رفت.
نزدیک در اصلی دانشگاه پرنیان و دوست صمیمیش هستی رو دید که قدم زنان از دانشگاه بیرون می رفتن.
باهاشون هم قدم شد و تا وسط راه خونه که مسیرش از اونا جدا میشد، اونا رو همراهی کرد.
پرنیان مانتوی سرمه ای روشن بلند، شلوار راسته و مقنعه ی نسبتاً بلند که تمام موهاشو پوشونده بود، تنش بود اما دوستش هستی مث پرنیان تو روزهای قبل از سفر اربعین، مانتوی صورتی تیره و کوتاه، شلوار مشکی تنگ و مقنعه ای مشکی خیلی کوتاه پوشیده و موهای نخودی رنگ جلوی سرش آزادانه در نسیم سرد دی ماه رقصان بودن.
ریحانه تصمیم گرفت غیرمستقیم و دوستانه هستی رو ارشاد کنه و خطاب به پرنیان گفت: پرنیان جان از وقتی از سفر اربعین برگشتی خیلی خانم و موقر شدی و لباس هات شخصیت پاک و بزرگت رو جلوه گر کرده. مطمئنم به خاطر احترامت به خواست خدا، نگاه سیدالشهداء هم همیشه همراهت خواهد بود.
هستی حس کرد ریحانه داره بهش کنایه میزنه. پس با لحن پر از کنایه گفت: ریحانه خانم باحجاب!! داری به من تیکه میندازی؟!
ریحانه با لبخند گفت: نه عزیزم من هیچ نظری درباره شما ندادم و نمیدم. اما پرنیان انقد موقر شده که دلم نمیاد ازش تعریف نکنم به این میگن تشویق. شما هم خانم باشخصیتی هستی و اگه لباس هاتم متناسب با شخصیتت بشه، دیگه عالی میشی.
این تعریف هستی رو از قضاوت عجولانه ش خجالت زده کرد، موهاشو به زیر مقنعه برد و تا آخر همراهیشون دیگه حرفی نزد.
🔴 (قسمت نود و شش)
همون روز عصر که دوباره سر و کله باران دم در خونشون پیدا شد ریحانه اطلاعاتی که گرفته بود رو به او گفت و تشویقش کرد برای رسیدن به هدفش یه کم بیشتر تلاش کنه.
سایت دانشکده رو هم برای دیدن نمراتش بالا و پایین کرد. نمرات بعضی از امتحانا تو سایت بارگذاری شده و بعضی دیگه بارگذاری نشده بود.
با دیدن نمراتش که همشون بین 16 و 19 در نوسان بودن ، امید و نشاط دوبرابر تو وجودش جاری شد و به امید کسب موفقیت های بیشتر و قبول شدن تو آزمون کارشناسی ارشد مشغول خوندن درساش شد.
روزها تند تند میگذشتن و امتحانا یکی یکی پشت سر گذاشته می شد.
ریحانه همچنان برخلاف میلش که دوست داشت آخرین ترم آخرین سال تحصیلی مقطع کارشناسی بیشتر در کنار دوستاش باشه، اما زمان محدودی رو در دانشکده می گذروند و بیشتر اوقات روزها تو خونه و کنار آلاء بود و باهاش حرف میزد.
حال آلاء یه کم بهتر شده و کمتر گریه می کرد و بیشتر غذا می خورد و همین باعث شد ریحانه تو روزهای برگزاری 3 امتحان آخرش بعد از بیرون آمدن از جلسه امتحان کمی بیشتر تو دانشکده و کنار دوستاش بمونه.
امتحان درس معارف اسلامی که تموم شد تصمیم گرفت به دفتر بسیج دانشجویی خواهران بره و با دوستاش که از اول شروع امتحانا اونا رو ندیده و به دفتر بسیج دانشجویی هم نرفته بود سلام و احوال پرسی کنه.
نزدیک دفتر بسیج دانشجویی برادرا که رسید، شنیدن اسمش از زبان مردی، متوقفش کرد.
