ملکـــــــღــــه
همه به احترامش ایستادیم و من از فرط درد اخم کردم. _سوالمو نشنیدید؟ مسیح سریع گفت: _تو بیمارستان ب
صدای اسلحه و شلیک گلوله پارسا رو شنیدم اما ماشین با سرعت از پارکینگ دور شد و رفت. هیچ متوجه نمیشم چه اتفاقی افتاده, فقط شانس آورده بودم که امروز که داریوس نتونسته بود به دنبالم بیاد و پارسا من رو رسوند و بخاطر کاری که با رفعتی داشت چند دقیقه ای داخل بیمارستان مونده بود و وقتی برای خداحافظی با من اومده بود.دلارام ماجرا رو بهش گفته بود و اون هم متوجه مشکوک بودن ماجرا شد و خودش رو بهم رسوند!!! گوشیش رو گم کرده بود متاسفانه. اونقدر پارسا شک بهش وارد شد که من رو سریع داخل ماشین کرد و سریع از بیمارستان رفت. هوفی کشیدم و گفتم:
_نمیدونم دلی..نگران نباش عزیزم. حالم خوبه.
_دستت چطوره؟
تکونی خوردم و با اخم کمرنگی گفتم:
_چيزیم نشده،نگرانی درون صداش باعث عذاب وجدانم میشد:
_آرامش من خیلی میترسم..نمیخوام دوباره از دست بدمت.
جنس محبتش خواهرانه بود. رفاقتمون رنگ و بوی عشق گرفته بود.لبخندی زدم و گفتم:
_دلی آروم باش. قول میدم بلایی سرم نیاد. نگاهی به دستم که با دستمالی که بانو دورش پیچیده بود انداختم. دلارام هنوز در حال هق زدن بود که تقه ای به در خورد و داریوس و مسیح وارد اتاقم شدن. به
احترامشون بلند شدم و گفتم:
_دلی بهت زنگمیزنم عزیزم..فعلا خدافظ, و قطع کردم. چهره مسیح مثل هميشه با لبخند و چهره داریوس گنگ و ناخوانا بود.
_بهتری؟
لبخندی به مسیح زدم و گفتم:
_آره خوبم. داریوس همچنان فقط خیره نگاهم میکرد.
_آرام..باید حرف بزنیم.
کنجکاو سری تکون دادم. مسیح و داریوس نگاهی به هم انداختن و من با تعجب به تعللشون نگاه دوختم. چی میخواستن بگن؟ داریوس نفسشو کلافه بیرون فرستاد و مسیح گفت: _باشه, من بهش میگم.
و به من چشم دوخت...خب،چیو میخواستن بگن؟؟؟
_داری شوخی میکنی؟ حرص خفته درون صدام آشکار بود.. جفتشون سکوت کردن اما من با لحن عصبی ای گفتم:
_اصلا شوخی قشنگی نبود مسیح! داریوس سرش رو پایین انداخت و سکوتشون باعث با بهت گفتم:
_داریوس یعنی چی الان؟ مسیح وسط حرفم پرید و به آرومی گفت:
_گوش کن به من؛اجبار میدونی چیه؟تو الان مجبوری. جونت در خطره و باید ازت محافظت بشه. به تلخی گفتم:
_با ازدواج زوری؟چی فکر کردید در مورد من؟ از روی مبل بلند شدم و همون طور که عصبی راه میرفتم گفتم:
_مسخره است.
_تو پدرت به قتل رسیده دیوانه..در به در دنبال تو میگردن. اون کسی که خانوادتو نابود کرده دنبال توام هست..میفهمی اینو؟
بغضم گرفته بود. با صدای مرتعشی گفتم:
_اين چه ربطی داره؟چون خانواده ام نیستن باید وارد یه ازدواج الکی بشم؟چرا اخه؟اینا کین؟چی از جون مامان بابای من میخواستن؟ با تاسف سری تکون داد و گفت:
_آرامش باور کن منم متاسفم اما واقعا فعلا کاری به جز امنیت تو ازمون برنمیاد. رییس قول داده به پدرت که مراقبت باشه..اینکه چه رابطه ای بین پدرت و رییس بوده رو باور کن ماهم بی خبریم..مطمئنم هیچکس نمیدونه. اگه تو بیای زیر مجموعه رییس بشی حتی باد هم از کنارت رد نميشه آرامش. هیچکس اونقدر احمق نیست که بخواد با جگوار در بیفته..کسی که دنبال تونه میدونه تو هیچ ربطی به رییس نداری. رییس برای اينکه بتونه عرض اندام کنه و از تو مراقبت کنه باید یه دلیل مستند داشته باشه که تو رو زیر سایه خودش نگه داره..اگه تو بدون دلیل اینجا بمونی ممکنه رابطه پدرت و رییس لو بره که رییس اینو نمیخواد.
بلند شد و مقابلم قرار گرفت و من چقدر از این رییس متنفر شدم:
_آرامش,رییس میخواد از تو محافظت کنه و قاتل پدر مادرتم پیدا کنه.,ولی با سیاست..اون نمیخواد کسی متوجه ربطش با بابای تو باشه..آرامش اون میخواد یه جوری وانمود کنه که تو فقط و فقط بخاطر اینکه جزوی از ما هستی و زیر مجموعشی داره ازت مراقبت میکنه..آرامش اگه تو بیای تو مجموع رییس،هیچ احدی نمیتونه چیزی بهت بگه..اون مرد قدرت مطلقه! !!اراده کنه هر کاری انجام میده..الکی نیست که شده شاه نشین! اون الان یه جورایی داره حکومت میکنه اینو میفهمی؟تمام مافیای دنیا باهاش هماهنگن..اون هیچ کاری رو بدون دلیل انجام نمیده و اگه بخواد بدون دلیل از تو مراقبت کنه تموم نقشه هاش نقش برآب ميشه. باور کن ما فقط امنیت تو رو میخوایم.
نفسی کشیدم. حرفاش تو ذهنم میچرخید.ارزیابی میشد.تفسیر می شد و دوباره به مخم بر می گشت و صادر می کرد. "منطقی باش آرامش، منطقی....چیزی که الان برام خیلی سخت بود. درسته منم انتقام پدر و مادرمو می خواستم اما نمی تونستم دوست کودکیم رو مجبور کنم که با من ازدواج بکنه..این ظلم به آينده اون بود. ما رابطه دوستانه قوی ای داشتیم..ما همو دوست داشتیم و من بیشتر از جونم دوسش داشتم اما نه به عنوان همسر!!! نمیخواستم بهش ظلم کنم و تو اجبار قرارش بدم و در ثانی.نمی خواستم وارد یه رابطه تحمیلی بشم. به چشمای مسیح نگاه کردم و با شرمندگی گفتم:
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#نگاه_چشمی_دیگران
سلام یاس جان چندسالی بودبابرادرم قهربودم پارسال مامانم مریض شدوقسمم دادکه بابرادرم آشتی کنم (مامانم تومور مغزی داره)منم برای اینکه دل مامانمو نشکنم باهاش آشتی کردم ولی ازته دلم ازش متنفرم یه روزتوبیمارستان که مامانموعمل کرده بودن دکترش هم دوست برادرم بود برادرم شمارشودادکه اگه کاری داشتم بهش زنگ بزنم منم توگوشیم اسمشو سیو کردم رضاخراست فرداصبح که دکتراومدمامانموویزیت کنه منم گوشیم کنارتخت مامانم بودبرادرم زنگ زد منم جانیست که ردبشم گوشیموبردارم یه بارزنگ خوردقطع شدباردوم دکتردیدمن نمیتونم ردبشم گوشی روبردارم خودش برگشت گوشی روبده که من جواب بدم چشمش افتاددیدرضاخراست داره زنگ میزنه گوشی رودادمنم ردتماس کردم بعدازویزیت مامانم به من گفت شمانسبتتون بارضا چیه منم خجالت کشیدم بگم برادرمه گفتم زن داداششم گفت اسمشو توگوشیت اصلاح کن منم بهش نمیگم گفتم چشم ولی هنوزم اسمش توگوشیم همونه😂😂ضمنا من همین یه برادرودارم حالا پیدا کنن زن داداش را😂😂
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_اعضا
سلام عزیزم من از همینجا براتون دعا میکنم و خاطرتون و خیلی میخوام ...
#بوی بد #دهان چون خودم خیلی اذیت میشم دیدم گذاشتید تو کانال
رفتم از عطاری پرسیدم گفت #کندر باید استفاده کنید به این صورت که میزارید داخل دهان کم کم مثه نبات حل میشه .امیدوارم به کار دوستام بیاد ..
