eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
یه شب در حین دیدن مطالب کانال فروش، متوجه پیام های یه کاربر ناشناس شد. به pv او رفت و پیام ها رو خون
🔴 (قسمت سیصد و دوازده) قرار ملاقات ریحانه و نازگل به خواست ریحانه در پارک بود. پیشنهاد نازگل قرار ملاقات در دانشگاه شهید بهشتی بود اما ریحانه که هنوز زیاد توان قدم گذاشتن در دانشگاه شهید بهشتی رو در خودش نمی دید، اونو از پیشنهادش منصرف کرد تا ساعت 9 صبح موقعی که هنوز هوا خیلی گرم نشده بود، تو پارک باشن. موقعی که ریحانه به محل قرار رسید نازگل همراه عموش اونجا بودن. ریحانه که انتظار دیدن عموی نازگل رو نداشت سر به زیر شد و دستای لرزانشو زیر چادر قایم کرد و به اونا سلام داد. برخورد گرم و مؤدبانه ی یاسر فتاح آرامش رو به وجود ریحانه برگردوند و با تعارف یاسر رو صندلی نشست. سلام و احوال پرسی های معمول که تموم شد نازگل با صدای نازک و لهجه ای که با اندکی دقت می شد رگه های ترکی رو در اون دید، رو به ریحانه گفت: ریحانه جون من انقدر از شما در جمع خانواده تعریف کردم که همه مشتاق شدن شما رو ببینن. چشمای ریحانه از تحیر گشاد شد و ابروهاش بالا رفتن و با سر به یه طرف کج شده از نازگل پرسید: خیلی متشکرم ولی .... از من؟ چه تعریفی؟! نازگل در وسط صندلی نشسته بود و عموش و ریحانه در دو سمت او بودن. اول سر رو به سمت عموش گرداند و چشمکی حواله ی عموش کرد و بعدش دوباره سر رو به سمت ریحانه گرداند و گفت: بله از شما. از این که خیلی محجب و بامتانت هستین، خیلی مهربون هستین، جواب سؤالات همه رو با حوصله میدین، اخم نمی کنید، اهل مطالعه هستین و اینکه زیبا هستین. این حرفای نازگل در حضور مردی جوان، صورت ریحانه رو سرخ کرد و سر به زیر انداخت. با صدایی که خودشم شک داشت اونو بشنون گفت: متشکرم شما به من لطف دارید امیدوارم لایق این تعریف ها باشم. نازگل لبخند معنادار رو لب آورد و گفت: البته که لیاقتش رو داری عزیزم! من اینارو واقعاً و از ته دلم گفتم اصلاً تعارف نمی کنم! ریحانه کم کم حس کرد نازگل از درخواست قرار ملاقاتش، از آوردن عموش و از این تعریف و تمجیدها منظور خاصی داره. لبهاشو زیر دندان فشرد و تو دلش دعا کرد نازگل هرچه زودتر مقدمه چینی ها رو کنار بزاره و حرف اصلی خودشو به زبون بیاره. نازگل دوباره به عموش نگاه کرد و بعد به ریحانه نگاه کرد و گفت: عزیزم می دونم که خودتم حس کردی میخوام حرف خاصی بهت بگم! پس همون بهتر که برم سر اصل مطلب و تا آفتاب همه جارو نگرفته و از گرما نپختیم، حرف اصلی رو بزنم. غرض از اینکه خواستم همدیگرو ببینیم این بود که راستش من بار اول که به سفر اردوی جهادی رفتیم و شما رو دیدم از شما خیلی خوشم اومد به رفتارهاتون به برخوردهاتون و به مدل حرف زدنتون خیلی با دقت نگاه کردم! بعدش که از سفر برگشتیم در مورد شما با خانواده صحبت کردم و شما رو به عمو جان معرفی کردم! خانواده نظرشون این بود که عمو یاسر شما رو ببینه و اگه شما رو پسندید اون وقت باهم صحبت کنید و چنانچه به تفاهمی رسیدید برای امر خیر مزاحم خونواده شما بشیم. خانواده ی