eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
11.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه خوشمزهِ خاص 😋😊 👆🏻 لیدل بیگ🍍🍋🍎🍒 🤏🏻خنـــک بنوشیـد 🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐ @Maktabesoleimanisirjan 🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱به حرف این کسانی که ترویج میکنند که فایده‌ای ندارد، نرویم، نمیرویم پای صندوق رأی اعتنا نکنید. اینها دلسوز مردم نیستند. کسی که دلسوز مردم است مردم را از رفتن پای صندوق منع نمیکند. ۱۴۰۰/۰۳/۰۶ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔:@Maktabesoleimanisirjan •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﯾﻪ گز ﺧﺮﯾﺪم ... ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﺗﻮﻟﯿﺪﯼ ﺣﺎﺝ ﺭﺿﺎ، ﺣﺎﺝ ﻋﻠﯽ، ﺣﺎﺝ ﺣﺴﯿﻦ، ﺣﺎﺝ ﺗﻘﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ... به خدﺍ ، ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ گز ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺣﺎﺟﯽ ﺑﯿﻮﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺯﺣﻤﺖ ..!! 😆😅🤣😂 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 دیشب دستخط بچگی هامو بردم داروخونه !!! دو بسته قرص استامینوفن کدئین بهم داد !! تازه گفت خیلی هاشو ما نداریم !!! باید بری هلال احمر 😂🤣😅😆😂🤣 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 بعضی از مردم سالی دوبار میرن امریکا ویزاشون باطل نشه . .اونوقت من هرسه ماه یکبار با خط ایرانسلم تک زنگ میزنم که خطم نسوزه.. خدایا این دلخوشی ها رو از ما نگیر🤣 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 یکی امروز گفت مامان بزرگم داره از آمریکا میاد ! خدایی من همیشه فکر میکردم مامان بزرگا فقط از مکه میان 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ مامانم ! ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ عمه ام ﺭﻭ ﺗﻮ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﭼﺎﭖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﻈﺎﻓﺖ ﭼﯽ ...... ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ ؟؟ 🤣🤣 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 سوار تاکسی شدم، کنارم یکی بود که دستش مرغ و روغن بود خلاصه بدجور جا تنگ شده بود گفتم : سبد کالاست ؟ گفت : آره گفتم : ربش کو ؟ گفت : مگه ربم بود ؟ گفتم : مگه خبر نداری ؟ هیچی دیگه یارو پیاده شد رفت دنبال رب گوجه فرنگی !!! خدایا منو ببخش !!! خودت دیدی جا تنگ بود 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 دست فروشه اومده بهم جوراب زنونه نشون داد ... گفت یدونه بخر ، ارزونه بش گفتم من نه زن دارم نه خواهر گفت بخر بکش سرت برو دزدی !!! یعنی تا حالا تو زندگیم به این شدت قانع نشده بودم الانم دارم از تو زندان براتون پست میزارم ! 😆😂🤣 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 با مادرم رفتيم مغازه حيوانات يه چرخي زديم ، از يك مار خيلي خوشگل خوشم اومد پرسيدم چند ؟ طرف گفت : ٢٠٠ هزار تومن مادرم گفت : نه نماز ميخوني نه روزه ميگيري نه عبادت حاليته ، خودش مفت و مجاني مياد تو قبرت !! بيا بريم !!!! قيافه ي من تو اون لحظه محشر بود !!! 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 بابام میگه گوشیو بذار بالا سرت سرساعت ۶ بیدارمون کنه !!! میگم چرا خودت نمیذاری ؟؟ میگه سرطان زاس ... !! 😜😀 مطمئن شدم سرراهی ام. چند تا پرورشگاه رفتم می گن چهرت خیلی آشناس !!! 😆😂🤣 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 امروز رفتم شهرداری واسه کار ساختمانی کارمنده پرسید : مالکی یا مملوک؟! وکیلی یا موکل ؟! موجری یا مستاجر ؟! منم گفتم الغوث الغوث خلصنا من النار یارب!!! گفت چی میگی😐 گفتم مگه جوشن کبیر نمیخونی؟؟؟؟ انداختنم بیرون پروندمم پاره کردن.. 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 قیمت آیفون انقد گرون شده که اگه از دستت بیوفته انگار با پراید چپ کردی😂😂 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 تلفظ صحیح چهارمین روز هفته کدام است؟؟؟؟ چارشنبه، چاهارشنبه چهارشنبه ، چارشمبه هیچکدوم نیست. سه شنبه صحیحه. چهارمین روز هفته سه شنبه هست! 🤣🤣🤣 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 هر جور حساب میکنم نمیفهمم قدیما چجوری میرفتن از سر چشمه آب میاوردن ؛ ما پارچ یخچالمون خالی میشه هیشکی تو خونه مسئولیتشو به عهده نمیگیره.😆😆 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 اگر میخواهید دنیا را تغییر دهید تا مجردید اینکارو بکنید چون بعد ازدواج اجازه کانال عوض کردنم ندارید😜😜 تا نصیحت بعدی خدانگهدار✋️ من برم با خانمم برنامه آشپزی ببینم فعلا😂😂😂 🙂🙂🙂🙂 🔸💠🔸💠🔸💠🔸 _الو سلام مامان خوبی؟؟ _خوبم پسرم.تو چطوری؟ چه خبرا ؟ _مامان بلاخره من هم زن گرفتم ! _چی ؟ الهی اون جزجیگر بزنه .عفریته بچه دزد ،الهی خیر نبینه، دختره جادوگر بی ریشه ، خوب جایی لنگر انداخته ، بدبخت تورو خر گیر آورده آویزونت شده، حالا خیر ندیده بی ریخت اسمش چی هس؟؟؟ _مامان هم زن برقی مولینکس گرفتم !!!!🤣 🙂🙂🙂🙂 🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 ﻣﺮﺩ : ﺧﺎﻧﻢ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺁﺷﭙﺰﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ! ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﭘﺨﺘﺖ ﺧﻮﺑﻪ، ﻧﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ!!! ﺯﻥ : ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺎﻻ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ همه فوتبال میبینی کنار مسی ﻏﻮﻏﺎ ﻣﯿﮑﻨﯽ!!! یه طوری قانع شدم چهارگوشه تلویزیون رو بوسیدم و تا الان فوتبال ندیدم 😂😂😂‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔:@Maktabesoleimanisirjan •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حال مسافرت بودیم که پلیس راهنمائی و رانندگی جلوی ما را گرفت و گفت : از کجا میائید و به کجا میروید؟؟ گفتیم از‌‌ کنعان میائیم و به مصر میرویم😜😜 به همکارش گفت این شتران را به کنعان برگردان و قبض ۵۰۰ هزار تومان را در توشه آنها قرار بده😅😅 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔:@Maktabesoleimanisirjan •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 کوه عقاب، از فاصله دور مانند عقابی زیبا و با‌ابهت است اما هرچه به آن نزدیک می‌شویم دیگر اثری از آن شمایل زیبا پیدا نیست و نقش عقاب زیبا محو می‌شود. 👈گاهی زن و شوهرها ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خویش و با رفتار همسر خود مقایسه می‌کنند! در حالیکه اگر داخل زندگی آنها شویم زیبایی‌هایی که از دور دیدیم سرابی بیش نیست! ♨️این اشتباه مخربی است که ناخودآگاه بدبینی و تنفر را نسبت به همسر خود ایجاد می‌کند و در نتیجه بهانه‌ای برای ندیدن خوبیها و زیباییهای همسر است. ⛔️خانم و آقای محترم مقایسه ممنوع⛔️ 🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔:@Maktabesoleimanisirjan •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
📌امشب، گفتگوی زنده تلویزیونی علیرضا پناهیان در برنامه جهان‌آرا 👈🏼 موضوع: بررسی مولفه‌‌های فرهنگ سیاسی در انتخابات 🔻امشب ۸خرداد - ساعت۲۲ - از شبکه افق 🔻 تکرار روز بعد ساعت ۱۴:۳۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت‌دویست‌و‌سی‌‌و‌پنجم با دست آزادش به یق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 آقا رضا با آن پلیسها صحبت کوتاهی کرد و بعد کنارم ایستاد و گفت: –دیگه می‌تونیم بریم. من هنوز هم به پری‌ناز زل زده بودم. با دیدن حالتم به جناره‌ی پری‌ناز اشاره کرد و گفت: –الان که ترس نداره، از هر وقت دیگه‌ایی بی‌آزارتره. اون موقع ترس داشت که از ریل خارج شده بود. –ریل؟ اشاره کرد که به طرف ماشین برویم و جواب داد: –آره، بعضیها مثل قطاری‌ هستن ڪه از ریل خارج شدن، ممڪنه آزاد باشن ولی راه به جائی نمیبرن، آخرشم تا روی ریل برنگردن نمی‌تونن مسیرشون رو ادامه بدن، البته اگه منفجر و اوراقی نشده باشن، برگردوندنشون سر ریل خیلی سخته. البته این دختره که منفجر شد و خیلیها رو هم با خودش سوزوند. امروز خودش سوت پایان رو واسه خودش زد. بازی تموم شد دیگه فرصتی نداره. دزد گیر ماشین را زد و تعارف کرد که سوار شوم. در عقب را باز کردم و نشستم و به این فکر کردم که اگر پری‌ناز یک قطار از ریل خارج شده است و منفجر شده، چه کسانی را با خودش سوزانده، او که تک و تنها و غریب اینجا مرده، ولی در مورد سوت پایان بازی متوجه‌ی منظورش شدم. شک ندارم که با چیزهایی که دیدم پری‌ناز بازنده این بازی بود. ولی مگر بازنده بازی را هم تنبیه می‌کنند. ناخوداگاه بلند فکر کردم و سوالم را پرسیدم. –مگه مثلا تو فوتبال بازنده بازی رو هم توبیخ میکنن. پایش را روی گاز گذاشت و همانطور که به روبرو خیره بود گفت: –کسی که سوت رو از داور بگیره و خودش آخر بازی رو اعلام کنه، آره، حسابی مواخذه میشه چون حق این کار رو نداشته و پا گذاشته روی روند طبیعی بازی. درحقیقت با این کارش سیستم همه چیز رو به هم ریخته و از زمانی که در اختیارش بوده درست استفاده نکرده. این توهین خیلی بزرگ و نابخشودنیه، تازه اونایی هم که بازی رو می‌بازن مواخذه میشن چه برسه به کسی که مثل این دختره خودش یهو زمین رو ترک می‌کنه. لبهایش را کج کرد و ادامه داد: –آدمم اینقدر خودسر و بی‌توجه. نفسم را بیرون دادم و به این فکر کردم حالا پری‌ناز در چه وضعتی است. با آن موجودات وحشتناک چه می‌کند. کاش میشد دوباره برگردد و جبران کند. سرم را به پنجره ماشین تکیه دادم و چشم‌هایم را بستم. هوا سرد بود، کمی در خودم جمع شدم و چیزهایی را که دیده بودم را بارها و بارها در ذهنم مرور کردم. نمی‌دانم چقدر گذشت که با ترمز ماشین چشم‌هایم را باز کردم. آقا رضا با کسی تلفنی صحبت می‌کرد انگار یکی از دوستانش بود. می‌خواست برود دنبالش که بروند و ماشین را بیاورند. تلفنش که تمام شد بدون این که به عقب برگردد گفت: –شما پیاده بشید برید داخل، من برم سراغ ماشین. هوا تاریک شده بود و باد سردی می‌وزید. مانتو پشمی‌ام را بیشتر دور خودم پیچیدم و به طرف داخل حیاط بیمارستان دویدم. وارد سالن بیمارستان که شدم خانواده راستین را دیدم. همه‌شان آمده بودند. مادرش اشک می‌ریخت و نورا در کنارش نشسته بود و دلداری‌اش می‌داد. مریم خانم با دیدن من بلند شد و به طرفم آمد و مرا در آغوشش گرفت و گفت: –ممنونم عزیزم. آقارضا بهم زنگ زد و گفت که چقدر خودت رو به خاطر راستین به خطر انداختی، الهی عاقبت به خیر بشی، خدا رو شکر که اتفاقی برات نیفتاد. فقط لبخند زدم. بقیه‌ هم آمدند و تشکر کردند. خانمی کنار نورا ایستاده بود که شباهت زیادی به نورا داشت. کنجکاوانه نگاهش کردم. نورا دستم را گرفت و آن خانم را به من و من را به او معرفی کرد. وقتی فهمیدم مادرش است با تعجب پرسیدم: –واقعا؟ نورا سرش را به علامت مثبت تکان داد. آن خانم جلو آمد و دستش را دراز کرد. بعد از خوش و بش، نگاهی به همسر نورا انداختم. با لباس روحانیت سر به زیر گوشه‌ایی ایستاده بود. بعد دوباره به مادر نورا نگاه کردم و لبخند زدم. نورا کنار گوشم گفت: –اصلا به هم نمیان نه؟ به طرفش برگشتم و گفتم: –نه اونا به هم میان، نه تو به مامانت. آخه تو چادری، همسرت روحانی، چطوری مادرت اینقدر حجاب شل و راحتی داره؟ –خب منم قبلا همینجوری بودم دیگه، ولی حالا دلم نمیخواد حتی یک لحظه به گذشتم برگردم. متفکر پرسیدم: –آقاتون از این موضوع ناراحت نیست؟ –اون که همیشه خودش و امثال خودش رو مقصر می‌دونه، میگه ماها کم کاری کردیم بعد دستش را بین من و خودش و شوهرش و مادر شوهرش چرخاند. –منظورت چیه؟ –منظورم همه‌ی ماست. خودمون، البته این نظر حنیفه، میگه میریم خارج از کشور کافرها رو مسلمون می‌کنیم اونوقت هم وطنای خودمون هم اونجا هم اینجا از دین گریزون هستن. @Maktabesoleimanisirjan