eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 میری دکتر و داروخونه هزار تا قرص ویتامین و تقویتی آهن و روی زینک میخریم برای اینکه وسط تموم بدو بدوهای روزگار بتونیم پرجون تر باشیم اما بهتره یه وقتایی خودت یه نسخه خوش خط برای خودت بنویسی از هزارتا کمک بهتر اینه که وقت بزاری همنشین و هم کلام بشی با آدمهای خوب که رنگشون شبیه باقی رنگهای دنیا نیست یه جور ناب تر و خالص تری شفافن و کیف میکنی از رنگ حضورشون... میدونی توی فصل های تازه لازمه که به نقش و طرح بوم زندگیت و روند ادامش خیلی بیشتر فکر کنی، نه که بخوای سخت و پیچیدش کنی نه! یه جاهایی خوبش رو قوت بدی و یه جاهایی روشونو قلم بگیری همین... واقعن احتیاجم نیست که دنبال پنهون کردن هزارتا اسرار پشت بوم اسرار زندگیت باشی داوینچی بودن خوبه اما برای هنر توی زندگی سعی کن ساده باشی... ساده خوب باشی ساده بخندی ساده کیف کنی که زندگی هم ساده خوشبختی و برات رقم بزنه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
باران میگوید گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
همه خوشحال بودن …اومدن همگي داخل و دور هم نشستن … شروع كرديم صحبت كردن …يكمي كه گذشت احمد اقا گفت +خ
دوباره اميد زندگي توي دلم به وجود اومده بود… اون شب با كلي خوشي خوابيدم ، همش توي ذهنم داشتم برنامه ريزي ميكردم واسه زندگي جديدمون ، واسه روزاي جديد…حرف احمد اقا واسه بچه دار شدن ، خيلي حالم رو خوب كرده بود…حس ميكردم قطعا اون اتفاق ميوفته…حس ميكردم خدا ديگه با منه … مدت ها بود كه باور كرده بودم خدا منه … فردا اون روز احمد اقا بهم زنگ زد، گفت بايد حساب كتاب هارو كامل انجام بدم…قرار بود شركتي كه احمد اقا داشت اونجا بمونه ، و يه شعبه هم توي تركيه داشت افتتاح ميشد…احمد اقا بهم گفته بود كه كارم قراره به شدت زياد بشه ولي مشكلي نداشتم … ولي بايد قبل از رفتنمون يك سري كارا انجام ميشد…خلاصه از فردا اون روز به صورت فشرده شروع كردم كارامو انجام دادن… همه توي تكاپو بودن … همه كلي كار داشتن كه بايد انجام ميدادن… ميلاد واسم تعريف كرد ، كه احمد اقا جوري كاراشو رديف كرده ، كه ميلادم داره كارشو گسترش ميده …شركتي كه ميلاد مشغول به كار بود ، كه با دو تا از دوستاش شريك بودن ، يه شعبه توي تهران، و يه شعبه در دبي داشت و قرار بود ميلاد كاراي افتتاح شعبه سوم رو انجام بده …اين مهاجرت، به نفع همه بود…همه كلي قرار بود پيشرفت كنن …احمد اقا كاراي انتقال مهراد رو هم انجام داده بود.. محيا هم قرار بود توي يكي از بيمارستان ها مشغول به كار بشه… محيا و حديث از اينكه قرار بود پدر و مادرشون هم همراهمون باشن، از خوشحالي بين زمين و اسمون بودن … قرار بود بعد از رفتنمون باباي محيا هم توي شركت احمد اقا مسغول بشه…دل توي دلم نبود ، كه ببينم خونمون چه جوريه… از ميلاد پرسيدم، اون خونه كلي خرجش شده ، كي اين خرجارو داده… ميلاد نگاهي بهم كرد و گفت +والا باران، احمد اقا ميدونم خيلي خيلي زياد، خرج اون خونه كرده …و توي جلسه هايي كه ميشتيم و صحبت ميكرديم ، براي هر خونه يه مبلغ خيلي ناچيزي به ما گفت…يعني جوري بود كه مسخره بود واسمون ..خوب من و مهراد مشكلي نداشتيم ، كه قيمت واقعي خونه رو پرداخت كنيم …ولي خوب خودت كه وضعيت باباي محيا رو ميدوني…واقعيت احمد اقا يه مبلغ خيلي كم و ناچيزي رو گفت كه به غرور اون مرد هم بر نخوره …چون دوست نداشت كه باباي محيا بخواد فكر كنه كه زير منت دامادشه…مبلغي گفت ، كه باباي محيا بتونه راحت پرداخت كنه … 🍃🍃🍃🍃🍂🍃
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روزای خوبت میاد... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روزای خوبت میاد... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 یاس جونم سلام من پیام دادم به دوست عزیزم بگم عزیزم من هم شرایط‌ مشابه شما رو داشتم بااین تفاوت که خونواده من بد نبودن باهام... هوامو داشتن اما نگران بودنشون از شرایط جامعه باعث شده بود واسه بیرون رفتن محدود باشم. من ۲۵ سالم شده بود! اما دیگه انقدر تنها بیرون نرفته بودم که عادت کرده بودم با هیچ کدوم از دوستام قرار بیرون نمیزاشتم و هرجا میخاستم برم با خواهرم یا مامانم بود. خواهر برادرم که ازدواج کرده بودن خونه خودشون بودن مامان بابام هم سرکار میرفتن و من صبح تا ظهر خونه میموندم. خواهرم مجردیش محدود بود مث من اما به بهونه های مختلف بیرون میرفت دختر بدی نبود اهل دوست پسر هم نبود اما حداقل با دوستاش بیرونشو میرفت یا با داداشم که یک سال اختلاف سنی باهاش داشت خیلی صمیمی بود بیرون زیاد میرفتن باهم خب‌ من ۶ ۵ سال کوچیکتر بودم ازشون هیچ وقت نمیتونسم مثل اون با داداشم صمیمی باشم و این باعث شده بود خیلی احساس تنهایی کنم. خودمو بامجردیه خواهرم مقایسه میکردمو غصه میخوردم انقدر که من دختر تو خونه ای بودم هیچ کدوم از دخترای فامیل نبودن. همه هم سنو سالای فامیل و چندتا از کوچیکترهام ازدواج کرده بودن اما قسمت من هنوز نشده بود. بعضی وقتا که حوصلم سرمیرفت با بابام میرفتم مغازش اما خب دور دور بقیه هم سنو سالام کجا من کجا. انقققد دلم برا بیرون رفتن لک میزد بعضی‌ شبا🤦‍♀... که مینشستم پای پنجره بیرونو نگاه میکردم هرکی رد میشد باخودم میگفتم کاش من جاش الان تنها واسه خودم بیرون میگشتم😐🤦‍♀😅 از یه جایی به بعد دیگه سعی کردم زندگیو واس خودم سخت نکنم چاره ای نداشتم با شرایطم کنار اومدم خودمو تو خونه با یادگرفتن زبان کره ای از رو گوشی، فوتبال نگاه کردن😐😅 (عشق دیگ ک نداشتم زندگیم اینستام شده بود فوتبال) و فیلم های مختلف نگاه کردن سرگرم میکردم انقد سرگرم شدم که خودم حوصله بیرون رفتن نداشتم چون سریالای کره ایمو ترجیح میدادم🤦‍♀ من حتی تنها بودنم باعث شده بود اعتماد به نفس‌ سرکار رفتن و ارتباط بادیگران هم نداشته باشم... اون مدت همیشه روی صحبتم باخدا بود میگفتم خدا خودت شاهدی که من خودمو برات پاک نگه داشتم حتی تو فضای مجازی سعی کردم اشتباه نرم شاهدی نسبت به هم سنو سالام از خیییلی خوشیام زدم و تو روی خونوادم واینستادم من جواب‌ خوبیامو فقط از خودت میخاممم... گذشت صبر کردم و همون سال سنتی ازدواج کردم باادم و خونواده خوبی که همه دخترای فامیل بعد از اون فهمیدن مهم زود ازدواج کردن نیست صبر کردن و خوب ازدواج کردنه...