*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#خاطره_قدیمی
سلام یاسی جون میخواستم درمورد درخونه مردم رو زدن یه خاطره بگم
من تقریبا کلاس اول راهنمایی بودم و موقع امتحانات بود و درست وسط ماه رمضون امتحان ماهم ساعت 1 ظهر شروع میشد خلاصه میرفتیم امتحان و زودی برگه رو میدادیم و با دوستا تا دو سه ساعت تو خیابونا میچرخیدیم یه روز که داشتیم از امتحان بر میگشتیم در یه خونه رو زدیم و رفتیم قایم شدیم ببینیم چیکار میکنن بنده خدا پیر مردم بود اومد جلو در یه نگاه اینور اونور کردو رفت ما دوباره زنگ و زدیم دوباره بنده ی خدا اومد نگاه کرد دید خبری نیست رفت داخل و ما دوباره زدیم فک کرده بود زنگ خرابه اتصالی کرده😂 دیدیم اینسری با پیچ گوشتی اومد زنگ و باز کرد یکم دستکاری کرد و دوباره بست و رفت داخل و ما دوباره تکرار کردیم 😂 بنده خدا اومد کلا زنگ و باز کرد برد داخل ماهم از خنده تو کوچه ریسه میرفتیم خب اونموقع کلمون داغ بود نفهمیدیم بیچاره پیر مرد و چقدر اذیت کردیم 😁
هنوزم با دوستام یادمون میفته یه ساعت میخندیم ممنون خوندین😁😁
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 من یه مادر بی فکرم😔.... 🍃🍃🍂🍃
سلام یاسی جان ممنون از این دورهمی که باعث بانیش هستی خودم خیلی از تجربیات خانوما استفاده میکنم و میخوام تجربه تلخ خودمم براتون بفرستم
من یه مادر بیفکرم که هم خودمو بدبخت کردم هم بچههامو
داستانم از اونجا شروع شد که قصد داشتم برای دو تا دخترام برادر یا خواهر دیگه ای بیارم همسرم آدم منطقی بود براش زیاد فرقی نمیکرد حتی دختر بیشتر از پسر دوست داشت.من احمقم برای کم کردن روی جاریم که بهم میگفت دختر زایی رفتم دکتر و دکتر خدانشناس ۶تا آمپول دور ناف داد تا بچم پسر بشه
خیلی خوشحال بودم همش به فکر لحظه ای بودم که همه بدونن من پسر باردارم
ولی کاش میمردم و اینکار نمیکردم.۳ماهه بودم که دکتر برام سونوگرافی نوشت و من همراه همسرم به مطب دکتر رفتم
وقتی دکتر از پسر بودن فرزندم بهم گفت روی ابرها بودم
از خووشحالی نمیدونستم چیکار کنم
و فقط میخندیدم
یه مهمانی بزرگ گرفتم و همه جاریها و خواهر شوهرهایم را دعوت کردم
از قبل کادوی گران قیمتی خریدم و به همسرم گفتم که در جمع باید کادو رو به من بده
شوهرم خیلی عصبانی بود و ازین کارا خوشش نمیومد
کلی بریز و بپاش کردم و همسرم با کلی خجالت کادو رو به من داد
و باردار شدن دوبارهام رو به من تبریک گفت
وقتی جاریهایم از جنسیت بچه پرسیدن با افتخار تمام طوری که خدا رو فراموش کرده باشم گفتم که پسر است
جاریم پرسید که آیا رژیم درمانی یا دکتر تعین جنسیت رفتهام یا نه و من به دروغ گفتم که هیچ کاری نکردم و این خواست خداوند بوده که فرزندم پسر باشه
قطع به یقین خواست خداوند بود ولی من زیادی مغرور شده بودم
تا شش ماهگی بچهام روی ابرها بودم
به خودم میرسیدم و انواع خوراکیها میوههای گران قیمت و همه چیز میخوردم
دوست داشتم زیباترین پسر دنیا رو به دنیا بیارم
گذشت تا شش ماهه شدم
تو سونوگرافی ۶ماهگیم مورد مشکوکی دیده شد
خیلی ترسیدم و دکتر بهم گفت که باید سونوگرافی را تکرار کنم
بالاخره چیزی رو که هرگز فکرش رو نمیکردم شنیدم
احتمال سندروم داون وجود داشت
باور نکردم
مادرم برایم سر کتاب باز کرد اسپند دود کرد صدقه داد نذر کرد تا حدس دکترم اشتباه باشد
دکتر حتی به من گفت که میتوانم بچه را با مجوز پزشکی سقط کنم
ولی من گفتم هرگز این کار رو نمیکنم
البته دلیلش گناه بودن این کار نبود
بلکه باور نکرده بودم پسر من پسری که با این همه مشقت باردار شده بود مشکل عقلی داشته باشد
یک شب تا صبح ضجه زدن و گریه کردم
خیلی تحت فشار بودم
همسرم میخواست که بچه را سقط کنیم
چون با همه آزمایشاتی که داده بودیم دکتر گفته بود قطع به یقین سندروم دارد
من هیچ کار بدی نکرده بودم فقط دلم یک پسر میخواست
فکر م کشیده شد به آمپولهایی که میزدم
هنوز کارتون یکی از اون آمپولهای گران قیمت رو داشتم
وقتی بروشور رو خوندم تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده
این داروها علاوه بر احتمال چند قلوزایی احتمال سندروم و عقب افتادگی ذهنی را هم بسیار بالا میبرد
دقیقاً همان اتفاقی که برای من افتاده بود
خلاصه که سرتون رو درد نیارم ۹ ماهه که شدم با تولد فرزندم معلوم شد که حدس دکتر اشتباه نبوده و پسرم سندروم داشت
الان ۹ سال دارد
اوایل برایم خیلی سخت بود
زندگیم از روال عادی گذشته بود
نه تنها پسر سالمی نداشتم بلکه باعث عبرت جاریهایم هم شده بودم
اشتباهی غیر قابل جبران
میبینم که تو گروه خانمهایی هستند که به هر روشی دوست دارند بچهدار بشند
حالا چه دختر چه پسر
از خدا بخواهید فرزند سالمی به شما بده
جنسیت فرقی نمیکند
و اینکه آدمهای سمی زندگیتون رو خیلی به موقع از زندگیتون بیرون بیندازید
اگه طعنه و کنایههای جاریم نبود من هرگز به فکر پسر آوردن نمیافتادم که همچین بلایی سر خودم و بچه بیچارهام بیارم
منم باشم مامان یوسف😔😭
🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#حس_خوب
خونه های قدیمی🌸
چی داشت
که با چند تا اتاق گلی
این همه عشق و صفا داشت
عشق و صفای اون روزها رو
برای قلبتـون آرزومندم🍃🌸
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💎 هرگز فرزندان خود را نفرین نکنید.
📎پدر و مادر گرامی!
وقتی در اوج عصبانیت به فرزندتان می گویید: خدا نابودت کند، آیا اگر مطابق دعایتان نابود شود، راحت می شوید؟
🔸#هـــرگز.
👈 بددعایی و نفرین، گذشته از آنکه شرعا روا نیست، حتی فشار روانی را هم کاهش نمی دهد.
💡از یاد نبریم که مسؤولیت ما در قبال فرزندانمان بس مهم و اساسی است.
⬅ که در رأس این مسؤولیتها، آموزش #توحید به آنهاست.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
15.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
کباب تابه ای خفن رژیمی بدون روغن 😋🥩
گوشت چرخکرده
اسپری کره یا روغن
پیاز و سیر رنده شده
نمک و فلفل سیاه
گوجه فرنگی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 زندگی با بهترین عشق دنیا... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
طولانیه ولی قشنگه🌺👌
زندگی با بهترین عشق دنیا
ق در یکی از دوستان صمیمی ام در تعطیلات پیش من آمد و چند روزی را در خانه ام مهمان بود. همزمان شوهرم به ماموریت رفت و متاسفانه پسر پنج ساله ام هم به شدت سرما خورده بود.این روزها، از صبح تا شب مشغول کار و مواظب بچه ام بودم و فوق العاده گرفتار شدم.
دوستم با دیدن چهره استخوانی من، شوخی کرد و گفت: «عزیزم، زندگی تو رو که می بینم دیگه جرئت نمی کنم بچه دار بشم.» از حرف های دوستم بسیار تعجب کردم و پرسیدم: «عزیزم، چرا چنین احساسی داری؟»
دوستم با همدردی به من گفت: «چون این روزها دیدم که هر روز از صبح تا شب مثل یه روبات کار می کنی. غذا می پزی، لباس می شوری، بچه را به مدرسه و بیمارستان می بری، چه روز بارونی چه آفتابی ، کار یه مادر هیچ وقت تعطیل نمی شه. از قبل خیلی لاغرتر شدی و توی صورتت چین وچروک پیدا شده.»
