*🍃🍃🍃🍃🌼🍃🌼
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام بانو خسته نباشین
واسه دوست عزیزکه موقع نزدیکی مشکل دارن
ایشون عضلات واژنشون ضعیف شده
باید بیشتر گرمیجات مصرف کنن و ی آجرگرم کنن ولای حوله بپیچن وروی آجر بشینن وبمدت ۱۰ شب روغن سیاهدونه زیر شکمشون ماساژ بدن و هفته ای دوبارمخلوط زرده تخم مرغ بومی وعسل خوب را باسرنگ وارد واژن کنن تاعضلات واژنشون قوت بگیره
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🌼🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام به یاس بانو عزیزم وهمه خواهرای گل 💐 💐 💐
برای خواهری مینویسم که عکس صندلی آشپزخانه رو گذاشته بود .
عزیزم کاری نداره اگر شما صندلی رو برعکس کنی متوجه میشی که نشیمنگاه صندلی با چن تا پیچ به صندلی وصله بازش کن وبه اندازه تعداد صندلی ها پارچه دلخواهت رو بگیر وهمچنین چون فومش هم خراب شده از خرازی ها ابر یا فوم بگیر ،بعدش فوم رو به اندازه نشیمنگاه ببر ولی پارچه رویی رو تقریبا از هر طرف ۵یا ۸یانت بزرگتر برش بزن اگر منگنه بزرگ داری میتونی از داخل اضافه پارچه ها رو منگنه کنی به کفه چوبی یا اینکه برچسب حرارتی هم میشه از زیر فیکسش کرد به همین راحتی بعدش دوباره به صندلی پیچش کن ...
تو میتونی بانو انجامش بده 👍
یاس بانو لطفا بزار کانال
ممنونم🥰
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته از تمام چیزهاییکه...
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
*🍃🍃🍃🍃🌼🍃🌼
#تقاضای_راهنمایی
سلام به اعضای محترم
اگر کسی تجربه داره لطفا کمک کنه بهم ..
من قاعدگی نامنظم دارم
سال قبل خونریزی هام شدید بود
دکتر رفتم گفت تنبلی تخمدان داری و کیست
دارو داد و آزمایش تخمکگزاری دادم که ۱ بود
امسال متاسفانه بخاطر مشکل کبدی که دارم سیبروز کبدی
نمیتونم دارویی مصرف کنم
خونریزی هام خیلی خیلی کم شده درماه اکثرا پریودم
واقعیت همسرم هم اذیت میشه
واینم بگم که کمخونی شدید دارم آنمی
وسنم ۴۰سال هست
ایا این پریودای همیشگی بخاطر زود یائسگی هست
لطفا هرکی تجربه داره کمکم کنه ممنون میشم
واقعا اعصابم بهم ریخته شده نمیدونم چیکار کنم
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌼🍃
#تقاضای_همفکری
سلام بر یاس زیبا
من زنی ۴۴ ساله هستم
۲۹ ساله ازدواج کردم
دوسه سالی هست که خارش میگیرم
بعداز نزدیکی بیشتر میشه خارش
یاحتی اگر خارش نداشته باشم
شروع میشه
همسرم همیشه تمیز و قبل از نزدیکی میره حموم
نمیدونم چرا این جوری میشم
ازپماد هم استفاده میکنم خوبه
دوباره شروع میشه
حتی پیشنهاد همسرم رو باید رد کنم
چون واقعا بعدش اذیت میشم
همچین خارش پیدا میکنم
که زخم میشم
لطفا راهنماییم کنید باید چی کار کنم
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🌸🍃
در ازدواج ياد میگيريم 🤔 :
هم من،
هم همسرم،
هم خود رابطه؛
روزهاى خوب و بد خواهیم داشت!
اصرار به خوب بودن همه چيز يك
"توهمی"
بيش نيست!
حتی اگر بهترین همسر دنیا را داشته باشیم؛
قطعا روزهاى افتضاح خواهيم داشت!
🔹هدف مهم در رابطه عاطفى، ميتواند اين باشد كه
واقعبينانه روزهاى بد را بكاهيم،
درست بحث كنيم؛
بدون اينكه به هم آسيب روانی بزنیم .
صحبت کردن خیلی از مشکلات رو کم میکنه
در صورتی که منطقی و بدون عصبانیت باشه .
دعوا کردن
تحقیر کردن
داد زدن
و ....
جز اینکه فاصله بین زوجین رو بیشتر میکنه نتیجه ای نداره .
🚨 افراد مجرد
قبل از هر چیز از توهم اینکه زندگی نباید هیچگونه مشکلی داشته باشه و خوشبختی یعنی زندگی ۱۰۰% بدون درگیری خارج بشین
بعد از اون با دقت انتخاب کنید و شناخت کافی به دست بیارید
این شناخت مشکلاتتون رو کمتر میکنه
و در نهایت از همین الان که مجرد هستین تمرین صحبت کردن بدون عصبانیت بکنید
صحبت کردن منطقی
حل مشکل با اطرافیان از طریق گفتگو
پذیرش حرف حق رو در خودتون بالا ببرید
اگر کسی خلاف نظر شما صحبت کرد
ولی حرفش درست و منطقی و حق بود بپذیرید .
این مهارت ها زندگیتون رو بهتر و بهتر میکنه
🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنویس خدایا شکرت🥺🙏بفرست برا دوستات❤️
پیشنهاد دانلود
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
05 - 05.mp3
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
🍃🍃🍃🌼🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی مانده بود تا یک پرستار خوب برای زن عمو نرگس پیدا کنند . در این چند روزی هم که از بیمارستان
#رسوایی
بهنام کارگرها را صدا کرد و هر سه به طرف رفتند .
از حالا احساس خستگی می کردم آن هم برای کاری که یقینا چند روزی قرار بود
درگیرش باشیم .
لبخند به لب نشاندم و به استقبالشان رفتم .
بهزاد و بهنام کنار ماشینی که اسباب را حمل کرده بود ایستاده بودند و علی به همراه سمیرا و آرزو به طرفم می آمدند. هم زمان وسط حیاط به هم رسیدیم. سلام جمعیی دادم و با سمیرا روبوسی کردم .
-چطوری عروسی فراری؟
گونه اش را بوسیدم و سراغ ماهان را گرفتم .
-گذاشتمش پیش مامانم تا شب برمیگردیم بی تابی نمی کنه پیش اونا .
به علی که ساختمان را نگاه می کرد، رو کردم .
-خوش اومدید بفرمایید .
سری تکان داد .
-مبارکه بهار خانم .
با تعارفات بسیار به سوی خانه راهی شدند که آرزو دستم را کشید .
-خواب بودی؟
خمیازه ای کشیدم که به شانه ام کوبید.
-مجبوری تا صبح رمان بخونی؟
صادقانه سرم را به معنای تایید تکان دادم که چشم غره ای رفت و با شوق رو به برادر و زن برادرش گفت :
-بریم بالا رو ببینین اول .
علی وارد خانه ی خان جون شد .
-چه فرقی داره آرزو؟
آرزو که راضی نمیشد، پاسخ علی را نداد و در عوض سمیرا را مجاب کرد تا همراهش
برود .
مردد نگاهی به پله ها و طبقه ی اول انداختم. کمی زشت بود اگر علی را تنها می گذاشتم. وارد خانه شدم .
علی دست در جیب از در بالکن به بیرون خیره بود .
کمی دمغ و گرفته بنظر می رسید .
متوجه آمدنم شد که به سویم چرخید .
-خوبین بهار خانم؟
دست در جیب پالتو فرو بردم و چند قدمی نزدیک تر رفتم .
-ممنون، شما خوبین؟
حالت سوالم به گونه ای بود که نشانگر یک احوال پرسی ساده نباشد .
نفسش را بیرون داد و لبخند کم رنگی زد .
-راستش نه . آرزو بهم گفت که برای طلاق پیش قدم شدید
نمی دانم چرا حرف های علی ناراحتم نمی کرد .
انگار او واقعا دلسوز و به فکر بود و مانند آرزو که گه گاه سنگ برادرش را به سینه می زد، رفتار نمی کرد .
-این شما رو ناراحت کرده؟
نیم نگاهی به کارگری که کارتنی را داخل آورده بود انداخت .
-نه، فقط میخواستم یه چیزی بهتون بگم شاید یکم نظرتون عوض بشه و یه فرصت
به خودتون بدید .
سر تا پا گوش منتظر بودم. علی نمی دانست که تمام وجودم بی تاب برادرش کله خرش بود الا عقلم که به تنهایی در برابر تک تکشان ایستاده و یک کلام می گفت " طلاق و جدایی"
با همه ی این ها چشم به لب های علی دوخته بودم، به گونه ای که انگار پشت لب هایش کلمات اسرار آمیزی بودند تا مرا از طلاق منصرف کنند و عقلم را به عقب نشینی وا دارند .
🌼🌼🌼🌼🌼