🙂 باورت میشه الان که به دغدغه اون روزام فک میکنم خندم میگیره خداروشکر میکنم که جوابمو داد چون فهمیدم خوشبختی بعد ازدواج برام مهم تر از خوشی های قبل ازدواج بود خداروشکر میکنم بخاطر سختیایی که خونوادم بهم گرفتن و باعث شد پاک بمونمو یه وقت مسیر اشتباهی نرم تو این دوسالو نیمی که ازدواج کردم انقدر شوهرمو خونوادش بهم محبت کردنو اعتماد به نفس دادن که همه اون تنهاییام یادم رفت انقدر هرشب باهاش بیرون بودمو همه جا رفتم که بضی وقتا دیگ واقعا از بیرون رفتن حالم بهم میخورد دوس داشتم یه شبایی ام خونه بمونم😅 بااینک شوهرم کارش تو شهرداریه و از صب که میره سرکار تا وقتی میاد با ماشین مشغوله ولی بازم شب که میشه اون بیشتر از من پایه بیرون رفتنه و خسته نمیشه از رانندگی اینارو گفتم که بگم عزیزدلم❤️ خدا تمام این روزای سختتو میبینه میدونم شرایطت خیلی سخته خیلی تنهایی ولی تحمل کن بخاطر ایندت صبر داشته باش مطمئن باش جواب خوبیتو میگیری تو مثل گلبرگ پاکو لطیفی❤️ ازخدا بخواه همینطور پاک و خوب نگهت داره تا جا نزنی مطمئن باش یه روزی  مثل من به این روزات میخندی و شکر میکنی که همه روزای سختت تموم شد از ته دلم آرزو میکنم زودتر از چیزی که فکرشو میکنی‌ روزهای خوبت برسه😘❤️ ممنونم که خوندید🌸 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🔹روزى زنبور و مار با هم بحث می‌کردند. مار ميگفت: آدما از ترسِ ظاهر ترسناک من میمیرن، نه بخاطر نيشم! مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و به زنبور گفت: من چوپان را نيش مى‌زنم اما تو بالاى سرش سر و صدا کن! 🔹مار چوپان را نيش زد و زنبور بالای سرش پرواز کرد. چوپان گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد و خوب شد. 🔹مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند: اين بار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد! چوپان از خواب پريد و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت! از ضمادی استفاده نکرد و چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد! 🔻خيلى از مشكلات هم همين هستند؛ و آدم‌ها فقط بخاطر ترس از آنها، نابود ميشوند. همه چى بر میگرده به برداشت ما از زندگى. برای همين بهتره ديدگاهمان رو مثبت كنيم "مواظب تلقين های زندگی باشیم! 🔺تلقین کرونا سخت تر از خود کرونا است. مواظب کرونا باشید اما خیلی بهش فکر نکنید. در همین مدتی ‌که کرونا حدودا ۲۰ تا ‌فوتی داشته، توی تصادفات سه برابرش کشته دادیم! مراقب باشیم اما نترسیم!💪 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس قشنگم خوبی خوشی میگم من این وویس طلسم و جادو رو گوش دادم واقعا راسته با چشم خودم دیدم خواهرم یه مشکل خیلی بزرگ براش پیش اومد تلفنی با یکی مشکلشو گفت براش در کتاب باز کرد اون مشکلش حل شد ولی از اون روز به بعد کلی مشکل ریز و درشت هر روز براش پیش میاد میشه لطفاً از دوستان بپرسی برای رفع سنگینی این دعاها باید چکار کرد تازه بعدشم فهمید خواهر شوهرشم براشون دعا کرده یعنی خونشون پر از این موج های بد خیلی دوست دارم رفع بشه خواهرم خیلی خوبه به خدا🥺 ✅سلام یاسی جووون من از کرم موبر استفاده کردم پوستم رو درقسمت ب ا س ن تحریک کرده وجوش زده وخیلی اذیت میکنه خودم کرم کالاندولا زدم  یه کمی بهتر شد ولی جوشا سره جاشونن چیکار کنم خوب بشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاس جان.اون موقع ها بچه بودم و کلاس پنجم از شبکه پنج سریال پنجره نشون میداد اخخخخ که دلباخته و عاشق این اقای شهنام شهابی بودم وقتی تو فیلم مرد انقدر گریه کردم انقدر گریه کردم که حالم بد شد و زیر سرم رفتم عکساشو میزاشتم لای قران و خدارو قسم میدادم من رو به اون برسونه😂😂وای که تباهی یعنی این😂😂 ✅سلام یاس جان درمورد عشق های بامزه خواستم بگم من از همون روزایی که پیش دبستانی میرفتم عاشق یکی از هم کلاسی هام بودم😜مهربون بود وهمیشه هوامو داشت منم بش وابسته شدم☺️تا دوران راهنمایی که خونشون رفتن شهر ودیگه ندیدمش😢الان اون آقا خواهرزاده جاریمه 😁بعد عاشق عامرخان 😍😂 ب شدت هااا  عاشقش بودم آینده مو بااون تصور میکردم  لباس های محلیمون رو مث لباس هندی ها میپوشیدم وبرای دوستان نقش زن عامرخان وبازی میکردم 😂😂😂 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 روزی یک کشتی پراز عسل🍯 در ساحل لنگر انداخت وعسلها 🍯🍯درون بشکه بود... پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل🍯 کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت... سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد آن مرد تعجب کرد وگفت ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی؟ تاجر جواب داد : ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم... 💫پروردگارا...... کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمقند، خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم.... آرزوهايتان را به دستان خدا بسپارید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام به خواهرهای گلللل🌺🌺 یه پیشنهاد دارم... همسر من اگه عدس پلو،ماکارونی،استمبولی و....گوشت نداشته نمیخوره،گوشت گوسفند و شتر هم قیمتها رفته بالا فقط برای خورشت و آبگوشت میگیریم دیگه به چرخی نمیرسه ولی یه خرده چربی و...ازش زیاد میاد من میام به شوهرم میگم به مرغ فروش بگه سینه درست مرغ رو در بیاره استخونش رو سوپ میکنم،فیله هاش هم خوراک میپزم،بقیه سینه رو کاملا با پیازچه و برگش و چربی گوشت گوسفندچرخ میکنم برای توی غذاهای بالا گفتم عالی میشه،یا برای کباب دیگ،و همون خوراک گوشت چرخ کرده که با نون ساندویچ میخوریم، رون های مرغ همیشه برای خورشته،بال و بازوهاش رو مثل جوجه مواد میزنم یا کباب میکنیم یا توی تابه میپزم،توی تابه گردن مرغ هم میریزم،باهم سرخ میشن. بعضی وقتها فیله رو لابه لای پلو میپزم، یا یه تیکه از سینه نگه میدارم برای سالاد الویه یا پیتزا..... اینم از کل مرغ که این مدلیها میپزم امیدوارم خوشتون بیاد😍❤️❤️❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جون برای کم شدن خونریزی در دوران پریودی دمکرده خیلی خوبه. هم درد رو کاهش میده هم خونریزی رو. هم اینکه اگه کسی پریودش عقب افتاده دمکرده بابونه رو میل کنه تا باز بشه. از عجایب این گیاه زیبا زیاده. برای عفونت های زنانه هم معرکه س.‌ همیشه سلامت باشید. 💖 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