ملکـــــــღــــه
#رسوایی اهومی کردم و چادرم را روی سرم مرتب کردم. همیشه ی خدا مشکل بود برایم. البته با کش این چادر
#رسوایی
_باز افتادی که؟
چشمام سنگین شده از خوابم را به سختی باز کرد. موهایم پریشان دورم ریخته بود و پتو میان پاهایم پیچیده بود .
- از هر چی تخته متنفرم !
صدای خش دارم باز هم صدای خنده اش را بلند کرد. دستگیره ی در را رها کرد و به
سویم آمد.
دست زیر بازویم انداخت و تنم را بالا کشید .
- از امشب تشک بنداز رو زمین بخواب !
پتو را با پا کنار زدم و کش و قوصی به بدنم دادم .
من که گفتم رو تخت تک نفره نمی تونم بخوابم .
انگشت اشاره اش را پشت انگشت شصتش گذاشت و با یک حرکت به پیشانی ام کوبید.
-من گفتم میری باشگاه وزن کم میکنی رو تخت جا میشی چه می دونستم رو به روز
بدتر هیکل میشی.
چشم غره ای نصیبش کردم و از اتاق بیرون رفتم .
پشت در سرویس ایستاد و چند تقه ای به در زد .
-بجنب بهار وقت کمه، یه ساعت دیگه بهزاد می رسن .
باشه ی کشداری تحویلش دادم و آب به صورتم زدم . این شب بیداری ها و رمان خواندن ها چشمانم را حسابی اذیت می کرد .
از آن سو هم تخت تک نفره. نمی دانم چگونه با عمران روی یک تخت جا می شدم اما در این چند شب که بهنام یک سرویس خواب برای اتاق دیگر خانه تهیه کرده بود تا هر دو راحت باشیم، هر شب هر شب از تخت می افتادم .
سر تکان دادم تا او و کارهایش از سرم بیرون برود.
باید فکری برای این قلبم می کردم، زیادی ساز ناکوک می زد .
گوشی را از روی پاتختی برداشتم و نم اشکی که حاصل کوبیدن پایم به تخت بود را پاک کردم
لنگان لنگان به سوی پذیرایی رفتم. سر به هوایی کار دستم داده بود و انگشت شصتم را به تخت کوبیده بودم. اصلا این تخت تک نفره از همان روز اولش هم برایم بد بیاری داشت .
یا از رویش می افتادم یا دست و پایم را به آن می کوبیدم .
پشت میز صبحانه ای که بهنام حاضر کرده بود، نشستم و دلیل این سر و صدا ها از را بهنام پرسیدم .
-پایین دو تاکارگر خدماتی اومده من میرم پیششون، بجنبا رسیدن بهزاداینا .
همان طور که آب میوه را سر می کشیدم دستی برایش تکان دادم و به ساعت نگاهی انداختم .
یازده و نیم بود
سریع چند لقمه ای خوردم و از جا بلند شدم. بهنام هم به طبقه ی پایین رفته بود .
همان طور که میز را جمع میکردم افسوس خوردم. کاش خان جون هم امروز می آمد
.
🌼🌼🌼🌼🌼
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب آشفته بازاریست دنیا
تا انتها ببینید خیلی زیباست
.