ما در تبریز هستن و تا همه چیز قطعی نشه نمی تونن به اینجا بیان. منم که می بینی تابستان در تهران هستم به خاطر اینه که کار دانشجویی انجام میدم و ترم تابستانی گرفتم. خلاصه عمو یاسر سفر دوم همراه من اومدن و اونم شما رو پسندید و سومین سفر هم دیگه به قصد ازدواج شما رو زیر نظر داشتن البته با اجازه ی شما! خلاصه ببخشید که بی اجازه شما رو زیر نظر داشتیم! نیتمون خیر بود. و عذر میخوام حرفام طولانی شد. حالا شما حرفی دارید ما می شنویم. 🔴 (قسمت سیصد و سیزده) ریحانه صدای هیجان قلبشو به وضوح می شنید. او حدس هایی زده بود که نازگل به نحو خاصی به او نگاه می کنه اما انتظار خاستگاری اونم به این سبک رو از او نداشت. دستپاچه شد و همون لحظه از قلبش گذشت: خدایا اینو دیگه چکارش کنم؟! و بعد با سر پایین افتاده و زبان لکنت گرفته گفت: نمی .... دونم چ .... ی بگم! راستش ..... شوکه ..... شدم. نازگل دستشو رو دستای لرزان ریحانه که زیر چادر پنهان شده بود گذاشت و گفت: عزیزم لازم نیست که الان جواب بدی. برو خوب فکراتو بکن با خانواده ت مشورت کن و بعد بیا جواب مثبتتو بگو. اینو گفت و خنده ی نسبتاً بلندی سر داد. یاسر فتاح با اخم به برادرزاده ش نگاه کرد و با گوشه ی آرنج به بازوی او زد. خنده ی نازگل یه دفه خاموش شد و با لبهای غنچه شده و چشمای گرد به عموش نگاه کرد. ریحانه که زیرچشمی اونارو می پایید، با دیدن قیافه ی نازگل خنده ش گرفت اما خنده شو خورد و لبهاشو روهم فشار داد. نازگل بعد از رد و بدل شدن این نگاه ها با عموش، دوباره رو به ریحانه کرد و گفت: ریحانه جان حالا اگه اجازه بدی تو رو با عمو جان تنها میزارم که صحبت هاتونو بکنید و ان شا الله به تفاهم خوبی برسید. بعدش از جا بلند شد و چادر عباییشو مرتب و جمع کرد و رو به عموش و ریحانه با اجازه ای گفت و از صندلی دور شد.
ریحانه ی معذب و دستپاچه حتی فرصت به زبون آوردن کلامی در قبول یا رد اون پیدا نکرد. چادر رو محکم تر به خودش پیچید و خیره به سنگ فرش پارک، منتظر شروع صحبت از طرف یاسر فتاح شد. یاسر فتاح اول نگاهی به سر تا پای ریحانه کرد و بعدش به بچه هایی که در همون حوالی سرگرم بازی فوتبال بودن و گهگاهی هم توپ رو تا فاصله های دور شوت می کردن نگاه کرد. حضور در کنار ریحانه یاسر فتاح رو هم خجالتی و شروع صحبت رو براش سخت کرده بود. با اینکه 35 سال از زندگیش می گذشت اما همچنان در مواجهه نزدیک با خانم ها چشم دوختن و خیره شدن به اونا براش سخت بود. ثانیه هایی به سکوت گذشت تا یاسر فتاح لب باز کنه و چند کلامی در وصف خودش بگه: برادرزاده م .... خیلی .... از شما تعریف کردن .... موقعی که خودم هم شما رو دیدم متوجه شدم تعاریفش بیراه نبوده .... من همون طور که بهتون گفتن یاسر فتاح هستم و دکترای اقتصاد سیاسی دارم .... در مورد شغلم بخوام بگم باید بگم هم در دانشگاه های تبریز تدریس می کنم ... البته هیأت علمی نیستم ... و هم برای یکی دو خبرگزاری مطلب و تحلیل های اقتصادی سیاسی می نویسم و البته تجربه ی انجام کارهای حسابداری هم دارم .... در کل درآمدم برای زندگی در شهرستان بد نیست. هرچند در زندگی همیشه جای تلاش و فعالیت بیشتر هست. خانوادم اصالتاً اهل روستای کلیبر در نزدیک تبریز هستن اما خیلی وقته بیشتر اعضای خانواده به تبریز مهاجرت کردن و اونجا ساکن هستن. با مادرم زندگی می کنم و پدرم به رحمت خدا رفتن. چون مادرم بیماری قلبی دارن و من سرپرستشون هستم دومین شرطم برای انتخاب همسرم زندگی با مادرم هستش و البته اولین شرطم برای انتخاب همسر حجب و حیا و عفت خانم هستش که خدارو شکر شما دارید و نیازی به گفتن من نیست. 🌱ادامه این رمان هیجانی و زیبا هر شب حوالی ساعت۲۱ درکانال مکتب سلیمانی سیرجان👇 https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
4_6026249586312482056_۰۳۰۶۲۰۲۳.mp3
3.19M
‌ بعضی وقت ها به خاطر نبودن کسی احساسِ دلتنگی غریبی به آدم دست میده، مثلِ وقتی که دل و دماغ هیچ کاری رو نداری   حمید مصدق این حال رو خیلی قشنگ توصیف کرده: من درون قفسِ سرد اتاقم؛دلتنگ،دلتنگ،دلتنگ... @Maktabesoleimanisirjan
بعضیا یک روز رو 360 بار تکرار می کنن🧐 ⛔ و چه غم انگیز است... بعضیا یک روش اشتباه همسرداری رو سالها تکـــــــــــــرار می کنن البته برخی از اشتباهات واقعا جبران ناپذیر می شن. 😔 کمتراز ۲ روز تا شروع کارگاه 🔴از عشق تا خیانت🔴 راهکارهای طلایی برای زوج های جوان💘 ❌ ظرفیت باقیمانده فقط 3⃣ نفر❌ 📱شماره ثبتنام 09900379003
‏یکی از دلنشین ترین جملاتی که خوندم اینه: «سلام به هرچیزی که به وقتش میاد!» و تو نمیدونی چه نعمتیه وقتی عشق سر موقع بیاد، موقعیت سفر سر وقتش بیاد، حتی غم و گریه و مرگ وقتی واقعا بهشون نیاز داری بیان سراغت... سلام روزتون زیبا😍✋ @Maktabesoleimanisirjan
چطورمیتونیم بچه هایی بااعتمادبه نفس و عزت نفسی رو تربیت کنیم؟ 🌈➖گاه وبیگاه کودک رو ببوس و بغلش کن اجازه بدین حس کنه خودش دوست داشتنی وارزشمنده،نه کارها و دستاوردهاش. 🌈➖وقتی که داره کارهایی رو انجام میده تاکید کنید که تو میتونی انجامش بدی. اشتباهاتش رو ببخش وگاهی اجازه بده خرابکاری کنه. 🌈➖به حرفهاش توجه کن وگوش بده. 🌈➖از مقایسه کردن های آسیب زننده و بیهوده دست بردارید. 🌈➖از تهدیدوتنبیه فاصله بگیرید(مثلا دیگه نمیبرمت خرید،دیگه برات خوراکی نمیخرم،وای به حالت صبرکن برسیم خونه...) 🌈➖با کودک ات بازی کن،کارتون ببین براش وقت بزار و باهم کلی کیف کنید. 🌈➖خوبی های کوچیک اش رو بزرگ وبدی هاش رو زودگذر وقابل اصلاح نشون بدید. 🌈➖اجازه بدید بچگی کنه زندگی به اندازه کافی سخت هست. 🌈➖بعضی شبها براش قصه بگو. 🌈➖و لطفا با همسرتون همراه باشید و از چندتربیته کردن کودک بپرهیزید برای تربیت کودک کنارهم باشید ونه روبروی همدیگه. @Maktabesoleimanisirjan
درمان ترک پاشنه به مقدار مساوی پودر برنج،آب گوجه فرنگی،شیرخام و زردچوبه را با هم مخلوط کنید تا یه ماسک خمیری درست بشه ،خمیر رو روی ترک پاشنه بزارید وتا وقتی کامل خشک نشده نشویید @Maktabesoleimanisirjan