برگشت و اطرافشو نگاه کرد. علی اکبر امجدیان رو دم در دفتر بسیج دانشجویی برادرا دید.
با صدای آرومی سلام کرد و پرسید: با من کاری داشتین؟
امجدیان سر به زیر جواب داد بله. اگه ممکنه در دفتر بسیج حرف بزنیم چون یه کم طول می کشه.
ریحانه لبشو گاز گرفت و گفت: بله حتماً. فقط زیاد طولانی نباشه چون زیاد وقت موندن در دانشکده ندارم.
امجدیان متواضعانه گفت: بله. چشم. بعد با دست به داخل اتاق بسیج اشاره و به ریحانه برای ورود تعارف کرد.
ریحانه اول به ساعت گوشیش بعد به اطرافش نگاه کرد.
همین که خواست وارد اتاق بشه چشمش به فرود پیرزاده و مسعود بدیع زادگان افتاد که با صدای بلند در حال صحبت و خندیدن بودن. ریحانه رو که دیدن مسعود با صدای بلند که ریحانه هم اونو بشنوه گفت: بسیجی ها خوب باهم لاس می زنن ها !!
این حرف باعث خشم امجدیان شد و به ریحانه گفت محلشون نزارین از اینا غیر از این انتظاری نمیره. بیاین داخل. اینجا وایسادن جالب نیست.
ریحانه با دل پر از تنفر زمزمه کرد مار از پونه بدش میاد دم لانه ش سبز میشه!! این دیگه این جا چکار میکنه!!؟ و بعدش وارد اتاق شد.
🔴 (قسمت نود و هفت)
امجدیان رو صندلی پشت میز و ریحانه رو یکی از 4 صندلی که بیشتر از 1 متر با میز فاصله داشت، نشستن.
امجدیان نفس عمیقی کشید و شمرده شمرده شروع به حرف کرد: راستش .... خیلی شروع حرف زدن سخته .... به خصوص چیزی که من میخوام بگم. بعد از گفتن این جمله های بریده سکوت کرد.
ریحانه چشم به میز دوخته و تو سکوت غرق در فکر تو ذهنش تکرار می کرد: این جوری حرف بزنه 2 ساعت طول میکشه!! زودباش دیگه.
امجدیان دوباره به حرف اومد و گفت: راستش یکی از بچه های بسیج که پسر خوبی هم هست قصد داره از .... از .... دوست شما .... خانم توحیدی خاستگاری کنه.
این جمله سر ریحانه رو به سرعت برق 90 درجه بالا آورد، به امجدیان زل زد و گفت: جدی میگین؟! کی؟!
حرکت ریحانه باعث شد امجدیان سرخ بشه و سرشو پایین بندازه. تو همون حالت گفت: به وقتش .... به وقتش میگم .... فقط اگه ممکنه چند تا سؤال درباره خانم توحیدی از شما ... بپرسم.
ریحانه متحیر دوباره به میز زل زد و گفت: سؤال؟! برای چی؟!
امجدیان حس کرد باعث بی اعتمادی ریحانه شده پس گفت: برای اون فرد دیگه! میخواد به طور کلی با خانم توحیدی آشنا بشه بعدش به امید خدا اگر جور شد برای خاستگاری اقدام کنه. حقیقت خجالت کشیدم از خودشون بپرسم برای همین سراغ شما اومدم که دوست صمیمی ایشون هستید.
ریحانه نفس عمیقی کشید و گفت اختیار دارین. من اگه چیزی بدونم جواب میدم. البته در مورد چیزهای خیلی خصوصی نمی تونم حرفی بزنم چون خود خانم توحیدی باید به اون آقا بگه نه من. حالا اگه سؤالی هست بپرسید.
امجدیان از تو کشوی میز دو لیوان یه بار مصرف درآورد و از فلاسک گوشه ی میز توشون چای ریخت. بعد از تو کشو قندان شیشه ای کوچیکی درآورد و رو میز گذاشت و به ریحانه برای خوردن چای تعارف کرد.
ریحانه با صدای آروم که خودشم شک داشت امجدیان اونو شنیده باشه ازش تشکر کرد و یکی از لیوان ها رو با یه حبه قند برداشت.
