ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 با من ازدواج میکنید...قسمت اول _پیشنهاد_مدیر 🍃🍃🍂🍃
#بامن_ازدواج_میکنی_قسمت_اول
امروز داستان دنباله دار دیگری در کانال قرار داده می شود. این داستان برگرفته از داستانی واقعی می باشد که ساختار کلی حفظ شده و قسمت هایی از آن برای ارائه در کانال تغییر داده شده
امیدواریم این داستان نیز مورد قبول واقع شود.🌹
بامن ازدواج میکنید قسمت اول
توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن.توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد ... خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟!
کنجکاو شدم ... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟
دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه, بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟
چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم. ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم.حتی حرف نزده بودیم حالا یه باره پیشنهاد ازدواج! پیشنهاد احمقانه ای بود اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم.
بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما ...
پرید وسط حرفم ... به خاطر این نیست ...
در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم. برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم .شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید.رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم ... همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه!
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ...
تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟ من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه.
از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم , دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش...
اون وقت تو , تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی اومدی به من پیشنهاد میدی؟به من میگه خرجت رو میدم!! تو غلط می کنی, فکر کردی کی هستی؟ مگه من گدام؟ یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز !! یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه.
و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم . دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن. با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم.
هنوز آروم نشده بودم که مانلی با حالت خاصی گفت: اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته.
کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده , تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری ...
🍃🍃🍃🍂🍃
باران میگوید
گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
همون شب وقتي احمد اقا از سركار اومد رفتم سراغش …نميدونستم حرفمو چه جوري بزنم …انگاري خودش فهميد حرفي
هر موقع كه شما صلاح بدونيد و به من نيازي نباشه من ميرم …
+دختر جون اين چه حرفيه؟! وجود تو ، توي خونه من بركت و نعمته …انقدر قدم و حضور تو براي من مبارك بوده كه خدا ميدونه …چندين تا قرار داد كه امكان انجامش ميتونم بگم صفر بود به مباركي حضور تو برام انجام شد …اين جنبه مالي داستان بود…از نظر معنوي هم من حاضرم همه دارو ندارم رو بزارم، جونم و عمرم و نفسم رو بزارم كه ماني خوشحال باشه و سرحال باشه و الان حضور تو باعث خوشي و شادي ماني هست…
و دستشو روي چشماش گذاشت و گفت
+تا هر زماني كه خودت دوست داشته باشي جات روي چشماي منه …ديگه از اين فكرا نكني ها…
بازدمم رو بيرون دادم و تشكر كردم …
دوباره دلم اروم نگرفت و گفتم
-پس لطفا ديگه اقا رامين نياد…
+چشم چشم خيالت راحت…
بعد از تشكر از اتاق احمد اقا خارج شدم …
پوفي از سر كلافگي كشيدم …دلم نميخواست كسي دوسم داشته باشه …و دلم نميخواست كسي رو دوست داشته باشم …
همون ميلاد واسه هفت پشتم كافي بود …هنوز وقتي يادم ميومد
چقدر از جونم براي ميلاد مايه گذاشتم و اون چه جوري جواب داد دلم واسه خودم ميسوخت …
همون شب زنگ زدم داستان رو واسه محيا تعريف كردم …
خيلي منطقي با قضيه برخورد كرد و گفت
+تو فعلا سني نداري كه بخواي به ازدواج فكر كني …بايد فعلا فقط به خودت فكر كني …به ايندت و به ساختن زندگيت …
خوشحال شدم از اينكه شروع نكرد نصيحتم كنه …و كلي باهام مخالفت نكرد ….از اين كه انقدر دو تا ادم خوب كنارم بودن ، واقعا خوشحال بودم …
از اون روزي كه با احمد اقا صحبت كردم ، يه هفته اي گذشت و من خوشحال از اينكه ، ديگه رامين پيگيرم نشده و فكر ميكردم كاملا بيخيال شده …