.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
قابل توجه کسانی که مثلاً میگن،روزی چند بار یه سوره طولانی را ختم کنید
مهم تفکر و تعقل به آیات قرآن هست نه روخوانی بدون توجه
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
**🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام خوبین ختم صلوات داریم✅
بی زحمت دوازده تاصلوات بخون برای دوازده نفرهم بفرس به جز من، قطع نشه برای گشایش کارهمه شروع کردیم. براى گشايش كار خودتم دعا كن وبفرست
✅سلام دوستان
اگه میشه در مورد نوره زرنیخ دار بیشتر توضیح بدید
واز کجا تهییش کنیم؟؟
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام به همگی و ادمین عزیز
در مورد تقاضای همفکری دوست عزیزمون که مادر و برادرهاش میخواهند ارث بهش ندهند برو دادگاه وکیل تسخیری هست باهاشون مشورت کن و راه حل شکایت بهت میگنند و در مورد نفرین مادرتون همون جور که عاق والدین هست عاق فرزند هم هست مادرت به شما ظلم کرده و از نفرینش نترسید البته احترامش داشته باشید و همیشه ذکر یاحق هم بگید و از خدا بخواهید تا حقتون بهتون بدهد. خدا پشت و پناهتون
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌼🍃
گفت: یَداللَهِ فَوقَ أَیْدِیهِم
یعنی بنده من نگران فردایت نباش
از اَفعال آدمها دلگیر نشو
کاری از آنها برنمیآید
دستت را به من بده
تا من نخواهم
برگی از درخت نمیافتد🌹
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش 127 گفتم: دستش درد نکنه، اون چند روز مادرم هیچ سراغی ازم نگرفته بود گاهی فکر میکردم چرا م
#یاشاییش
128
سلام کردمو خودمو معرفی کردم به سرتا پام نگاهی انداخت و جواب سلاممو داد و گفت:بفرمایید داخل وقتی نشستم بهم گفت:سابقه ی کار توی مزون عروس داری گفتم: نه گفت: خیاطی چی!! تا اومدم جواب بدم گفت: البته ما تموم لباسامون از ترکیه میاد منظورم از خیاطی یه تغییرات جزئی تو لباس با خودم گفتم: پروانه جا نزن سخت نیست حتما میتونی گفتم: بله بلدم زن گفت: چندسالته؟ گفتم:بیست و سه
گفت:برای ساعت کار مشکلی نداری
گفتم:ساعت!!
گفت:ما از ساعت ده تا یک بعدازظهر و از چهار تا هشت شب هستیم گفتم:نه مشکلی ندارم پرسید متاهلی گفتم:نه جدا شدم زن به صورتم دقیق شد و گفت:محل زندگیت به اینجا نزدیکه گفتم: دنبال خونه هستم سعی میکنم نزدیک باشه گفت: تهرانی نیستی درسته!! گفتم: بله خانوم از استان زنجانم مجبور شدم بیام تهران؛ زن لبخند کمرنگی نشست روی لبش و مکثی و کرد و گفت:بسیار خب اسم من کتایون کمالیه راستش من دو تا کارمند خوب داشتم که اگه حتی یک سال هم نمیومدم مزون خیالم راحت بود اما یکیشون یک هفته است ازدواج کرده و یکیشون هم به تازگی باردار شده برای همین دست تنها شدم میخوام بگم فعلا تا یک هفته بصورت امتحانی بیا اگه هم شما اوکی بودی هم من از کارت راضی بودم استخدامی
با خوشحالی گفتم:چشم ممنونم
گفت:پس از فردا منتظرتم
ملتمسانه گفتم:میشه از پس فردا بیام باید دنبال جا باشم،گفت:تنها زندگی میکنی گفتم:بله
چیز بیشتری نپرسید لبخندی روی لبش نشست و گفت:باشه من از پس فردا منتظرم امیدوارم به زودی جایی ساکن بشی، خداحافظی کردمو با خوشحالی اومدم بیرون با اینکه نمیدونستم چقدر حقوق قرار بگیرم اما بخاطر محیطی که داشت خوشحال بودم، از ساختمان که اومدم بیرون دیدم دو سه نفر درست جلوی در ورودی دارند سر یه ماشین جر و بحث میکنند جوری وایساده بودند که نمیتونستم رد بشم بلند گفتم:ببخشید تو راه ایستادید!!
با صدای بلندم حرفشون قطع شد و کنار رفتند و من تونستم بگذرم؛ تا سر شب چندتا مشاور املاک که همون اطراف بود رفتم تا شاید جایی پیدا بشه ولی خب یا با پولم جور نبود و یا به شرایط من اجاره نمیدادند یکی از مشاوره املاکها گفت:دخترم اینطرفا جایی پیدا نمیکنی اینجا قیمتا بالاست بعدم یه کارت بهم داد و گفت:ماله شعبه ای هست که تو سمت جنوب شهر دارند اونجا چندتا سوئیت و اتاق دارند بهتره برم ببینم، چون بیشتر به پولتون میخوره با اینکه از مزون و از سپهر دور میشدم ولی چاره ای نبود
قرار شد صبح فردا برم اونجا که خودشم هم باشه برگشتم مسافر خونه دوباره مسافرخونچی تاکید کرد باید تخلیه کنم...
🌼🌼🌼🌼🌼