*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس عزیزم نماز و روزه های شما قبول درگاه باریتعالی،سال نوهم مبارک باشه انشالله،وهمچنین عرض سلام و روز بخیر خدمت اعضای گل گروه،یک سوال داشتم از خدمت بانوان گروه ،نوه من چهارماه ونیمه هستش از وقتی واکسن چهار ماهگی زدیم گلاب به رویتان اسهالی شده بردیم متخصص سونوگرافی و آزمایش نوشته ،انجام دادیم خدا را شکر سالمه ولی اصلا خوب نمیشه درضمن به خاطر اسهالش وسط پاهاش به شدت ادرار سوختگی شده هرپمادی میزنیم خوب نمیشه،خیلی اذیت شده دائم بیقراری میکنه بدبختمون کرده ،عزیزان اگه تجربه ای در این مورد دارین به خاطر رضای خدا راهنمایی کنید،دخترم خیلی ناراحته به خاطر کودکش
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام عزیزم به این دوستمون که خواهرشون مشکل داره تو جمله گفتن ،بهشون بگید خواهرشون رو ببرن پیش دکتر گفتار درمانی ،اونجا باهاشون کار میکن تا بتون جمله بگن،من اصلا دخترم نمیتوانست حرف بزنه فقط۶ماه ،هفته ای دو جلسه بردم الان دخترم خیییییییییلی خوب شده و تقریبا همه چیز رو هم میگه،فقط پرس وجو کنن ویک دکتر گفتار خوب ببرن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاسی جان خوبی خدا قوت اینم هفت سین ما که دختر گلم آماده ودرستش کرده اگه میشه بزارینش تو کانال خوبتون ممنون🥰😘🥰😘😍😘🥰
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام...لطفا تو کانال بزارین یه مشکل بزرگ دارم که تا سر برج فقط وقت دارم حل بشه...برای گره کارم یه حمد بخونن تو شب های قدر ...ممنونم
#برای_همدیگه_دعا_کنیم🙏❤️❤️❤️❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاسی جون ممنون از کانال خوبتون خداقوت عزیزم میخواستم ازدوستان عزیز بپرسید چی برای جوش صورت ولکه های مونده ازجوش خوبه من ۴۳سالمه از۱۵ سالگی جوش میزنه همه ی دکترهای ایران رو رفتم ۳دوره راکوتان خوردم تمام چرک خشکنها رو خوردم تمام محلولها رو زدم ولی فایده نداره تورو خدا اگر کسی راه حلی داره به من هم بگه مخصوصا بدای لکه ها سپاسگزارم ازکانال پرمحتوا وخوبتون
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
گاهی بزنیم " کنار "
هر آدمی از مشکلات خودش آگاهه، اما نمیشه با درگیری در جریان زندگی روزمره به اصلاحش پرداخت.
انسان در حال رانندگی نمیتونه اتومبیل خودش رو تعمیر کنه. باید بزنه کنار، توقف کنه و اون رو تعمیر کنه .
باید کنار بزنم. باید خودم رو جمعوجور کنم.
مصطفی ملکیان
💖🅾💖
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
👌پیر شدن ربطی به شناسنامه ندارد
همین که دیگر میل خرید یک جوراب سفید را نداشته باشی
همین که صدای زنگ تلفن و یا شنیدن یک ترانه دلت را نلرزاند
همین که فکر سفر برایت کابوس باشد
همین که مهمانی دادن و مهمانی رفتن برایت عذاب اور باشد
همین که در دیروز زندگی کنی
از آینده بترسی
و زمان حال را نبینی
بی آرزو باشی ... بی رویا باشی
بی هدف باشی ... عاشق نباشی
برای رسیدن به عشق خطر نکنی
برای آرزوهایت نجنگی
یاد دوستی در قلبت نباشد
شک نکن حتی اگر جوان باشی
پیرگشته ای
...زندگی را زندگی کن..
دکتر انوشه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
_اجازه همراهی بهمون نمیدید شاه نشین؟ نگاهم درون چشمایی که بوسه گاه شیطان بود چرخی خورد جدیتم رو درون
#آرامش
مسیح و داریوس اعلام میکردن هر چه زودتر میایم اما نمیفهمیدن که من دیگه کم آوردم. نگاهی به هلال ماه انداخته و یاد تتو خیره کننده اش افتادم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: "چرا نمیای؟خسته و درمونده تر از هميشه خودم رو داخل ماشین پرت کردم و با ناله گفتم:
_پارسا دارم از سر درد میمیرم اصلا. لبخندش رو حس کردم. ماشین رو به آرومی روشن کرد و با احتیاط رانندگی میکرد. چشمام رو بستم و سعی کردم کمی خودم رو آروم کنم. هنوز چند لحظه بیشتر در سکوت دلنشینم غرق نشده بودم که حرف های دیشب هدی در گوشم زنگ خورد. چشمای خسته ام رو باز کردم و سمت پارسا چرخیدم و گفتم:
_ پارسا؟ نگاهم کرد و گفت:
_بله.
نوک بینی ام رو خاروندم و گفتم:
_نمیخوای کاری بکنی؟ گره ای نامحسوس بین ابروهاش ایجاد شد و این یعنی متوجه شد در مورد چی حرف میزنم اما خودش رو به کوچه های بی خبری زد و گفت:
_منظورت چیه؟
_منظورم هدی ست!! نگاهم نکرد اما دستاش روی فرمون مشت شد و گفت:
_قرار نیست کاری بکنم.