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: يخْرُجُ قَوْمٌ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ ، فَيُوَطِّئُونَ لِلْمَهْدِيِّ سُلْطَانَهُ 🔺 مردمى از مشرق قيام می‌كنند و زمينه حاكميت مهدى(عج) را فراهم می‌آورند. 📚بحار الأنوار، ج ۵۱ ص ۸۷ قیام خونین پانزده خرداد مبدأ نهضت اسلامی ایـــــــــــ🇮🇷ـــــــــران گرامی میداریم🖤 چون که گل رفت و گلستان شد خراب 🖤 بوی گل را از چه جوییم از گــــــــلاب❤️ ❤️🍃 صالحٌ‌بعدصالح 🍃❤️ وهمچنین آغاز زعــــــــــامت و رهبری ولی امر مسلمینامید مستضعفین امام سید علی الحسیني الخامنه اي روحي فداه فرخنده باد❤️ سلامتی و طول عمر باعزت آقامون امام خامنه‌ای صـــــــــــلوات🍃❤️ https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
امام خامنه ای (مدظله العالی) فرمودند: در ۱۵ خرداد سه عنصر وجود داشت. یکی عنصر مردم بود، یکی عنصر رهبر و امام بود و سومی عنصر انگیزه‌ی مذهبی و روح شهادت‌طلبی و فداکاری برای خدا بود. نطفه‌ی انقلاب ما با این سه عنصر بسته شد. ۱۳۶۱/۰۳/۱۴ @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما رو بگو فکر میکردیم مثل سندباد میرن تو کوه و کمر دنبال سنگ‌های قیمتی میگردن که بزنن رو جواهرات!😐 https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من ولی اومدم کوه اینارو دیدم 😍 البته بهشون دست نزدم اصلا چونکه اینو خونده بودم👇 چنانچه  هنگام دیدن تخم پرندگان یا نوزاد حیوانات از روی کنجکاوی یا علاقه دستی رویشان کشیدیم و لمسشان کردیم، بدانیم که عامل مرگشان خواهیم شد. پرندگان و سایر حیوانات چنانچه بوی آدمیزاد از لانه، آشیانه و یا بچه ها و تخمهایشان بیاید احساس خطر کرده و به تصور اینکه مجددا انسان به سمت آنها خواهد آمد، خطر بیشتر نکرده و بچه های خود را بدون سرپرست و بزرگ کردن در طبیعت رها می کنند 😔 @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا فضای مجازیه هر چیزی که میبینی رو باور نکن، سعی کن خود واقعیتو زندگی کنی پ ن: با دیدن این تصاویر اهمیت و ضرورت افزایش ای شهروندان بیشتر مشخص می‌شود. ولی واقعا آیا تشخیص از همیشه آسان است؟ چه باید کرد؟ ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
مکتب سلیمانی سیرجان
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: يخْرُجُ قَوْمٌ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ ، فَيُوَطِّئُونَ لِلْمَهْدِيِّ سُلْ
تو ذخیره انقلابِ خمینی بودی... برای سالهای بدون بهشتی؛ بدون مفتح؛ بدون مطهری؛ برای سالهای سخت پس از روح‌الله! روزگار سربازی‌ات در کسوتِ رئیس جمهور محبوب دهه‌ شصت رو به پایان بود که رحلت معمار انقلاب، بار تازه‌ای بر شانه‌های سترگت نهاد! فتنه‌ها؛ یکی پس از دیگری کلید خوردند... تحریمهای مکارانه! تبلیغات ِماهرانه! بی وفایی دوستان! بدعهدی بدخواهان! تهدید های خارجی! تحقیر های داخلی! تو بودی و بارسنگین یک رسالت تاریخی... تو بودی و جای خالی یک مرد کاریزما...! تو بودی؛ و چنگالهای تیز شده و دلهای مسخ شده! برای عده‌ای سنگین بود هضم رهبری یک رهبر پنجاه ساله!! حالا که در قاب تاریخ،براندازت میکنم حالا که از سال‌های آغازین شبیخون فرهنگی و سال‌های تلخ دهه هفتاد، و دریوزگی جمعی که