👈ره توشه زوار قسمت 5 گلایه سنگین امام حسین علیه السلام به زائر تهرانی ❌با شنیدن این فایل ها نظرتون عوض خواهد شد ! #اربعین @Maktabesoleimanisirjan

گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره کرب و بلای همه را باز کند گوشه ای ازمراسم روضه بی بی رقیه خاتون (س)درشب دوم،درمجموعه فرهنگی مردمی مکتب سلیمانی. #شهادت_رقیه_خاتون #چه_خبر_از_مجموعه @Maktabesoleimanisirjan

#رمان #قسمت_پنجم بعد از اینکه درد و دلم با کسی که نمیدونم کی بود تموم شد از اون‌جا دل کندم و رفتم به سمت جایی که از مامان اینا جدا شدم. جالب بود که توقع داشتم هنوز همون جا وایساده باشن و من هم تو این شلوغی پیداشون کنم. بعد از این که یکم گشتم و پیداشون نکردم به امیرعلی زنگ زدم. بله.این که توقع داشتم امیرعلی اینجا باشه و جواب بده هم زیادی عاقلانه بود. هوووووف. به مامان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق صدای گرفتش تو گوشی پیچید. مامان _حانیه کجایی مامان ؟ _دوباره حانیه؟ مامان گریه کردی؟ مامان _خوب حالا.نه گریه نکردم کجایی؟ _ نمیدونم مامان _ یعنی چی نمیدونم.بیا دم همون سقاخونه. _ باشه.بای راه افتادم به سمت همون جایی که مامان گفت اسمش سقاخونس نزدیک که شدم مامان منو دید و با یه لیوان آب اومد طرفم. مامان _قبول باشه.بیا عزیزم. _ چی قبول باشه؟ این چیه؟ مامان _ زیارت دیگه.حالا بیست سوالی میپرسی بیا بریم. _ کجا؟ مامان _ هتل _ به این زودی؟ مامان _ زوده ؟الان یک ساعت و نیمه که اومدیم. میریم بعد از ظهر میایم. چییییی؟؟؟؟؟ یعنی من یک ساعت و نیم اونجا بودم. اصلا فکرشم نمیکردم انقدر طولانی. _ مامان امیر کجاس؟ مامان_ اون حرم میمونه. دلم میخواست برم پیشش بمونم ولی از گرما داشتم میمردم دنبال مامان اینا راه افتادیم به سمت پارکینگ. . . چشمامو باز کردم.همه جا تاریکه تاریک بود. مگه چقدر خوابیده بودم. گوشیمو از عسلیه کنار تخت برداشتم تا ساعتو ببینم. اوه اوه ساعت 10 شب بود. 7 تا تماس بی پاسخ از مامان 5 تا از بابا...واه مگه کجا رفته بودن.زنگ زدم به بابا. بابا _ سلام خانم.ساعت خواب. _ سلام بر پدر گرامیه خودم. کجایید؟؟ بابا_ حرم. _ منو چرا نبردید پس؟؟؟؟؟ بابا _ والا ما هرچقدر صدات کردیم بیدار نشدی چیکار میکردیم خوب؟ حاضر شو من تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت. _ مرسی بابااااای گلم. بای سریع بلند شدم. و با بدبختی و غرغر دوباره موهامو جمع کردم و روسری و چادرمو سرم کردم.رفتم پایین و تو لابی هتل منتظر بابا موندم . . . بابا_ یه زنگ بزن مامانت ببین کجا نشستن. شماره مامانو گرفتم. _ سلام. مامان کجایید؟ مامان _ همون جایی که نشسته بودیم. _ باشه.الان میایم. رو به بابا گفتم _ مامان گفت همونجایی که نشسته بودید. با بابا به سمت همون صحنی که توش پنجره فولاد بود رفتیم..کل صحن رو فرش پهن کرده بودن . بابا یه پلاستیک بهم داد و کفشامو گذاشتم توش.و دنبالش راه افتادم. از دور مامانو و امیرعلی رو که داشتن قرآن میخوندن و دیدم.حوصله شیطنت نداشتم وگرنه کلی اذیتشون میکردم. _ سلاااااام. امیرعلی با لبخند جوابمو داد و مامان هم به سر تکون دادن اکتفا کرد..وای وای وای چه استقبال گرمی. بعد از چند دقیقه تصمیم بر این شد که به خاطر کمردرد مامان ، مامان و بابا برن خونه و من امیرعلی بمونیم. . . _ امیر _جانم؟ _ بهشت که میگن هینجاست؟ توقع این سوال رو از نداشت ظاهرا که با تعجب نگام کرد . امیرعلی_ حانیه درسته که تو همش پیش عمو بودی و همین متاسفانه ( یه مکث طولانی کرد) ولی خوب مدرسه که رفتی خواهری. _ میدونم منظور از بهشت و جهنم چیه.ولی خوب اینجا هم دسته کمی از تعریفایی که از بهشت میکنن نداره. امیرعلی_ اره خوب اینجا بهشت زمینه عزیزم. ادامه دارد.... نویسنده؛ ح سادات کاظمی @Maktabesoleimanisirjan

امروز المثنی ندارد... با غصه های بی جا هدرش ندهیم✨ ســــــلام ⁦🤚🏻⁩ به روی ماه تک تک تون🥰 صبح یکشنبه تون بخیـــرررررر @Maktabesoleimanisirjan

🆘 توصیه‌های کاربردی ویژه #پیاده_روی_اربعین 🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️ ⚠️ درمان ساده مشکلات شایع گلودرد، تاول، اسهال، تهوع و … در پیاده‌روی #اربعین باچند راه‌حل خیلی‌ ساده👏🏻 #اربعین #پیاده_روی @Maktabesoleimanisirjan

🔴 راهکارهایی برای محافظت از پوست در پیاده روی #اربعین #پیاده_روی @Maktabesoleimanisirjan

یه غذای ساده با #مرغ_و_قارچ😋 مواد لازم : مرغ، قارچ جعفری، فلفل سبز نمک، فلفل سیاه سیر سبز، سس تند آب مرغ آویشن کره #آشپزی ‌ @Maktabesoleimanisirjan

#چله_زیارت_عاشورا #روز_سی‌وششم عزاداری هاتون قبول باشه🤲🏻 🔹️قرائت می‌کنیم زیارت عاشورا را ھدیه به روح پرفتوح #امام_حسین علیه السلام به نیت ظھور آقا امام زمان عجلﷲ، شفای بیماران، شفاعت درگذشتگان، رفع گرفتاریھا (خصوصا جوانھا) و برآوردہ شدن حاجات قلبیتون ان شاءﷲ🤲🏻 #چله #زیارت_عاشورا #امام_حسین (علیه‌السلام) ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a