عصبی دستامو تکونی دادم و گفتم:
_چرا دارید خودتونو اذیت میکنید؟خب این قهر الکی تا کی قراره ادامه پیدا کنه؟ همچنان تو موضع اخم و خشکش باقی موند.
_خودش کرد..گفتم حق نداره تنها بره. ابرو در هم کشیده و با حرصگفتم:
_دارید حالمو بهم می زنید..خب اون اشتباه کرد که بدون اينکه بهت بگه رفت اما تو حتی اجازه نزدیک شدن بهش رو نمیدی..بذار حرفاشو بزنه بعد تنبیهش کن. اخم کرد و جوابم رو نداد. سری با کلافگی تکون دادم و به جاده مقابلم خیره شدم. پارسا سکوت کرده و این یعنی دوست نداشت حرف بزنه. به سکوتش احترام گذاشته و مطمئن بودم جنگی الان درون سرش ایجاد شده. در تموم طول راه چشمام رو بستم و وقتی وارد عمارت شدیم،دستگیره در رو در دست گرفتم اما پشیمون شدم.برگشتم و نگاهی به چشمای خوش رنگش کردم وگفتم
_انقدر سنگ نباش.,بذار دلیل کارشو بهت بگه. ماجرا رو نشنیده قضاوت تکن. و بدون حرف از ماشین پیاده شدم. سری برای بقیه محافظین تکون داده و با خستگی وارد عمارت شدم. این خونه روی تنم سنگینی میکرد و برای اینکه فضای خفقّان آور رو کمتر کنم سمت آشپزخونه رفتم و وقتی در درگاه قرار گرفتم با لبخند مرده ای
گفتم:
_سلام اهل منزل. بانو و نیلی با لبخند پاسخم رو دادن و هدی با لبخندی غم انگیز. نیلی با خنده نگاهم میکرد. خودم رو روی صندلی پرت کردم و گفتم:
_نیلی بخدا خیلی خسته ام..اصلا حوصله بازی ندارم میخوام فقط بگیرم تا خود صبح بخوابم..بمونه فردا خنده اش عمق گرفت و با شیطنت نگاهی به بانو و هدی کرد و گفت:
_که خسته ای!!!
سری تکون دادم و با زاری گفتم:
_بخدا خسته ام. قبل اينکه نیلی چیزی بگه بانو لیوان دمنوش گل گاو زبون رو داخل سینی فرار داد و گفت:
_اذیتش نکن بچمو,
به لیوان دمنوش نگاهی انداختم و با نیش بازی گفتم:
_آخ بانو دستت درد نکنه..چقدر بهش نیاز داشتم. نیلی با شیطنت گفت:
_حالا کی گفته برای تو؟
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
_تو این خونه جز من و یه نفر دیگه کسی مشتری دمنوش های بانو نیست. آهی کشیدم و قلب مچاله شده ام رو در مشتم گرفتم. اون مشتری دیگه نبود و جای خالیش خار بود توی قبل اینکه دهان باز کنم نیلی گفت:
_خب دیگه؛پس خودتو تحویل نگیر...برای تو نیست.
دندون قورچه ای کردم و گفتم:
_خب جز من کی م.. و پتک محکمی به سرم کوبیده شد. انفجار مهیبی درون سرم ایجاد شد و ترکش هاش درست به قسمت لامسه ام خورد و من لال شدم. رعشه ای تموم بدنم رو فرا گرفت و شدت آتش سوزی به حدی بود که بدنم لمس شد. نیلی خندید و بانو با مهر گفت:
_نفس بکش مادر...بخند عزیزم آقا داریوس از سفر برگشت.
و ضربه درست به قلبم کوبیده شد. نفس هام به تکاپو افتادن و من در آوار این خبر جون دادم. هیولا برگشته بود. پیچکی دور قلبم پیچید و دستی که دور گلوم بود رها شد. فقط تونستم با تموم سرعتی که از خودم سراغ دارم از اشپزخونه بیرون بزنم و توجهی به صدای خنده نیلی و هدی و "اروم باش مادر" بانو نکردم و قدرتم رو به پاهام بخشیدم و با تموم توانم دویدم. می کرد روبه رو شدم. قلبم با شدت خودش رو به قفسه سینه ام می کوبید و شیون می کرد. تا چشمش به چشمای دردمندم خورد چشمکی زد و گفت:
_برو بالا...اتاقشه.
فقط تونستم سری تکون بدم و با تموم قوا از پله ها بالا رفتم. دلم مثل ماهی دور افتاده از آب بال و پر می زد و آوای یک عطر گس رو سر می داد. قلبم عنان مغزم رو گرفته و تموم انرژی بدنم رو به پاهام تزریق کرد که زودتر به معشوق برسه. برای دیدار هیولا. برای دیدن ظالم بی رحم. دویدم و مثل یک درد کشیده خودم رو به جلوی در اتاقش کشیدم. نفسام دیگه یاریم نمی کرد. دستم رو مشت کردم و زمزمه کردم.
_آروم باش دلم...آروم باش. دستای لرزونمو بالا بردم و ضربه ای به در زدم. منتظر صدای گیراش بودم اما هیچ صدایی به گوشم نرسید.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake