ملکـــــــღــــه
دیگه نتوانست طاقت بیاره و بعد از دادن سفارش های لازم به چند تا از کارگر ها و فروشنده های مورد اطمینا
وفا با عجله از روی تخت بلند شد و بعد از این که شال سفیدش رو سرش کرد در را باز کرد و سرش رو انداخت
پایین و به سعید سلام کرد. سعید که دست و پاش رو گم کرده بود اروم گفت:
- سلام
برای پرسیدن سوالش مردد موند. او وقتی که سکوت سعید رو دید سرش رو بلند کرد و با نگاه متعجبی پرسید:
-کاری داشتین آقا سعید؟ اتفاقی افتاده؟
سعید که هنوز مردد بود کتش رو ار روی دستش برداشت و با انگشت از یقه اش گرفت و پشت سرش آویزان نگه
داشت. بعد گفت:
-خیلی ببخشین که این سؤال رو ازتون می پرسم، ولی وقتی که شما رو درست پشت در دیدم خیلی تعجب کردم. می
خواستم ببینم مشکلی که بیش نیومده؟
او که با شنیدن سوال سعید تعجب و نگرانیش از بین رفته بود لبخندی ملیحی به روی سعید زد که نفسش رو بند
آورد و گفت:
- نه نه، چه مشکلی ؟ من داشتم تلفنی با خاله صحبت می کردم قدم زنان مشغول صحبت بودم که یک دفعه جلوی
در رسیدم و ایستادم، فقط همین.
سعید که بار هم با دیدن اون همه زیبایی و لبخند سحر کننده ی وفا صداش لرزه دراومده بود گفت:
-خوب پس باالخره با خاله تون صحبت کر دین. اگه ناراحت نمی شین میشه بپرسم که نظر خاله پردیس ون در
مورد شما و اون شب کذایی و خالد و موندنتون خونه ی من چی بود؟
او بدون این که سعی در پنهان کردن حرف های خاله پردیس داشته باشه گفت
- اولش خاله خیلی ار دستم عصبانی شد که اومدم این جا، اون بهم گفت ازدواج اجباریم با کوروش خیلی بهتر و
عقلانی تر از موندنم تو خونه یه مرد غریبه است ولی وقتی که من موقعیت و شخصیت خوب و محترمتون رو براش
توضیح دادم . نگرانیش از بین رفت و دیگه برای برگشتنم اصرار نکرد. خاله خیلی دلش میخواست که برم پیش اونا
ولی من گفتم که با رفتنم به خونه ی اونا زن عمو زیبا از ماجرا مطلع می شه و اون وقت هم خاله و هم من توی
دردسر می افتیم.
سعید که حالا مطمئن شده بود وفا برای مدتی توی خونه اش ماندگار شده عمیقی کشید و لبخندی زد و گفت:
-خوب خدا رو شکر خیالتون راحت شد . حالا دیگه نگران نیستین . که بدون اطالع کسی تو خونه من زندگی می
کنین
سعید که دیگه موندن رو بیشتر از این جایز ندید در حالی که کتش رو می پوشید گفت:
-شما بفرمایین من اومدم یه سری مدارک از خونه بردارم و برگردم.
وفا با گفتن ..پس خداحافظ.. خواست در اتاق رو ببنده که سعید گفت:
-ببخشید یه مطلب دیگه رو می خواستم بهتون بگم.
او در نیمه بسته رو دوباره باز کرد و گفت:
- بله، می شنوم.
سعید من و منی کرد و گفت:
ادامه دارد....
🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 حرفهای فاطمه بانو.... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#چه_بلایی_شدی
سلام خانما #فاطمه هستم 😍😍،میخوام امروز درمورد یه موضوع متفاوت بنویسم،چون زیاد بود خلاصه کردم امیدوارم همش روبخونید😊😊،خانمامن یه مدت بود اعتمادبه نفس نداشتم ،انگیزه وهدف نداشتم😢،دقیقا مثل یه رباتی که واسه یه کاری برنامه ریزی شده،اون کار انجام شده،دیگه این ربات کارش تموم شده،احساس پوچی میکردم،دچار روز مرگی ،بی هدفی شده بودم ،تا به خودم اومدم دیدم یه سال گذاشته،باخودم گفتم نادون الان۱۷سالته اینی وای به حال ۳۰ سالگیت ،شروع کردم،جستجو کردن،راهکار پیداکردم 🤩🤩خودمم اضافه کردم،فقط از اول بگم،هیچکاری یه روز نمیشه،خواهش میکنم یکم وقت بذاریدتا نتیجش رو ببینید،کار سختی نیست😉😉
✅1.اول هدف بنویسید: ادامه تحصیل ،گرفتن گواهینامه،یادگیری اشپزی،چاقی ،لاغری،یادگیری زبان ،یادگیری سیاست شوهرداری......توی کاغذبنویسید
✅2.بعد انتخاب هدف،حالا راه های رسیدن به هدف ،همون گواهینامه رو مینویسم،مثلا،انتخاب آموزشگاه،اماده کردن مدارک ،ازمایش گروه خونی رفتن به اموزشگاه،ثبت نام،پرداخت هزینه.....باجزییات بنویسید تا اخر ،مثل اینکه من نوشتم.