تو این روزا برای سلامتی و آرامش هم دعا کنیم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#رفتار_معنوی_اعضا
🍀سلام وقت بخیر
میخواستم یک ایده معنوی ناب بدم
من هروقت ناهار درست میکنم غذامون رو نذر یکی از ائمه اطهار میکنم مثلا نیت میکنم این غذا نذر حضرت رقیه سلام الله علیها یا حضرت ابوالفضل یا حضرت فاطمه ویا حضرت علی اصغر یا هر کدوم از معصومین علیهم السلام، بعدش چند تا صلوات میفرستم حین غذا درست کردن و اگه وقت و حوصله داشته باشم وضو میگیرم و زیارت عاشورا یا دعای توسل یافقط چند تا از سوره های کوچک میخونم به غذا. با این نیتم هم غذام میشه نذری و هم خیلی لذیذ و با برکت میشه اگر هم اضافه بود یک ظرف برای همسایه یا خواهر یا هرکی اطرافمون بود میبرم. نذری میدم. خدا قبول کنه🙂☘☘🌷
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#نکته_سلامتی_اعضا
سلام عزیزم
یه چیزی خیلی مهمی میخواستم بگم
ک خیلی ها عادت دارن بلافاصله ک از خواب بیدار میشن آب بخورن
میخواستم بگم بدترین ضربه ب بدنشون وارد میکنن.
خواب طبعش سرد هس
اب هم طبعش سرد و تر هس
اولین چیزی ک میخورید سرد باشه رفته رفته ب مرور زمان گرمی بدن از بین میره و اولین ضربشو ب زانو ها و استخوان ها و معده
میزنه
اول صب بهتره با سیب شروع بشه.
اگر هم اب با عسل مخلوط بشه
باز بهتره.
ولی برا هر مزاجی ن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 درخواست رزق و روزی فراوان.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
ارسالی اعضا
یا نور علی کل نور
درخواست پاک سازی و جاری شدن عشق در قلب عزیزانم و خودم دارم💚💜🫂
خدایاشکرت هر ثانیه برام پیامک واریز پول میاد
پول عزیزم دوستت دارم
یالله یارازق معجزه کن یالله یارازق معجزه کن
خدایاشکرت که امروز کاملا آماده جذب دریافت پول و ثروتی هستم که کائنات دستور دادند وارد زندگیم کنند
خدایاشکرت که من و خانواده ام را در مدار جذب پول ثروت فراوانی قرار داده ای که دست به هر چی بزنیم طلا میشه
خدایاشکرت به محض اینکه پولی خرج میکنم
هزار برابرش فوار به زندگیم بر میگرده
فوران میکند هر روز پول، ثروت، نعمت، سلامتی و... بر من و خانوادهام
متاسفم لطفا مرا ببخش متشکرم دوست دارم
یالله یاغنی معجزه کن
به لطف خدا اکنون میبینم که درهای خیر و برکت
جهان هستی به رویم باز شده خدایاشکرت
متاسفم لطفا مرا ببخش متشکرم دوست دارم
پاکسازی میکنم برای جذب خرید خانه
خدایا معجزه کن
خدایاشکرت بابت خانه بزرگ و ویلایی و شیک و زیبا و مجلل که صاحب خانه هستم و بهترین ها
را جذب میکنم خدایاشکرت با تمام امکانات جذب میکنم همیشه یهترین ها به سمت من و خانواده ام میاد
من منتظر عالیترین اتفاق ها هستم
متشکرم دوستت دارم آرامش من دوستت دارم
من لایق معجزه خدا هستم خدایا شکرت خدا هست خدا هست خدا هست خدا هست
یانور یا قدوس یاشافی یا کافی بهروز بهنام و
محمدم رو دریاب ودرهای سلامتی ثروت عشق آرامش الهی رو بروشون باز کن وبهترینهارو نصیبشون کن خدایا
متاسفم
لطفا مرا ببخش
سپاسگزارم
عاشقتم🙏🙏🙏
خدای مهربانم درخواست پاکسازی میکنم برای رسیدن به خواسته مورد نظرم در بهترین شکل ممکن یا ارحم الراحمین خدایا تمام موانع خواسته ام را از ازل تا ابد پاکسازی میکنم من مسئولیت تمام رنج هايم را بعهده میگیرم لطفا منو ببخش سپاسگزارم دوستت دارم یا غیاث المستغیثین
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
تا حاالا کجا بودی که الان می خوای برگردی خونه؟ دیگه پنهان کاری رو صلاح نمی دید با ترس گفت: -اومده
گفتی که دو ماه باید دندون روی جیگر بذارن تا زمان صیغه تموم بشه، آره گفتی یا نه؟ بگو ببینم حاالا این همه به
خودت زحمت دادی و رفتی عاشق سین چاکت رو هم دیدی یا فعال میسر نشده.
او که اوضاع نامتعادل و خشم سعید رو می دید و حالش رو درک می کرد، با تاسف گفت:
-معذرت می خوام، دیگه نمی رم. سعید، باور کن من فقط یکی دو ساعت با النا تنهایی توی اتاقش حرف زدم و درد و
دل کردم و بعد که سبک شدم زود خداحافظی کردم و می خواستم برگردم خونه که شما رو دیدم.
سعید که هنوز دلیل اصلی خشمش رو نگفته بود در حالی که روی مبل کنار او می نشست کتش رو برداشت و قبل از
نشون دادن عکس به او پوز خندی زد و گفت
- حیف که دیگه نمی تونم هیچ کدوم از حرف هات رو باور بکنم، دیگه برام فرقی نمی کنه چه تو هر روزت رو کنار
ایلیا سپری بکنی چه هوتن یا هرمز یا هر مرتیکه ی دیگه ای که دلش بخواد تو رو به دست بیاره. دیگه برام فرقی
نمی کنه، اون اتفاقی که نباید می افتاد افتاده و دیگه همه چی تموم شده.
عکس او رو از جیب کتش بیرون کشید و به طرف او پرت کرد و بعد سرش رو میون دست هاش گرفت و به مبل
تکیه داد. او با تعجب به عکس خودش که توی بغلش افتاده بود نگاه کرد، با تعجب و حیرت عکس رو برداشت با
دیدن لباسی که توی عکس تنش بود یاد اون روزی افتاد که ترانه به زور ازش عکس گرفته بود. چه طور چنین
چیزی ممکن بود ؟ یعنی ترانه عمدا این کار رو کرده بود که اون رو پیش ،سعید خراب بکنه؟ نه، امکان نداشت،
ترانه خیلی پاک تر و ساده تر از این حرف ها بود. پس این عکس دست سعید چی کار می کرد؟ خدایا، چرا یه دفعه
همه چی به هم ریخت؟ در حالی که از شدت درماندگی و حیرت همه ی بدنش می لرزید با صدای لرزانی از سعید که
بی صدا روی مبل نشسته بود و سرش رو به دست هاش تکیه داده بود و چشم هاش رو بسته بود پرسید:
- سعید این عکس رو از کجا آوردی؟
سعید که منتظر فرصتی بود تا دوباره بتونه خشمش رو خالی بکنه لبخند عصبی ای زد و با صدای بلندی در حالی که با
چشم های سرخ شده از خشمش به او نگاه می کرد گفت:
- چه سؤال احمقانه ای! من باید از تو بپرسم که این عکس چه طوری به دست هوتن رسیده، حاالا تو داری ازم می
پرسی که عکس تو رو از کجا آوردم؟ وفا... خود هوتن این عکس رو ازت گرفته آره؟ می دونی از کجا فهمیدم چون
تو اون عکس خوشحالی و داری از اون لبخند های سحر کننده و دیوونه کننده ات بهش می زنی. پس اون شبی که ما
مهمون هوتن بودیم ترانه تنها نیومده بود این جا هوتن هم همراهش اومده بود آره؟ د! لعنتی حرف بزن. چرا لال
شدی؟ بگو که همه ی این حرف هایی که می زنم درسته، بگو که توی این همه مدت همتون داشتین برای من نقش
بازی می کردین. وفا، یعنی تو واقعاً این همه بد ذات و کثیف بودی؟ پس چه طوری من نتوانستم تو رو بشناسم؟ چرا
فکر می کردم دختر پاک و معصومی هستی ؟و تا حالا حتی دست یه پسر هم بهت نخورده؟ چرا این همه نفهم بودم و
خودم رو گول می زدم؟ بگو وفا، دوست دارم بشنوم. دوست دارم بدونم. حق دارم بدونم که زن شرعی و قانونی من
تا کجا با یه پسر غریبه و نا محرم پیش رفته که اون به خودش اجازه داده یه همچین عکسی ازش بگیره.
سعید دیگه نتوانست ادامه بده و در حالی که صورتش از شدت خشم و ناراحتی کبود شده بود دوباره سرش رو میون
دست هاش گرفت و ساکت شد. او که از صحنه پردازی ها و پیش داوری های سعید مات و مبهوت شده بود و کم
ادامه دارد....
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88