هر روز از کینه تو دندان به هم میساییدند می‌گذریم، حالا که قصه استواری تو را در لابلای صفحات تاریخ ورق میزنیم، حالا که مواضعت را در فتنه ها مرور میکنیم... بیشتر به حقانیت کلام روح‌الله ایمان می‌آوریم، آنروز که فرمود: شما با وجود این آقای خامنه‌ای در بن بست نمی‌مانید!! چقدر تو را نشناختیم...!! آن‌روز‌که از اعتماد بر کدخدا برحذرمان میداشتی و ما به حکم رای اکثریت!! روبه رویت،سینه سپر میکردیم! چقدر تو رانشناختیم! سالیانی که، دردمندانه شعار پر شعور حمایت از تولید‌داخلی سر میددادی و ما به حکم برخی کج فهمی هایمان باز هم... دیر فهمیدیم! خیلی دیر ... درست زمانی که دستهای پینه بسته کارگر ایرانی ، پر ازحسرت شده بودند!! ما سالیانی‌ست که از شعاع نگاه تو عقب‌تر مانده ایم.!! اما در این میان، میبالم به امنیت وطنم که هنوز "فرماندهی کل قوا"یش به دستان تدبیر توست.... درست آن روزها که هنوز کسی عمق خطر ناامنی را درک نکرده بود تو مردانه ایستادی و غیرت مدافعان‌حرم را سُتودی.!! میبالم که هنوز در سایه نفس‌هایت نفس میکشم! میبالم که روزگارت را درک کردم و در میان همه هیاهوهای تبلیغاتی و شیطنت های رسانه‌ای، هنوز سرباز توام! 🌱•° @Maktabesoleimanisirjan
حق👌اصلا بنظرم اونجا که امام فرمودن با دلی آرام و قلبی مطمئن... داشتن خیال ملت رو از رهبری امام خامنه ای آسوده میکردن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
ریحانه ی معذب و دستپاچه حتی فرصت به زبون آوردن کلامی در قبول یا رد اون پیدا نکرد. چادر رو محکم تر به
🔴 (قسمت سیصد و چهارده) یاسر فتاح مقداری درباره ی عقاید و شرایط زندگی خودش گفت و بعدش سکوت کرد. ریحانه سنگ فرش پارک رو‌ ول کرد و چشم به دو کبوتری داد که رو پشتی یه صندلی در فاصله ی چند متری اونا که آفتاب کاملاً پوشانده بودش، نشسته و در حال سر و صدا بودن. آفتاب آهسته آهسته در حال گسترش قلمرو خود بود و پرتوهای طلاییش رو پاهای یاسر فتاح و قسمت پایین چادر که رو پاهای ریحانه بود افتاده بود. ‌یاسر فتاح پاهاشو به سمت عقب کشید که از زیر نور آفتاب دورش کنه و چشم از توپِ بازی بچه ها گرفت و به سیاهی چادر ریحانه داد و گفت: خانم فضلی من تصور می کنم آنچه باید می گفتم رو گفتم. حالا شما صحبتی نظری دارید خیلی خوشحال میشم بشنومش. اگه لطف کنید از ملاک هاتون برای ازدواج و همسر آینده تون بگید. ریحانه نفسی عمیق کشید و چادرشو جمع تر و به خودش نزدیک تر کرد که از هجوم پرتوهای آفتاب در امان باشه. خیره به سیاهی چادرش یه آن به خودش گفت: ملاک؟! من چه ملاکی می تونم داشته باشم؟! آرزوها و رویاهای من برای یه زندگی مطلوب و آروم از دست رفت. لحظاتی سکوت کرد. خودشم نمی دونست چه حسی چه واکنشی نسبت به یاسر فتاح داره یا باید داشته باشه. در سردرگمی عجیبی غرق شده بود. سکوت ریحانه که از حد گذشت یاسر فتاح گفت: عذر میخوام نظرتون رو نگفتید؟ ریحانه نفسشو با آه بیرون داد و با صدای آرومی گفت: من ... برای جواب دادن به سؤالاتون .... باید .... فکر کنم .... الان .... به این سرعت ... نمی تونم جوابی بدم. یاسر فتاح سرشو به نشون تأیید بالا و پایین کرد و گفت: صحیح می فرمایید. بهتون حق میدم. شما فکراتونو بکنید و پاسختون رو به برادرزاده م بگید. ریحانه حس می کرد نمیتونه در اون محیط تنفس کنه و هوا برای نفس کشیدن سنگین تر از حد توانشه. ریحانه در فضای آزادی که افراد کمی در اون حضور داشتن و به ندرت کسی از کنار صندلی محل نشستن اونا عبور می کرد، حس خفقان و زندانی بودن داشت. دلش می خواست از اون محیط فرار کنه اما شرط ادب نبود که یه دفه و بدون شنیدن حرفهای یاسر فتاح و موافقت او و نازگل با تموم کردن صحبت، از اونجا بره. به ناچار نشسته بود و ادامه ی حرفای یاسر فتاح با ته لهجه ی ترکی درباره ی وضعیت زندگی و خانواده و شغلش رو گوش می داد. یاسر فتاح که از ظاهر ریحانه نمی تونست به منویات او و مکنونات قلبیش پی ببرد، بعد از گفتن چند جمله ی دیگه از خودش و خانواده ش ناچاراً سکوت کرد. اما اجازه نداد سکوت طولانی بشه و با توجه به اینکه حس کرد ریحانه بی حوصله س، گفت: به نظرم برای امروز کافی باشه. مخصوصاً که شما هم انگار برای رفتن عجله دارید و گویا ما مزاحم کارتون هم شدیم. عذرخواهی می کنم که این جوری وقت شما رو هم گرفتیم. ریحانه چشم از چادر گرفت و به یقه ی کت طوسی رنگ یاسر فتاح که با پیراهن سفید زیرش در رنگ و تمیزی هماهنگی جالبی برقرار کرده بودن، داد و گفت: اختیار دارین ... این چه حرفیه .... بودن در کنار نازگل جان و آشنایی و حرف زدن با شما برای من خیلی ارزشمنده. یاسر فتاح به نازگل که قدم زنان در حال نزدیک شدن به صندلی بود، نگاه کرد و گفت: نازگل هم دیگه پیداش شد. منم خوشحالم از آشنایی با شما. شما بسیار خانم متین و موقر و باشخصیتی هستید و من به شخصه براتون آرزوی موفقیت می کنم. ریحانه پلک هاشو باز و بسته کرد و با صدایی آهسته لب زد: همچنین شما هم. 🔴 (قسمت سیصد و پانزده) ریحانه طوری مبهوت و متحیر بود که خودش هم نفهمید چطور از پارک به خانه برگشت. از اون لحظه ها فقط طعم شیرین بستنی که نازگل برای هر سه نفرشون خریده و با اصرار زیاد به خورد او هم داده بود، رو همراه خودش داشت و خاکی که از برخورد توپ بازی بچه ها به ساق پاش، رو چادرش نشسته بود. در حیاط آلاء و حسنا سطل و اسفنج در دست در حال شستن ماشین بودن. در رو که باز کرد جیغ آلا و فریاد «وای مراقب باش آب روت نپاشه» حسنا اونو به خودش آورد و به ماشین کف آلود نگاه کرد و به آلاء و حسنا سلام داد. بعد چادرشو جمع کرد و از کنار ماشین رد شد و به داخل ساختمان رفت. صدای ملایم سخنرانی که از گوشی مادر پخش می شد در فضای آشپزخانه پیچیده و مادرش در حال تدارک ناهار در آشپزخانه بود. به او هم سلام داد و بعد از تعویض لباس هاش به کمکش رفت. حرفای نازگل و عموش در سرش جولان می داد و اجازه نمی داد توجهی به حرفای مادرش که صدای سخنرانی رو قطع کرد بود و با او صحبت می کرد، داشته باشه. به نازگل گفته بود حداقل یکی دو هفته زمان نیاز داره که بتونه درباره ی پیشنهاد اونا فکر کنه و تصمیمی بگیره اما از همون لحظه ی جدا شدن از نازگل و عموش در پارک، نگران سر رسیدن زمان اعلام تصمیمش بود.
او می دونست شرایطش اجازه نمیده تصمیم خوبی درباره ی ازدواج با عموی نازگل بگیره، اما اجبار بود تصمیم گرفتن و او هم تسلیم جبری بود که دوستش نداشت. اون روز گذشت و روزها و شب های دیگه هم همین طور و ریحانه همچنان اندر خم کوچه ی تردید و تشویش مونده بود و ناراحت از ناتوانی در تصمیم گیری، سکوت کرده بود. یاسر فتاح خیلی از معیارهای خواستنی و دوست داشتنی از نظر اونو داشت؛ هم عقیده و هم فکر او بود، تحصیلات بالایی داشت و اهل تحقیق و پژوهش بود، اهل کار و تلاش بود و برای بهتر شدن شرایط زندگی خودش می جنگید و نگاهی نوع دوستانه و دغدغه مند به جامعه و مردمش داشت. ریحانه زیاد یاسر فتاح رو با بقیه خواستگارهاش مقایسه می کرد و اونو نسبت به همه ی اونا در رده ی بالاتری می دید و همین باعث سخت تر شدن تصمیم گیریش می شد. مادرش چند بار که اونو غرق در فکر و بی توجه به اطرافش دید، ازش پرسید چی شده مادر؟ تو فکری؟ اتفاقی افتاده؟ و او هم هر دفه برای فرار از جواب دادن لبخندی می زد و شروع به بیان خاطراتی از سفر اردوی جهادی می کرد و این جوری حرفای دردمندانه دلش و احساس زخم خورده ش و ناله های از سر عجز قلبش زیر قالی سکوت و لبخندهای دروغی پنهان میشد تا مشخص نباشه کی زمان فورانش سر می رسه. اما حسنا تیزتر از مادر شوهرش بود و با توجه به حقایقی که درباره ی ریحانه فهمیده بود مطمئن بود رفتارهای ریحانه اون قدر عجیب هست که اتفاقی نباشه و دلیلی پشتش باشه. به همین دلیل بیشتر از 6 روز نتونست صبر کنه و یه روز عصر که می دونست ریحانه تو خونه هست و قصد بیرون رفتن از خونه را نداره، اونو یواشکی و بدون اینکه آلاء متوجه بشه به صرف عصرانه در زیرزمین دعوت کرد و بعد از خوردن نان و کره و مربای آلبالو و هندوانه ی سرخ رنگ، بهش گفت متوجه تغییر نامحسوس رفتارش شده و دلیل تغییر و تحولات احوالش رو جویا شد. 🌱ادامه این رمان هیجانی و زیبا هر شب حوالی ساعت۲۱ درکانال مکتب سلیمانی سیرجان👇 https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
🌺🌺🌺🌺تمدید مهلت ثبت نام حوزه علمیه خواهران تا ۲۰ خرداد ماه👇👇 حوزه علمیه نرجسیه سیرجان در سال تحصیلی ١۴۰۳-۱۴۰۲ درمقطع سطح دو (کارشناسی) از میان واجدین شرایط دانش‌پژوه می‌پذیرد. تحصیل رایگان در مکانی تازه تأسیس دارای مهدکودک 📗 🛑 آدرس : بلوار سید احمد خمینی ، روبرو مجتمع آموزشی جهش تلفن : ۴۲۳۰۱۹۳۲-۴۲۳۰۲۰۴۲ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔸طریقه ثبت نام :مراجعه حضوری به حوزه علمیه نرجسیه یا از طریق سایت https://paziresh.whc.ir/
1_5097100753.mp3
5.53M
صبح 16 خرداد ماهتون بخیر و نیکی 😍✋ هرچی میخوای از خدا بخواه🙏 @Maktabesoleimanisirjan
. هر دو بدانیم از امروز تیکه انداختن ممنوع⭕️⭕️❌❌ این رفتار مزخرف رو از زندگیتون دور کنین 😊 یکی از ناعادلانه ترین رفتارها در یک رابطه عاشقانه حرف زدن با "کنایه" است. صحبت کردن از روی دلخوری... این که در حرفهایت نشان دهی ناراحتـــی اما دلیلش را نگویی… این که با رفتارت طرف مقابلت را وادار کنی بارها و بارها از خودش بپرسد مرتکب چه گناهی شده و دلیل این همه دلسردی چیست؟ و جوابی نداشته باشد. یعنی او را به تنهایی متهم کنی برایش حکم صادر کنی و فرصت دفاع کردن را از او بگیری … یادمان نرود نه زندگی صحنه نمایش است … و نه ما بازیگران پانتومیم هستیم! در یک رابطه باید همه چیز را واضح فهمید و درست فهماند دوست داشتن را … محبت را … شادی و غم را و قهر و دلخوری را … پس روراست باشیم و از عکس العمل ها نترسیم اگر قرارمان به "ماندن" است @Maktabesoleimanisirjan
🍃 آب فاتر 🍃 (آب جوشیده ولرم) 🔻 چه کسایی صبح ناشتا آب فاتر بنوشند؟؟؟؟ 👈 افرادی که کمردرد دارند 👈 افرادی که زود عصبانی میشوند 👈 افرادی که بیماریهای عفونی دارند 👈 افرادی که استرس بیش از حد دارند ✅️ خواص نوشیدن آب فاتر در صبح: 🔹️ روده بزرگ را پاک میکند 🔸️ خون جدید تولید میکند 🔹️ وزن بدن در افراد چاق کم میشود 🔸️ چهره را صاف و شفاف میکند 🔹️ جلوگیری از سکته قلبی @Maktabesoleimanisirjan
21.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش 🤩😋 امروز اومدیم با آموزش یه مدل نون متفاوت و خاص که ترکیبی از نان شیرین با رویه کوکی هست😋😋😋 که میتونه یه میان وعده عالی برای بچه هامون باشه😍 خمیر نان آرد ۲۶۰ گرم ( ۲ پیمانه) شکر ۴۰ گرم ( ۴ ق س) تخم مرغ ۱ عدد شیرولرم ۴۰ گرم ( ۱/۴ پیمانه سرخالی) آب ۷۰ گرم ( ۱/۴ پیمانه+۲ ق س) مایه خمیر ۶ گرم ( ۱ ق چ) نمک ۱ پنس کره نرم ۵۰ گرم 🔴استراحت خمیر در محیط 🔴دمای فر ۱۸۰ درجه ، مدت پخت ۲۰ تا ۲۵ دقیقه 🔴من آرد نان فانتزی استفاده کردم خمیر کوکی کره نرم ۳۵ گرم شکر ۵۰ گرم ( ۱/۴ پیمانه) تخم مرغ ۱ عدد وانیل ۱/۴ ق چ آرد ۱۰۵ گرم ( ۳/۴ پیمانه + ۱ ق س) پودر کاکائو ۵ گرم ( ۱ ق چ) دستور در فیلم به طور کامل توضیح داده شده🌹 🔴استراحت خمیر در یخچال باشد 🔴همه مواد هم دمای محیط باشد https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسایه بالاییمون، وقتی ظهر میخوام بخوابم 🤣🤣🤣😅🤣😁😂😃😄😃 ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
امروز بالاخره موفق شدم با مخابرات تماس بگیرم، پرسیدم: چرا همش اینترنت قطع میشه؟ گفت: اگه ما قطع نکنیم شما کی میری حموم؟ کی خانوادتو می بینی؟ کی به کارو زندگی میرسی؟ کی میری دستشویی؟ کاملا قانع شدم... من همینجا از مسئولین نهایت قدردانی رو دارم که اینقدر به فکرمونن😂😂😂✋ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ میخوام براتون یه پست انگلیسی بزارم حالشو ببرید،،، 🤓✌️ 👉 "Post" 👈 نه بابا قابل نداشت شرمنده م نكنيد 🤗 اگه تو ترجمه ش به مشکل برخوردید هستم درخدمتتون 😜😁☝️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ دیروز دوساعت برقمون قطع شد گوشیمم شارژ نداشت. تو این دوساعت چیزای زیادی فهمیدم فهمیدم یه هفتس داریم خونه رو نقاشی میکنیم بابام چهار ماهه بازنشسته شد خواهر کوچیکم نامزد کرده و جالبتر اینکه یه داداش دوساله دارم که اسمشو رامین گذاشتن !!! 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ حیف نون هرشب ازجلو در بانک رد میشد بوق میزد نگهبان بانک خیلی عصبانی میشه 😠 جلوشو میگیره میگه چته هر شب رد میشی هی دستتو میذاری رو بووووق آزار داری؟؟؟😠😡 حیف نون میگه: نه پولام تو بانکتونه میترسم خوابت ببره🙄😂 ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️؛ فتح‌الفتوح ایرانی 🔹صبح امروز و با حضور رئیس جمهور، ابرموشکی رونمایی شد که چندی قبل مقامات غربی با تردید و نگرانی به آن نگاه می‌کردند. 🔹موشک هایپرسونیک فتاح، موشکی که حالا قرار است معادلات جدیدی را برای ایران رقم بزند. 🔹اما این موشک چه ویژگی‌هایی دارد که رونمایی آن اینقدر سر و صدا کرده؟ گزارش رو ببینید ایرنا https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan