9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•••
بی بی أم البنین گفتن به ابوتراب:
+میشه من روفاطمه صدا نکنین؟
ابوتراب دلیل روجویا شدن !🌱
بیبیگفتن:آخه وقتی من رو فاطمه صدا میکنین ،بچه ها یادِ مادرشون میفتن واشک میریزن ...😔🥀
وازاون بهبعد أم البنین شدی ،
مادرِ ماه 🌙
•••
▪️مکتب سلیمانی سیرجان ▪️
@Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴| وفات حضرت امالبنین تسلیت باد
◾️آن کنیزم که در سرای علی
همچو زهرا (س) شدم فنای علی
ریختم عشق را به پای علی
شد همه هستیام فدای علی
کودکانی که پرورانیدم
همه را بر حسین بخشیدم
چونکه طفلان من بزرگ شدند
با غم بیکفن بزرگ شدند
با هزاران محن بزرگ شدند
زیر دست حسن بزرگ شدند
#ام_البنین #ام_عباس
#وفات_حضرت_ام_البنین
#استوری
📔 از چیزی نمیترسیدم
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت #حاج_قاسم_سلیمانی
2️⃣ نوجوان پرتلاش
💶 پدرم نهصد تومان بدهکار بود. به همین دلیل، هی به خانه کدخدا رفتوآمد میکرد که به نوعی حل کند. بدهي پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتاد پدرم، بارها گریه کردم.
📦 بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند. او با گريه مادرم بدرقه شد. رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شده بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من، تازه، وارد چهارده سال شده بودم؛ آن هم یکی بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر را دیده بود.
🙏 اصرار زیاد کردم، با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم، با هم قرار گذاشتیم. راهی شهر شدیم، با اتوبوس مهدیپور درحالی که یک لحاف، یک سارُق* نان و پنج تومان پول داشتم. مادرم مرا همراه یکی از اقواممان کرد. به او سفارش مرا خیلی نمود.
🚌 اتوبوس، شب به شهر کرمان رسید. اولین بار ماشینهایی به آن کوچکی میدیدم (فولکس و پیکان). محو تماشای آنها بودم که اتوبوس روی میدان باغ ایستاد. همه پیاده شده بودند، جز ما سه نفر. با هم پیاده شدیم روی میدان، با همان لحافها و دستمالهای بستهشده از نان و مغز پنیر. هاجوواج مردم را نگاه میکردیم، مثل وحشیهایی که برای اولین بار انسان دیدهاند!
⚪ گوشه میدان نشستیم. از نگاه آدمهایی که رد میشدند و ما را نگاه میکردند، میترسیدیم. مانده بودیم کجا برویم. خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس میدانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد. جلوی یک ماشین کوچک نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» میگفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.»
🚕 تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راهبلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی میتوانستم کولهام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهریها آنجا بودند.
🌺 عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلمان شکُفت. بوی همشهریها، بوی مادرم، فامیلم، بوی ده را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم.
😟 همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمیدهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را میزدم و سؤال میکردم: «آیا کارگر نمیخواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من میکردند و جواب رد میدادند.
🏫 آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاهچُرده (سبزه) مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با استَمبُلی سیمان درست میکرد. آن یکی با سیمان را حمل میکرد. دیگری آجر میآورد دم دست. نوجوان دیگری آنها را به فرمان اوستا بالا میانداخت. استادعلی، که صدازدن بچهها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟»
گفتم: «قاسم.»
- چند سالته؟
گفتم: «سیزده سال.»
- مگه درس نمیخونی؟
- ول کردم.
- چرا؟
- پدرم قرض دارد.
🥺 اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونههایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، بهشرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کردهام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سر کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهریها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.»
خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلیها، راه افتادم. خبر کار پیداکردن را به همه دادم.
☀️ صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعد اوستا هم رسیدم.
کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کمکم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیادهرو به داخل ساختمان. دستهای کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکیهای غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.»
https://chat.whatsapp.com/DUoONLmk6YOEFgRzu0hX8Z
مکتب سلیمانی سیرجان
اون لحظه لحظه ایه که روح غالبه و میگه من واقعا اینم؟ فقط همین؟! چون واقعا فقط همین نیست جسم برای رو
https://chat.whatsapp.com/JnvztXrsFUl6P9Uz30ar0s
#به نام خدا
ادامه پارت۱۵👇👇
و متکبر بود
صفات بد رو اگر از بین نبری اگر چه پنهان کنی بالاخره یه جا توی یه چالش بروز میکنن و زمینت میزنن...
رانده شد ولی قبل از رفتن یه درخواست از خدا داشت
گفت خدایا تو منو به وسیله ی انسان آزمودی و گمراه کردی
اجازه بده من هم وسیله ی آزمون انسان باشم
خدا قبول میکنه نه بخاطر اینکه ابلیس حقی به گردن خدا داره واضحه که نداره
بخاطر اینکه انسان هم آزمونش رو پاس کنه گفتم این دنیا تماما ورطه ی آزمونه
پس نه ابلیس و نه هیچ مخلوق دیگری با شرارت هاش خدا رو عاجز نمیکنه بلکه اونها هم جزئی از این پازل هستن و نسبت به هم آزموده میشن
چالش شکل میگیره برای اینکه هر کس درونیات و ظرفیتهای خودش رو کامل متبلور کنه و نتیجه ش رو ببینه
همه مختارن که خوب باشن یا بد ولی طبیعتا باید در یک چالشی قرار بگیرن تا این خوبی و بدی بروز و ظهور پیدا کنه دیگه اگر چالشی نباشه که همه خوبن!
حالا که خدا قبول کرده شیطان قسم میخوره که همه انسان ها رو گمراه میکنم و تمام تلاشم رو میکنم که بهت ثابت کنم انسان لیاقت محبت تو رو نداشت. و خدا چه جوابی میده؟
با اقتدار کامل جواب میده
*تو و هر کس از تو پیروی کند به عزت و جلالم سوگند جهنم را از همه شما پر خواهم کرد*
میگه فکر نکن با نافرمانی من رو عاجز میکنی یا با شریک جرم کردن انسان میتونی قصر در بری
فکر نکن چون انسان اشرف مخلوقات منه دیگه نمیتونم مجازاتش کنم برای من فرقی نمیکنه کی باشه و چی باشه عدالت من فراتر از همه چیز عمل میکنه کسی که مرتکب جرم میشه باید پاسخش رو بگیره هر کی که میخواد باشه
حالا برو مشغول شو تمام توانت رو هم بکار بگیر هر چی میتونی تلفات بگیر ولی بینشون هستن کسایی که حتی نتونی بهشون نزدیک بشی!
اونم تا همین الان مشغوله دیگه!
اما بعد از خلقت آدم و حوا چه اتفاقی می افته؟ آدم و حوا هر دو #آگاه و ذی شعورن
خدا هم اونها رو در یک باغ بهشتی سکنا میده و بهشون میگه شما از تمام ثمرات این باغ و همه مواهبش استفاده کنید ولی به اون شجره نزدیک نشید
_اینکه شد همون داستان
_تعریفش فرق داره
اولا حرفی از خوردن میوه نیست میگه به اون شجره نزدیک نشید! نمیگه از میوه ش نخورید میگه لاتقربا، نزدیک نشید
حالا اینکه این شجره دقیقا چیه رو بعدا توضیح میدم مهم اینه که درخت دانش نیست چون آگاهی رو که از اول به آدم داده
ثانیا این شجره وجودش اونجا توجیه داره کاملا آگاهانه ست
این شجره وسیله #آزمون و ابتلای آدم و حوا برای سنجش میزان اطاعت و ولایت پذیریه
خدا عادله همونطور که از شیطان این آزمون رو گرفت از انسان هم میگیره
در کل خدا دو تا جمله به آدم و حوا میگه یک به این شجره نزدیک نشید دو شیطان دشمن آشکار شماست
و بعد در صحنه امتحان تنهاشون میگذاره و سکوت میکنه به رسم همیشه تا انتخاب صورت بگیره...
اینجاست که شیطان وارد عمل میشه و اولین توطئه رو میکنه
خب حالا اینجا یه معما از تورات رمزگشایی میشه
چون قرآن میگه اون کسی که میاد داخل بهشت آدم و حوا و وسوسه شون میکنه که نافرمانی کنن شیطانه
حالا معلوم میشه این جناب "مار" در تورات کی میتونه باشه
وگرنه آخه مار میتونه آدمو راهنمایی کنه چکار کن چکار نکن؟
خیلی استادانه اسم شیطان از کتاب مقدس حذف شده و با مار جایگزین شده. حالا اینکه چرا رو میگم براتون
خلاصه شیطان می آد شروع میکنه با اینا حرف زدن
میگه *دوست دارید راهنماییتون کنم که چطور ملَک یعنی فرشته بشید؟*
خب خیلی عجیبه چون همه فرشتگان به آدم سجده کردن چرا آدم باید طمع کنه به جایگاه فرشتگان وقتی خودش مقام بالاتری داره؟
الا اینکه در این جمله، ملَک استعاره باشه به جزئی از ملک یعنی یک صفت خاص از فرشتگان که در انسان نیست و براش مهمه که داشته باشه
و اون چیه؟
انسان ها دائم در حال نوسان بین خوب و بد هستن و میزان فضائل و رذائلشون بالا پایین میشه ولی فرشته ها همیشه کامل ان
شیطان گفت میخواید یه راهنمایی بهتون بکنم انسان کامل بشید؟
طمع بزرگ انسان همینه انسان وقتی به کمال خودش برسه سعادتمند میشه و در آغوش خدا قرار میگیره و به جاودانگی میرسه
خب پیشنهاد وسوسه کننده ای بوده میگن راهنمایی کن ببینیم اونم میگه ایناها همین شجره!
_اصلا ماهیت این درخت چیه که آزمون انسانه چرا نباید بهش نزدیک بشه
_شجره همیشه درخت مادی نیست
درباره ماهیتش هم بعدا مفصل بحث میکنیم
حالا وقتی به آدم و حوا گفت راهش اینه اونا فوری گارد گرفتن گفتن عدلی دست گذاشتی رو همون چیزی که خدا منع کرده خدا راست میگفت تو دشمن مایی برو پی کارت
اما شیطان که ناامید نشد نشست زیر پاشون اونقدر قسم خورد که حرفش رو باور کردن
جالبه قرآن میگه هر دوی آنان را فریفت حرفی از مقصر بودن حوا به میون نمیاد اصلا...
وقتی آدم و حوا اون ترک اولا رو انجام دادن اینطوری نبود که تازه بفهمن عریانن اینا از اولش هم شعور داشتن بلک
مکتب سلیمانی سیرجان
اون لحظه لحظه ایه که روح غالبه و میگه من واقعا اینم؟ فقط همین؟! چون واقعا فقط همین نیست جسم برای رو
ه عریان شدن
یعنی اولین جریمه ی ترک اولا شون گرفتن پوشش بهشتی شون بود برای اینکه
زشتی کارشون براشون مجسم بشه
ببین خدا تا لحظه انتخاب ساکته ولی بلافاصله بعد از وقوع جرم واکنش نشون میده یعنی طبعا ناظره میبینه و واکنش نشون میده اینطوری نیس که اصلا متوجه نباشه چه خبره تازه بیاد برا قدم زدن تو باغ و بفهمه چی به چیه. احاطه کامل!
میبینی تعریف قرآن و تورات از قدرت و ماهیت خدا چقدر متفاوته؟
یه مسلمان که با نگاه قرآن بزرگ شده و اون عظمت و هیبت و قدرت بی نهایت خدا توی ذهنش نشسته وقتی تورات میخونه اصلا گیج میشه میگه خدای اینا چرا اینجوریه!
تعریف ما از خدا یه چیز دیگه ست... کاملا متفاوت!
حالا شمایی که میفرمایید پیامبر ما قرآن رو با اقتباس از تورات نوشته بگو ببینم این چه مدل کپی زدنه که منطق کلی کتاب، نگاهش، روایتش، همه چیزش فرق میکنه؟
همون داستان رو یکبار دیگه تعریف کرده ولی کاملا متفاوت!
در واقع از دروغ هایی که بهش نسبت دادن اعلام برائت کرده
بگذریم...
حالا بعد از اون ترک اولا برخورد خدا با کار آدم و حوا چیه؟ باز هم مثل همیشه فرصت توضیح رو میده با اینکه بی نیازه ناظره خودش. و توانا به دادن هر نوع عقوبتی
میپرسه: چرا حرفش رو گوش کردید مگه نگفتم او دشمن آشکار شماست؟ اون اصلا از شما متنفره قسم خورده همتونو گمراه کنه
آدم چه جوابی میده؟ میگه خدایا من نمیدونستم اینجا میشه قسم دروغ خورد!
دقیقا ضربه رو از خوش خیالی و عدم اگاهی خورد چون دشمن شناسی بلد نبود
حالا تنبیه چیه؟
شما با نسلتون برید روی زمین
وارد زندگی در عالم ماده میشید مورد آزمایش قرار میگیرید رشد میکنید بعضیا هم متاسفانه سقوط میکنن اونم خودشون انتخاب میکنن
و در نهایت دوباره به سمت من برمیگردید و درباره این فرصت پاسخگو خواهید بود
آدم و حوا به زمین میان و حیات بشر روی زمین آغاز میشه
حالا اینکه بعد از حیات بشر روی زمین چه اتفاقی میفته و منطق این روایات عجیب کتاب مقدس چیه و "اینایی" که ژانت میپرسه کیا هستن رو الان عرض میکنم خدمتتون فقط یکم پیش مقدمه نیاز داره؛
هدفم قصه گفتن نیست نمیخوام وقتتونو پر کنم هر چیزی که میگم در توضیح دقیق ریشه های ایدئولوژیک نقطه عطفه یعنی پیش زمینه ایه برای اینکه وقتی روی اون موضوع اصلی مون بحث میکنیم حرفایی که میزنم درست درک بشه
خب...
بعد از اینکه انسان روی زمین اومد چه اتفاقی افتاد؟
در طول تاریخ خدایان مختلفی در بین مردم پرستیده میشدن الهه های مختلفی بودن، اجرام و اجسام مختلفی بودن، حالا مثلا معروف ترینش همینی که تو مثال زدی
خورشید!
خورشید در همه ی تمدن ها پرستیده شده. در تمدن مصر خدای "را" بوده، در ایران "میترا" بوده در یونان "هلن" بوده خلاصه همه جا بوده
کتایون_خب این طبیعیه در همه جای کره زمین بزرگترین و موثر ترین چیزی که مردم در اطراف خودشون میدیدن همین خورشید بوده...
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*امروز بیاین درباره یک خصلت صحبت کنیم😉👌*
*"حسادت"😱❌*
حسودِ عزیز
⭕️آدمها نه وقتش را دارند، نه حوصلهاش را تا برای تویی که تمام حواس و تمرکزت را روی زندگی آنها گذاشتهای توضیح بدهند که عزیزم! سرت به کار خودت باشد، حسادت از پا درت میآوردها! که آب را به جای اینکه زیر پای آنان بریزی و منتظر باشی زمین خوردنشان را ببینی، بریزی روی آتش حرص خودت تا بیش از اینها نسوزی، که دیگران اکثرا کفشهای آهنین دارند و روانی آرام که با پرتاب هر ریزه سنگی متلاطم نمیشود.
♨️ببین جانم! "حسادت" احساس نفرتانگیز و دردناکیست. اینکه تو از موفقیت و شادی و آرامش دیگران دردت بگیرد، نفرتانگیز است، اینکه تاب دیدن حال خوبِ آدمهای دیگر را نداشته باشی نفرتانگیز است، اینکه چین بالای پیشانیات از شدت حرصی باشد که برای زندگی و رفتار دیگران خوردهای، نفرتانگیز است!
🔸🔹آدمها که اول و آخر، زندگیشان را میکنند، تو روی رفتار و دیدگاهت کمی کار کن، به خاطر خودت میگویم... اینجوری زود از پا در میآیی. خیلی زود!
.
💯همهی ما احساس حسادت و خصلتهای ناپسند را به هر نسبتی که شده درون خودمان داریم، میزان انسان بودن ما وابسته به توانایی ما در مهار کردن این خصلتهاست، به همین سادگی...😍😊
سلام صبحتون بخیر 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ تیری، بر پیکر شهید اصابت نمی کند،
مگر آنکه، اول از قلب مادرش گذشته باشد!
یعنی؛ اول؛ «قلب مادر شهید» شهید می شود...!💔
برای ام البنین های سرزمینم که عباس های خویش را به فرات عشق سپرده اند و با صلابت پشت ولایت ایستاده اند آرزوی سلامتی و طول عمر و بر پر کشیده های از نسل ام البنین مغفرت و همنشینی با مادر قمر بنی هاشم را از درگاه خدای متعال طلب می کنیم🤲
به نیابت از مجموعه مکتب #سلیمانی سیرجان دست بوس ام البنین های سرزمینمان هستیم❤️
روز #تکریم مادران و همسران #شهدا گرامی باد🇮🇷
🕊️#یکشنبههایشهدایی🕊️
@Maktabesoleimanisirjan
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*#دعای فرج*
♡••
•🕊💚•
هر که غمت راخرید
عشرت عالم فروخت
باخبران غمت
بی خبراز عالمند...
#امام_زمان .
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
@Maktabesoleimanisirjan
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─