✅3.مهم ترین بخش،مبارزه با افکار منفی،میخوایم کاری کنیم،اطرافیان مارو شرمنده میکنن باجمله نمیتونی ،نمیشه،حالا ما چیکار کنیم،من خودم اومدم توی کاغذ چندتا جمله نوشتم،من میتوانم ،من موفق میشوم ،من باهوشم،(من عاشق رانندگیم،من خوشبخت میشوم،من ازدواج موفقی میکنم،....)،من خودم رو خیلی باخته بودم وخودم رو باور نداشتم بخاطر همین این جملات رو هرکدوم رو ۱۰۰۰دفعه گفتم چجوری،برنامه صلوات شمار رو دانلود کردم ،جملات رو نوشتم هر کدوم رو ۱۰۰۰ دفعه گفتم من درمورد درس بود هدفم من چون از تست زدن میترسیدم وریاضیم ضعیف بود ،هی میگفتم من عاشق ریاضیم،من عاشق تست زدنم کلا ۴۰ روز ادامه دادم ،خداروشکر تاثیرشم دیدم .حالا یه ماجرا بگم اومدن یه تحقیق کردن،دوتا کلاس تو یه پایه،یکی تیزهوشان ،یکی ضعیف بودن،رفتن کلاس ضعیف ،هی باجمله تیزهوشا،نابغه،شروع کردن بچه هارو صدا زدن،ودانش اموزای تیزهوش رو باجمله های منفی،بعد سه ماه امتحان گرفتن،دیدن نمره تیزهوشا پایین درمقابل نمره کلاس ضعیفا همه عالی،تلقین خیلی تاثیر داره از ابن سینا پرسیدن چطور نابغه شدی گفت یکی از دلایلش این بود،هروقت پدرم واستادم مرا میدیدن،میگفت سلام نابغه ،سلام دانشمند
💖
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#از_مهربونیم_بگم
سلام یاس عزیزم خیلی دوستت دارم همدم همه مایی من واقعا خیلی دلم گرفته😞احساس میکنم همه دارن از مهربون بودن من سواستفاده میکنن و مسخرم میکنن خانواده شوهرم مخصوصا دیروز دست جمعی با خواهرشوهرا و شوهراشون برادر شوهرا و زنشون رفته بودیم بیرون کلا هرکاری میکردم میکردنش جک و میخندیدن خیلی جاها دلم میشکست ولی دم نمیزدم میگفتم برادر شوهرمه حالا یا پدرشوهرمه یه چیزی گفته
حالا من نمیدونم چجوری رفتار کنم که دیگه باعث نشه بهم بخندن
من از همه نظر ازشون سرم هم از نظر تیپ هم قیافه ولی نمیدونم چرا بامن این رفتارو دارن شوهرم میگه ازبس دوست دارن دوست دارن باهات شوخی کنن ولی خودشون حتی یه درصدم جنبه شوخی ندارن مرسی مرسی 💋💋فاطمه هستم ۲۴ساله
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
📚داستان واقعی و آموزنده ای تحت عنوان👈 دختری بنام سودابه #سودابه_قسمت_چهاردهم جمعه شد ساعت حدود چه
📚داستان واقعی و آموزنده ای
تحت عنوان👈 دختری بنام سودابه
#سودابه_قسمت_پانزدهم
عمو گفت نه بهتر عروسی نباشه جمع میکنن ازش یه جور دیگه استفاده میکنن
صلوات فرستادن
جعبه شیرینی عمو داد دستم گفت بچرخون، نگام به جعبه بود.