امجدیان هم لیوان دیگه رو برداشت و گفت: اولین سؤال من اینه خانواده خانم توحیدی چطور آدم هایی هستن؟ منظورم شغل پدرش، مادرش، خواهر و برادراش و این چیزای اولیه هست.
ریحانه به لیوان تو دستش خیره شد و گفت:
پدر سا .... یعنی خانم توحیدی ... کارمند همین دانشگاه هستن در قسمت صندوق رفاه دانشجویی کار می کنن. تا جایی که می دونم کارشناسی آمار داره. مادرشون هم خانه دار هستن البته ظاهراً یه شغل خونگی دارن گل سر و کلیپس و گیر روسری و از این جور چیزا درست می کنن و دوستشون که شریکشونه تو مغازش میفروشه. خواهر که نداره ولی یه برادر داره که یه سال از خودش کوچیکتره اسمش سبحانه الانم سربازه و در قزوینه. خودشم خب دانشجوی زیست شناسی سلولی مولکولیه و مثل من ترم هفته.
🔴 (قسمت نود و هشت)
امجدیان لبخند رضایت آمیزی زد و گفت: چند سالشونه؟ اصالتاً کجایی هستن؟
ریحانه جواب داد: خانم توحیدی 23 سالشه سال اول کنکور قبول نشدن و به هوای پزشکی آوردن انتخاب رشته نکردن اما سال دوم دیگه به قول معروف دستشون اومد که پزشکی کار هرکسی نیست اونم در دانشگاه شهید بهشتی! پدرشون که اهل نیشابور و مادرشون هم اهل شهر ری هستن. پدرشون همین جا درس خوندن و بعد استخدام شدن و بعد از ازدواج هم کلاً تهران ماندگار شدن.
- واقعاً متشکرم که جواب دادین. چرا چاییتونو نمی خورین؟ سرد شد.
+ خیلی ممنون. می خورم. اگه سؤالی هست درخدمتم.
- اگه ممکنه بپرسم نمی دونین ایشان ملاکشون برای ازدواج چیه؟ در این مورد با شما حرفی نزدن؟
✅ادامه این #رمان زیبا را هر شب حوالی ساعت۲۱ اینجا بخوانید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
4_5920279806678668578.mp3
1.76M
۰توی کهکشان به این بزرگی
گاهی فقط یه نفره که میتونه حال آدمو خوب کنه،
بدون هیچ تلاش اضافی
فقط با بودنش حالت خوب میشه
اونو براتون از خدا میخوام...
#بیکلام
#شبتونزیبا
🌺با ما همراه باشید👇
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
مکتب سلیمانی سیرجان
📣📣کارگاهی ویژه 📣📣 🌺رسیدن به آرامش 🌺 با شناخت طرحواره ها و
👆👆👆
تاریخ برگزاری کارگاه آرامش درون👇
🔹سه شنبه ۱۵ فروردین
🔸و یکشنبه ۲۰ فروردین
🕣 ساعت : ۸:۳۰ تا ۱۱:۳۰
ســــــــــــــــــــلام 😍
حال و احوال چطوࢪه؟
صبح شنبه ، اول هفته رو بادنده چپ پاشدین یا راست ؟ 😎
اونایی که دنده چپی بودن سریعا دنده رو راست کنن وگرنہ ضرر مےکنن😉😅
امروز روز آقا رسول الله ﷺ هست ♥️
روز مہربونی و لبخند و حال خوب 😍
آقا از بالا نگاه مےکنہ میبینہ
کی با خانواده مہربونہ 🍃
کے جاے اخم و عصبانیت ، لبخند مےزنہ و صبوره ..😍
کے بہ جای تلخ کردن لحظہ هاش ، لحظہ هاش رو مےسازه 💪
و تهش حتما دعامون مےکنہ و یہ جایزه 😉
پس امروز رو از دست نده یہ کاری کن به چشم آقا بیای 🍃
یه صـــــلوات محمدی پسند هم یادت نره😉
#مددےیارسولالله
🌸عضوشوید👇
مکتب سلیمانی سیرجان
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
#همسرداری
لطفا وسط بحثتون فرار نکنید!
🔸گاهی بحث کردن سخته و ممکنه نیاز به زمان داشته باشیم و نمیخوایم تو همون لحظه حرف بزنیم، ولی همیشه قبل اینکه بحث رو موقتا ببندید به همسرتون توضیح بدید که مجدد به بحث برمیگردید.
اینجوری نگید:
❌ حوصله ندارم راجع بهش حرف بزنم، ولم کن، این موضوع ارزش بحث نداره، دیگه نشنوم صحبتشو بکنی
اینجوری بگید:
✅ الان ناراحت و عصبانیم، خستهام در نتیجه لطفا بیا فردا صبح که کمتر عصبانی بودیم در موردش صحبت کنیم. حتما حلش میکنیم.
🌺مکتب سلیمانی #سیرجان👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
#طب
حرص و جوش زیاد مساوی است با بیماری "ام اس" !😡
▫️براساس تحقیقات استرس، فشار عصبی و حرص وجوش خوردن زیاد در هر سنی که باشید شما را مستعد ابتلا به بیماری MS میکند
برای چیزای الکی حرص نخورید 👌🏻
🌺مکتب سلیمانی #سیرجان👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شنبه_های_ولایی
🌳 نماهنگ فصل نهال📹🎞
نگید روز درختکاری ۱۵ اسفند ماه بوده که میدونم ،اما برنامه امروز کانال ولایی هست
📹 لحظاتی از کاشت درخت توسط رهبر انقلاب و سخنانی درباره حرکت جدید درختکاری در کشور در چهار سال آینده
#روزدرختکاری
#رهبری
🍀🌿🌴🌳🌲🎄🌱🍀
مکتب سلیمانی سیرجان 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبهه😱😱
🚨درختای سبز تو زمستون؟!
احتمالا این روزها خیلی هاتون با این شبهه برخورد کردید ،پس بریم برای جوابش
🌲 هر ساله پانزده اسفند روز درختکاری رهبر انقلاب چند نهال میکارند
⚠️ ولی امسال در فضای مجازی شایعهای درباره یکی از عکسهای این مراسم منتشر شد که محل کاشت درختان در فصل زمستان سرسبز است !!
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
#رهبری
#روزدرختکاری
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🌱🌹🍀مکتب سلیمانی #سیرجان👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
🔴 #عربستان اینهمه با آمریکا وغرب پرید تهش فهمید اینا چیزی که بهش اضافه نمیکنن هیچ یه چیزم ازش کم میکنن حالا اومد زیر سایه خودمون براش بزرگتری کنیم 😂
رفیق بی کلک #ایران 😂🇮🇷
🌸عضوشوید👇
مکتب سلیمانی سیرجان
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
درسته شرایط اقتصادی سخت و گرونی زیاااد شده و...😔
ولی نشانههای بسیار زیادی وجود داره که باید به آینده امیدوار بود☺️
یکیش هم همین خبر از سر گیری روابط دو جانبه ایران و عربستان ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی شهدا...
20اسفند روز #راهیان_نور
🌸عضوشوید👇
مکتب سلیمانی سیرجان
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
حساب کردم اگه تا ۵ سال دیگه خوب
کار کنم و همه پولامو پس انداز کنم
میتونم یه سفر برم ایتالیا😍
ولی دیگه نمیتونم برگردم 😂😂😂
#طنز
#جوک
#شوخی
⭐️🕊⭐️🕊⭐️🕊⭐️🕊⭐️
مکتب سلیمانی سیرجان 👇
https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
.
یکی از آرزوهام اینه که
دوربین گوشیمو و آینه خونمون باهم
به توافق برسن که من دقیقا چه شکلیم!
😂😂😂
.
به یارو میگن طاقت شنیدن خبر بد داری؟
میگه آره
گفتن بابات مرد !
گفت: خاک تو سرت فکر کردم یارانه ها
رو قطع کردن 😂😂😂