ملکـــــــღــــه
#یاشاییش ❤️❤️: 151 فروغ خانوم جوری نشست که سمت سام باشه تا نتونه بسته ها دست من بده،،، نمیتونستم
#یاشاییش
152
ناراحت از حرف فروغ خانوم کارامو سریع به یه جایی رسوندم دوش گرفتم لباس عوض کردم هنوز هیچکس نیومده بود زنگ زدم به مریم گفت:دارند حاضر میشند که بیان، یه کم بعد کم کم همه ی خانواده برگشتند از توی آشپزخونه بیرون نرفتم مشغول چیدن شیرینی ها تو ظرف بودم که مریم زنگ زد که دم در خونه هستند سریع خودمو رسوندم بیرون آقایون زیر آلاچیق تو حیاط جمع بودند و دو سه نفری هم داشتند صندلی های جشن بعد ازظهر رو میچیدید مریم و سپهر دم در وایساده بودند سلام کردمو و سپهر رو بغل گرفتم مریم جواب سلاممو داد با هم اومدیم توی خونه ملیحه خانوم اومده بود توی ایوان و به مریم خوش آمد گفت؛ رفتیم داخل بدری سادات رو به مریم گفت: خیلی خوشحالم که اومدی،به نظرم اومد کسی از اینکه من بچه دارم خبر نداشته چون انگار همه تعجب کرده بودند بدری سادات آروم گفت: دیگه نمیخواد کمک بدی دور و بر سپهر و مهمونت باش گفتم: چشم...
از زبان مسعود....
تازه بسته ها رو رسونده بودیم و برگشته بودیم خونه ی بدری سادات و داشتیم کارهای جشن بعدازظهر رو میکردیم که نگاهم افتاد به پروانه که داره میره سمت در حیاط تو دلم گفتم: معلوم نیست باز میخواد با اخلاقش به چه بنده خدایی بتازه؛ اما باز گفتم:مگه صبح ندیدی چطور با خوشرویی جواب سلام سام رو داد انگار فقط با تو کجه کمتر دیده بودم سام هم با دختری گرم بگیره نفس عمیقی کشیدمو گفتم:به من چه حتما ازش خوشش اومده اصلا به پای هم فسیل بشند تو اینجور فکرا بودم که دیدم پروانه خانوم داره با یه بچه تو بغلش از سمت در حیاط میاد و یه خانوم هم همراهش با خودم گفتم:پس میگفتند کسی رو تو تهران نداره و اومده اینجا برای کار و زندگی با خودم گفتم: به تو چه حالا بالاخره یکی هست دیگه نگاه کردم دیدم سام هم با تعجب داره نگاهشون میکنه تو دلم گفتم:خب خداروشکر انگار فقط من نیستم که بی خبرم آروم به سام که هنوز مسیر رفتن پروانه رو نگاه میکرد گفتم:انگار این پروانه خانوم تو تهران خیلی هم بی کس و کار نیست اخماشو کشید تو همو گفت:چمیدونم مامانم که میگفت:جدا شده و برای کار و زندگی اومده تهران از حرف سام جا خوردم با خودم تکرار کردم جدا شده!! پس چرا من نمیدونستم!؟ بعد دوباره گفتم:خب به من چه جدا شده باشه، بدبخت شوهرش هر کس بوده طلاقش داده و جونش رو برداشته و فرار کرده،،،، زبونم این به من چه ها رو میگفت،
اما فکرم مشغولش شده بود و میخواستم ازش بیشتر بدونم دلیلش رو هم نمیدونستم، به خودم نهیب زدم بی خیال بابا مگه این دختره کیه که بخوای ازش بیشتر بدونی،،، جایی کار داشتم..
🌼🌼🌼🌼🌼🍃🌼
ملکـــــــღــــه
#خاطر_قدیمی #قسمت_اول من حسین و ۵۶ساله هستم……در خانواده ایی پر جمعیت بدنیا اومدم….سه تا برادر بزرگت
#خاطره_قدیمی
#قسمت_دوم
شب و روزم شده بود فکر کردن به اون دختر…..توی تصور و رویاهام اون دختر رو که حتی اسمشو نمیدونستمو کنار خودم میدیدم که بچمون هم بغلمه و باهم قدم میزنیم…....
این عشق داشت اذیتم میکرد برای همین تصمیم گرفتم در موردش با مامان صحبت کنم….
همون شب که قرار بود به مامان بگم بابا یکی از دخترای فامیل رو بهم معرفی کرد و همین بهانه ایی شد تا در مورد عشقم باهاشون حرف بزنم…………….
گفتم:بابا!!من یه دختری رو چند وقته میبینم که خیلی به دلم نشسته و دلم میخواهد اونو بعداز تحقیق در مورد خانواده اش برام خواستگاری کنید……
بابا گفت:کدوم دختر؟؟؟
گفتم:۲-۳تا کوچه پایین تر از خونه ی ما زندگی میکنند….
بابا گفت:باشه!!تحقیقات میکنم و بعدا تصمیم میگیرم…..
خوشحال گفتم:هر چی شما بگید…..
اون موقع ها من لاغراندام بودم و ریش و سبیل میزاشتم و همیشه قد ریشمو مرتبش میکرد ،،،از اینکه به ریش و سبیلم دست میکشیدم خوشم میومد بخاطر همین هیچ وقت با تیغ اصلاح نمیکردم………..
خلاصه میخواهم بگم هم خودم بواسطه ی تربیت خانواده ام و هم از نظر ظاهری بچه مثبت بودم و همه منو بعنوان یه پسر خوب میشناختند……………..
گذشت و یه روز که با دو تا از دوستام داشتم حرف میزدم گفتم:من خیلی دلم میخواهد برم جبهه اما بابا اجازه نمیده…..
دوستم گفت:اگه واقعا دلت میخواهد بری،،،، بیا امروز با ما بریم مسجد،،،آخه ما هم قراره برای عازم ثبت نام کنیم…..
گفتم:من که خیلی دلم میخواهد اما گفتم که بابا اجازه نمیده…..
دوستم گفت:حالا تو بیا و ثبت نام کن وقتی بابات ببینه که خیلی اشتیاق رفتن داری قطعا موافقت میکنه…..
با ذوق قبول کردم و به این ترتیب شد که من پنهانی شناسنامه امو برداشتم و غروب رفتم مسجد و برای جبهه اسممو نوشتم ……
همش به روزی فکر میکردم که قرار بود عازم بشم و عکس العمل مامان و بابا منو میترسوند آخه اصلا دوست نداشتم ناراحتشون کنم……………..
از طرفی جرأت هم نداشتم که بهشون بگم…………..
اون زمان همه ی خونه ها تلفن نداشت بخاطر همین یه روز عصر که خونه بودم یکی در زد و چون منتظر بودم از مسجد خبر بدند با استرس و سریع دویدم و در رو باز کردم…….
دو نفر از بچه های مسجد بودند که یکشون اسممو پرسید و بعد گفت:فردا عازم هستید داداش…..حتما صبح ساعت هشت دم مسجد باش تا با اتوبوس حرکت کنید….وسایل زیادی با خودت نیار ،،،فقط وسایل شخصی همراهت باشه……………
ازشون تشکر کردم و در بستم وبرگشتم داخل حیاط…..همون لحظه دیدم بابا لب حوض نشسته و مشکوک منو نگاه میکنه…..
متوجه شدم که حرفهای اون اقایون رو شنیده….شرمنده ایستادم و سرمو انداختم پایین…….
از اینکه حرفشو گوش نداده بودم خجالت کشیدم…..بابا اصلا مخالف رفتنم نبود بلکه منظورش این بود که سه تا برادرام رفتند و یه مرد برای خونه لازمه چون بابا توان کار نداشت و خونمون هم ۶تا زن داشت و ۵تا بچه…..
یهو بابا گفت:سرتو بگیر بالا مرررررررد……چرا رفتی توی خودت؟؟؟؟درکت میکنم پسرم…..تو یه مرد واقعی هستی که نتونستی نسبت به مملکتت بی تفاوت باشی…..اصلا ناراحت نباش….هیچ اشکالی نداره….برو خدا پشت و پناهت…..حالا که اینقدر عشق به رفتن داری برو….راضی کردن مادرت با من……..
با این حرفهای بابا لبخندزنان دویدم سمتش و جلوی پاهاش زانو زدم و سرمو گذاشتم روی پاهاش وشروع به گریه کردم،،،،گریه ایی که از سر شوق و خوشحالی بود……
بابا موهامو نوازش کرد ….اون لحظه یه آرامش خاصی تمام وجودمو گرفت……اون شب فهمیدم که بابا مثل کوه پشتمه و تکیه گاه محکمی برای من هست………..
به همون حالت مونده بودم که بابا سرمو بلند و اشکامو پاک کرد و من هم دستهای زحمتکششو غرق بوسه کردم….
بابا گفت:خب!!!بس دیگه….بلند شو برو و ساکتو جمع کن……
🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام خوبی یاسی جان؟
درباره ی خانمی که برای دخترشون شپش دارن،خودمو مادرم ۱ سالی بود درگیر بودیم هر روشی که گفتنو امتحان کردیم از سرکه و اسفند و اسپره ی مخصوص شپش و خیلی راه های دیگه که اصلا فایده نداشت تو همین کانال بود یه خانمی گفت نرم کننده ی موی لطیفه استفاده کنید ما هم استفاده کردم جواب گرفتیم خیلی زود از بین رفت،میتونن یه چند روزی استفاده کنن،اول با شامپو بشورن بعد نرم کننده ی زیاد بزنن بزارن بمونه بعدش با شونه ی مخصوص شپش یا دندونه ریز شونه کنن با هر بار شونه کردن بزنن شونه رو زمین تا شپشا بریزه
ببخشید که طولانی شد
منم باشم مامان عرفان و عماد😍
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"اندکی تفکر"
دیدنِ این ویدئو برای همگان واجبه
حس خوب
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تقاضای_همفکری
سلام یاس خانم
این بار به خانومی خودتون پیامم رو بزارید تا راهنمایی کنن
من الان دو ماهه زایمان طبیعی کرده ام زایمانم خیلی سخت بود و یه ماه قبل از زایمانم نوره گذاشتم به همه جای بدنم با عرض پوزش م ق ع د هم گذاشتم دو سه روز بعدش دیدم دو تا گوشت اضافه اندازه دکمه شدند یعنی اون حالت اسفنجی اش از دو جا باد کرده خلاصه که درست نشد زایمان کردم بدتر شد یبوست هم شدم که وخیم تر شد الان هر کاری میکنم درست نمیشه خیییلی آنتی بیوتیک ،شیاف و ... خوردم ولی فایده نداشت خاهشن اگه راهکار اساسی میدونید بگید که انجام بدم بره دعاتون میکنم
و فک میکنم شقاق هست یا نه نمیدونم؟؟
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ترفند👌
میدونستی که اینجوری میتونی سبزی تازه رو به مدت طولانی تری نگهداری کن!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شخصی به پیامبر گفت
پولم برکت نداره چیکار کنم ...؟
از بزرگى پرسیدند:
برکت در مال یعنی چه ؟
در پاسخ، مثالی زد و فرمود:
گوسفند در سال یکبار زایمان می کند و هر بار هم یک بره به دنیا می آورد .
سگ در سال دو بار زایمان میکند و هر بار هم حداقل 6-7 بچه.
به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است.
ولی در واقع برعکس است.
گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ در کنار آنها ...
چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت .
مال حرام اینگونه است .
فزونی دارد ولی برکت ندارد.
روی مفهوم" برکت در روزی" فکر کنیم.
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــدایا..♥️
بہعزتتپناهآوردمدستدلمرابگیر(:
#آیہگرافے📓
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام یاس جان خوبی
من کاشان هستم من هم مهاجرم دوستی که گفتن تازه عروس دوماد هستن ومیخان بیان کاشان کار زیاد هست ریسندگی بافندگی یه کم سخت هست ولی جاهای مختلف داردکارخونش حتی میتونه کارخونه های دیگه بره مثلاً کارخونه چینی قیمت خونه همه جور است
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88