یاد مراسم خواستگاری سمیه افتادم که مامان ۲۰۰ هزار تومن داده بود که ظرف کریستال شیک باشه برای چرخوندن شیرینی
و حالا من با جعبه وسط حال
شیرینی چرخوندم،بابام گفت نمیخوام،بقیه برداشتن
رسیدم به سهیل
انگار بستنی بودم که میخواستم وا برم،سهیل شیرینی برداشت و کوبید رو پیش دستی
انگار کوبیده بود,تو گوش من
انگار منو زده بود
تو سکوت شیرینی خورده شد
مامان سهیل یه انگشتر ساده با یه نگین قرمز دستم کرد
یاد مامان بزرگم افتادم عاشق این مدل انگشترا بود
کاش بود,اگه بود اون کمکم میکرد
نمیزاشت تنها باشم
بعد انگشتر همه بلند شدن برن
بدون هیچ تعارفی،که شام بمونن
رفتن،سهیل عقبتر از همه راه میرفت،من موندمو اون
نگام کرد گفت کار خودتو کردی
همینو میخواستی نه
گفتم هیچ کس نمیخواد بدبخت بشه،سهیل کتشو مرتب کرد بدون اینکه نگام کنه گفت
خداحافظ
بعد رفتن اونا رفتار مامان بابا بهتر شد،بابا حداقل صدام میکرد سودابه ناهار یا شام،کنار سفرشون غذا میخوردم،رفت و امد مامان زیاد شده بود،معلوم بود برای جهزیه خرید میکنه
سهیل بعد یک هفته زنگ زد
از نگاها و فاصله گرفتنشون ازتلفن فهمیدم
با من کار دارن
جواب دادم
گفت سلام
گفتم سلام
_چه خبر سودابه
گفتم هیچ
گفت اماده ای
گفتم برای چی؟
گفت سودابه گذشته رو فراموش کن
از الان باید استارت یه زندگی خوبو بزنیم
من بهت گفتم میام اما نه به این زودی که تو خودتو به کشتن زدیو قیل و قال کردی
بیا خوب شد؟
حالا بدون هیچ مراسمی باید بریم سر خونه زندگیمون
صبر نداشتی،پسر عمو بهونه بود
وگرنه میتونستی بهونه بیاری زنش نشی....
🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رفتارهای عجیب من... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#رفتار_عجیب_من
سلام دوستان #فاطمم دلم خواست از عجیب ترین رفتارهای خودم بگم😂😂😂به نظرم خیلی خنده داره😅😅
✅خانما فیلم هاعاشقانه نمیتونم نگاه کنم😳😳حتی ایرانی،هی میزنم کانال دیگه صدای خانواده رودر میارم ،من به جاشون خجالت میکشم،اگه کسی حرفی رو اشتباه پیشم بزنه،یا حرفم رو متوجه نشه،به روش نمیارم😂😂😂
✅احساس میکنم به هرچیزی،زود وابسته میشم،از کانال وگروه ایتا گرفته،تادوست مدرسه،بخصوص از الان دلهره دارم برم دانشگاه عاشق همه بشم😂😂😂،(دلیلش اینه پدرم محبت نکرده،باپسری در ارتباط نبودم،داداش هم ندارم ،میترسم تا کسی چیزی گفت عین اون اهنگه دل رودادم رفت)🤣🤣
✅شب برم بیرون از خونه ،استرس دارم نگرانم،ازبس خونه موندیم ،همش خونم نه عید رفتیم جایی پدرم کلا یجوریه😕😕اگه یکی بگه بریم گردش نمیدونم چی ببرم۱۳بدر هم خونم ،خجالت میکشم برم بیرون تو عید اینا وقتی مردم بیرونن😢😢
✅یعنی نقطه ضعفم پاهامه کسی پاهام رو بگیره میمیرم ،قلقلکم نمیاد،یه حس بدی دارم انگاریکی گلوم رو گرفته😒😒😒پدرم اینجوریه
✅هرکسی تو خانواده اخلاق بد،بیماری ، ایرادی داشته من ژنتیکم رفته اون سمت😐😐هرچیزی فکرش روبکنید
✅خیلی خیالبافم ،رویاپردازم البته اینم بخاطر
#آذرماهی بودنم کلا اینجورین آذرماهی ها
✅خونه های لوکس خوشکل دوست ندارم،عاشق خونه حیاط دار،خونه های که بافرش پوشیده،احساس میکنم ،خونه های لاکچری باید خودت نباشی،معذب میشی ،این خونه ها احساس صمیمت ،صفا توش نیست،کلا اینجور چیزا
✅دوست دارم ،همه خوشحال ،شاد باشن،یکم بتونیم نفس بکشیم،خیانت ،غم نباشه ،فقط شاد باشیم ،😢😢
❤️نمیدونم کسی هست اینجوری باشه یانه؟؟؟
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88