دوستم آهی کشید و باز گفت: «بهترین روزها برای یک زن در همین روزمرگی ها و کارهای فرعی به هدر میره. عزیزم، منو نگاه کن. چه برای کار چه برای مسافرت هیچ بار خاطری ندارم و زندگی آسانی دارم.» از حرف های دوستم بسیار خندیدم و گفتم: «درسته عزیزم اما همه چیز رو دیدی به جز خوشحالی من.» دوستم خدنیاست.
گفت: «خوشحالی؟ داری خودتو فریب می دهی؟»
جواب دادم: نه و چند خاطره کوچک درباره ی پسرم براش تعریف کردم. گفتم: چند سال پیش که پسرم تازه وارد کودکستان شد، در ناهارخوری برای اولین بار بال مرغ سرخ کرده می خورد. خیلی خوشمزه بود و پسرم ازش خیلی خوشش اومد. اما فقط نصفش رو خورد و نصف دیگه رو در آستینش پنهان کرد. چون می خواست اونو به خونه بیاره تا منم مزه اش رو امتحان کنم. هنوز صحنه ای که او نصف بال مرغ رو از آستینش درآورد و با هیجان منو صدا کرد، تو ذهنم باقی مانده و هر بار با دیدن لکه زرد روغن روی آستینش دلم گرم می شه.»
دوستم از حرف های من کمی سکوت کرد و انگار به خاطراتی دور فرو رفت. من ادامه دادم:
پریروز، برای معالجه ،پسرم را به بیمارستان بردم. دکتر بهش گفت: پسرم گروه خونی تو با مادرت یکیه. پسرم پرسید: دکتر، پس اگر مادرم مریض بشه می تونه از خون من استفاده کنه، درسته؟ دکتر جواب داد: آره پسر باهوش. پسرم بی درنگ به من گفت: مامان خیالت راحت باشه اگه مریض بشی از خون من استفاده می کنی و زود خوب می شی.
با شنیدن حرف های پسرم، آدم های اطرافم با غبطه به من نگاه کردند و گفتند: با همین بچه دوست داشتنی چه زندگی خوبی دارید. حرف هایم که تمام شد، دیدم صورت دوستم از اشک خیس شده است. به او گفتم: «ندیدی که در خستگی هم از سعادت و خوشحالی زندگی لذت می برم. تو نمی توانی عمیق ترین دلگرمی منو در روزهای عادی درک کنی. اما عزیزم باور کن که زندگی با بچه ها زندگی با بهترین عشق در دنیاست
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
ولی من گوشم بدهكار نبود. برای خانه داری و شوهرداری احتياج به درس نداشتم حدود دوماه از باز شدن مدرسه
خدا رحم كرده ما نرفتيم سر زندگيمون . تو اگه می ديدی و می دونستی بعضی ها با چه مشقتی اين راه رو طی می كنن،
چه زحمت ها می كشن تا اين دوره ای كه توی ناز و نعمت دل جنابعالی رو زده بگذرونن آن قدر راحت نمی گفتی ديگه
حوصله ندارم. يك نمونه اش همين دوست خودت مريم تا حالا فكر كردی اون حتی يك دهم آرامش و راحتی تو رو نداره؟
راست می گفت من اصلا به اين موضوع فكر نكرده بودم. محمد ادامه داد: يا خواهر جواد، ثريا . من بايد تو رو باهاشون
....آشنا كنم تا خودت
با كنجكاوی حرفش را قطع كردم و پرسيدم: ثريا كيه؟
.خواهر دوستم جواد. همون كه امير هم باهاش دوسته و با هم می ريم كوه
دوباره پرسيدم: تو خواهرش رو از كجا می شناسی؟
بی حوصله گفت: ممكنه اول به اصل مطلب توجه كنی بعد به حاشيه ها؟
باورم نمی شد محمد چنين عكس العملی نشان بدهد. پيش خودم فكر كرده بودم، ذوق هم می كند و حتما پيشنهاد می كند
زودتر عروسی كنيم ولی نخير باز تيرم به سنگ خورده بود و اشتباه فهميده بودم. از آن روز به بعد محمد سختگير تر از
هر معلمی حواسش به درس های من بود و با صبر و حوصله اول به درس های من می رسيد بعد به كارهای خودش و
بالاخره آن قدر با من سر و كله زد كه از نظر درسی تقريبا همسطح مريم شدم كه هميشه از من و زری درسش بهتر بود.
:زری مدام سر به سرم می گذاشت
مريم خبر نداری محمد چه خود كشانی داره می كنه تا خانم درسشون رو بخونن. اون وقت جواب سوال های منو اگه دو
.دفعه بگه و من نفهمم دفعه سوم از كوره در می ره
مريم گفت: خب اين قراره مادر بچه هاش بشه تو چی؟
...خاك بر سر، من هم مثلا عمه بچه هاش می شم ديگه
اگر كمی عاقل بودم بايد از آن روز به بعد لااقل يكخورده فكرم مشغول می شد و سعی می كردم سر از افكار محمد در
آورم و به جای اين كه راحت از كنار قضيه بگذرم در آن دقيق شوم. منتها همين كه مشكلی حل می شد فراموشش می
كردم، بدون اين كه حتی ذره ای فكرم مشغول شود يا پيش خودم حرف های محمد را تجزيه و تحليل كنم. آدم بايد بداند چه
می خواهد و چرا می خواهد؟ اگر جز اين باشد، مثل من می شود تركه ای در مسير باد كه به هر طرفی خم می شود. من
ادامه دارد،،،
🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
دمنوش خوشبختی
خوشبختی را دوست نداری، اما خوشبختی تو را دوست دارد. تو از خوشبختی فرار می کنی ، خوشبختی اما دنبالت می آید، خودش را به تو نزدیک می کند، خودش را برایت لوس می کند ، اما تو تحویلش نمی گیری!
می دانی خوشبختی چیست؟ خوشبختی دم نوش گل گاو زبان و برگ به لیموست که بخارش می پیچد در بینی ات، حیف اما زکام شده ای، سرما خورده ای، بویش را نمی شنوی.
دستت را دور فنجان می گیری، گرمایش از پوستت رد می شود، اسم این گرما که دستت را می بوسد، خوشبختی ست.
دمنوش به لیمو توی دهانت می چرخد، روی زبانت می لغزد، بین شیار دندان هایت می رقصد، می رود بالا و می رود پایین ، جست و خیز می کند و خودش را سر می دهد در سرسره گلویت، قلقلکت می دهد، می خواهد خوشحالت کند.
آخر می دانی تو هر روز غصه می خوری، گلویت تلخ است، دمنوش می خواهد ردپای تلخی غصه ها را از گلویت بشوید.
دمنوش به لیمو عاشقت می شود، می رود در بدنت.
دم نوش یک خوشبختی بازیگوش است توی رگهایت می دود و غصه هایت را حل می کند در خودش.
تو لبخند می زنی و می بینی برای خوشبختی حتی یک فنجان دمنوش هم کافی بود.
بلند شو
دمنوش خوشبختی دم کن
#عرفان_نظرآهاری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس خانوم عزیز و دوست داشتنی🤗❤ممنون از کانال خوبتون در اختیار همه قرار دادید تا از همه ایده ها و کمک ها استفاده کنن.خودم به شخصه خیلی ازتون کمک گرفتم و واقعا سپاسگزارم🌹💐میخواستم از همه خانومایی که ایده میدن تشکر کنم ✨مخصوصا از خانوم سادات گلی که آیات ۱۱ تا ۲۱ سوره ابراهیم رو برای حاجت روایی گفته بودن خدا خیرشون بده💒💝
اجر این دنیا و اون دنیا نصیبشون
من هم میخواستم برای دوستای گلمون دو تا ایده معنوی بگم شاید به دردشون بخوره
اول اینکه:اگر کسی بچه اش بد خلقی میکنه یا زیاد گریه میکنه و به حرفش گوش نمیده
ذکر 📿♡المقیت♡📿 رو ۷ بار به آب باران یا آب جاری بخونه فوت کنه و به بچه بده بخوره بچه ساکت و خوش اخلاق میشه..
و دوم اینکه:
هر کس شب ها نمیتونه راحت بخوابه و خوابش نمیبره ذکر
📿♡ سبحان الله ذی الشان دائم السلطان کل یوم هو فی الشان♡📿
را تکرار کنه تا زمانی که خوابش ببره
ازتون خواهش میکنم اگر عزیزان تاثیری دیدن در حق من و زندگیم دعا کنن و از خدا برام آرامش بخوان
خیلی دوست داشتنی هستید😘🧡
اگر امکان بودش داخل کانال قرار بدید خوشحال میشم😇🌈
منم باشم
#مامان_ماه پیشونی🌙🌟
🙏🏻التماس دعا🙏🏻
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88