ولي دقيقا يكي دو روز بعد از اين فكرها ديدم گوشيم داره زنگ ميخونه ..نگاهي به گوشي انداختم و تعجب كردم …شماره ناشناس بود …عاخه كسي شماره منو نداشت و كسي به من زنگ نميزد ، جز احمد اقا و محيا …يكمي صبر كردم كه شايد قطع بشه ولي ديدم طرفي كه پشت خط هست خيلي پيگيرانه منتظره …
ولي جواب ندادم چون گفتم قطعا اشتباهه و كسي با من كاري نداره …انقدر گوشي زنگ خورد تا قطع شد و بلافاصله دوباره شروع كرد زنگ زدن …نميدونم چرا استرس گرفته بودم …
گوشيو سايلنت كردم گذاشتم كنار …اصلا دلم نميخواست ببينم كيه يا چيكار داره …سعي كردم حواسم رو بدم به ماني…
چند دقيقه بيشتر نگذشته بود كه صداي تلفن داخل اتاق بلند شد..تلفن رو برداشتم و …
🍃🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
آرزومندم🙏
در اولین عصر آذرماه 🍁🍂
خدا آنقدر عاشقانه❤
نگاهتون کنه
که حس کنین
مهم ترین و خوشبخت ترین
موجود کائنات هستین😊
عصر اولین چهارشنبه🍁
آذر ماه بخیر و شادی ☕ 🥮 🍁
زندگیتون سرشاراز آرامش 🙏
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس عزیز🌷 به این خانم میخواستم بگم عزیزم میدونم خیلی سخته واقعا حق میدم بهتون تحقیر و سرزنش تو کودکی خیلی تاثیرات منفی رو زندگیتون داره اگه شرایطشو دارین پیش یه مشاور خوب برید تا بتونه ذهن ناخوداگاه شمارو از این خاطرات پاک کنه. و اینکه بنظرم شما سعی کنید خاطرات تلخ گذشته رو کم کم از ذهنتون دور کنید و عوضش خاطرات بهتری جایگزین کنید عزت نفس و اعتماد به نفس خودتونو ازنو بسازید. یه خواهش دیگه هم اینکه لطفا سعی کنید مادرتونو ببخشید نه بخاطر ایشون، بخاطر خودتون چون ما آدمها فقط با بخشش میتونیم به آرامش برسیم. ممکنه مادرشما هم تو زندگیش خیلی تحقیر شده باشه و نیاز به کمک داشته باشه که خودش خبر نداره درحقیقت ایشون با این رفتاری که باشما کردن بیشتر ازشمابه خودشون لطمه زدن چون یه آدم عاقل هیچوقت کاری نمیکنه عزیزترین کس زندگیش دخترش ازش ناراحت باشه. گلم به شما توصیه میکنم کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین ، و کتاب های اقای وین دایر رو بخونید امیدوارم بتونید به آرامش دست پیداکنید
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاسی جونم این پیام خوندم و آه کشیدم. من وخواهرم برای زنداداشام دقیقاهمینطور بودیم چقدر خوبی کردیم. آخرش وقتی رفتیم خونه رو تمیز کردیم و جهازچیدیم برادرم جلوی خانمش گفت وظیفه تونه😟درحالیکه اصلا خانواده خانمش نیومدن.
ولی من که ازدواج کردم خواهرشوهرم گفت خودم فیلم میگیرم. کل فیلم فامیلاشون هستن و بچه های برادرش. منم اون گوشه کنارا هستم🤣🤣ازکادوهای خونواده من فیلم نگرفته🤦♀😂
نمیدونم چرا میگن از هردست بدی ازهمون دست میگیری😊
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_5969786133763068036.mp3
6.86M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#🎼🎼گرشا_رضایی
❤️❤️❤️❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاسی جون
لینک کانالتونو دوستم بهم داد حسابی هم استفاده کردم
اول دوتا تجربه خودمو بگم
من صورتم پوستم خیلیی بد شده بود هر روشی هم بگید امتحان کرده بودم اما فایده نداشت از اینترنت برنامه روتین پوستی گرفتم اما فقط باید قبلش مشخص بشه ک پوستتون از چه نوعه خودمون معمولا متوجه نمیشیم ولی الگوهاش تو اینترنت هست و میتونه هر کس طبق اونا هم ببینه
من بعد از بررسی ها فهمیدم پوستم مختلطه و با توجه ب اون برنامه روتین پوستیم رو از اینترنت گرفتم تو اون برنامه نوشته بود میتونید هفته ای دوبار از ماسک هم استفاده کرد
من از ماسک سیاه سودا برای اولین بار استفاده کردم قبلش چندین بار از ماسک سیاه های خارجی استفاده کرده بودم قیمت هاشونم خیلی بالابود اما هیچ تاثیری واسم نداشت این ماسک فوق العاده بود
حالا چیزایی ک تو روتین پوستیم استفاده کردم رو میگم
اول صبح باید با یک پاک کننده ملایم بشوری صورت رو ک من به جای اون از شامپوبچه فیروز با عصاره الوورا استفاده کردم واقعاا عالی بود
بعد باید ابرسان بزنی ک ابرسان کامان استفاده کردم البته سوپرامکس هم قیمتش خیلییی کمه و عالیه
و یک ضد افتاب ایرانی مارک شون مخصوص پوستم
و در اخر هم شبا ک میخابم ژل ضد #جوش میزنم حالا هرکس بسته ب نوع پوستش باید بزنه اینارو
ولی فقط میخاستم بگم ک من با کمتر از صدتومن پوستم ک از همه لحاظ خراب بود بهترین حالت شد و الان قشنگ بی کرم و ارایش براق و شفاف هست حتما ب همه پیشنهاد میدم انجام بدن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان زندگی من...قسمت اول 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام یاس جونی..
میخوام داستان زندگی خودم رو برای عزیزان بگم یه جاییش خیلی دردناکه یه جاییش خیلی هیجان انگیزه..
من در سن ۲۱ سالگی یه سالی پر از ماجرا بود برام..خیلیییییی تلخ بود..
پسره سال ۹۱ نامزد کرده بودن که دختر عمو و پسر عمو بودن ولی بهم زده بودن اونم بخاطر اینکه براش شرایطی گذاشته بود که براش خیلی سخت بود.هم از نظر اعتقادی بهم نمیومدن. دیگه کامل بهم زده بودن ولی انگشتر رو هنوز پس نگرفته بودن..ما هم رسم داریم تا وقتی انگستر با اونا باشه نامزد حساب میشه..چند ماه از بهم خوردن نامزدیشون نگذشته بود که از طریق یکی از اشناهامون باهم اشنا شدیم.اونم در حد تلفنی..خلاصه یکسال نگذشته بود که میخواستن بیان خواستگاری ولی پدرشون بخاطر راه دور و شناخت کامل از ما نداشتن مخالفت کردن.و اصلا راضی نمیشد...منم وقتی فهمیدم که پدرشون راضی نمیشه بهش گفتم که با اقوام بگن که پا درمیونی کنه که پدرشون رو راضی کنن ولی راضی نمیشدن..حق داشتن پسرشون یه نامزدی ناموفق داشتن اونم دختر عمو خودش که اینهمه شناخت داشتن ولی باز نشناختنش..میترسیدن که من غریبه ام و میترسیدن من بچه شهر هستم نتونم باهاشون تو روستا سر کنم باهاشون ..خلاصه هم حق داشتن هم من این وسط نمیتونستم دل بکنم ازش..تو این ما بین برام خواستگار اومد از فامیل.خانوادم هم گفتن اون پسره اگه میومد الان یکساله میومد جلو..خلاصه من دیگه به مجبور نامزد شدم😭.شبی که برام نامزدی گرفتن غروب باهام تماس گرفت..ولی جواب ندادم چون عذاب وجدان داشتم که دارن خیانت به شوهر آینده ام میکنم..خلاصه گذشت تا چند ماه خانواده ام اونا رو دعوت میکردن اونا هم مارو دعوت میکردن..ولی من انگار فقط مهمون خانوادگی میدونستم...هیچوقت فراموشش نکردم..خلاصه نامزدم بهم گفت همیشه تو لکی انگار چیزی هست که من خبر ندارم.منم فقط میگفتم چیزی نیست.
✅خلاصه حتی خواهر نامزدم خیلی بهم وابسته شده بود.همیشه منو میبرد خونشون منم میرفتم ولی تو دلم حتی ذره ای از عشقم کم نشده بود..یه بار خواهر نامزدم منو دعوت کرد خونشون به برادرش هم گفت نرگس رو اوردم تو هم بیا..خلاصه دیدم اونم از در اومد خیلی شوخی و خنده میکرد که بهش جلب توجه کنم ولی من فقط لبخند میزدم.اونم چه لبخند تلخییییی😞..خلاصه نامزدم یه جا خلوت گیر میورد که باهام حرف بزنه موقعه حرف زدن ازش فاصله میگرفتم که دستش بهم نخوره..واقعا.....
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88