ملکـــــــღــــه
#آرامش همه در خواب به سر میبردن و من محکوم شده بودم به درد و عذاب. نگاهی به ساعت که از یازده هم ر
#آرامش
_چته؟دردت چیه؟چرا اینجوری صدام میکنی؟چی میخوای از من؟ وحشت زده قدمی به عقب برداشت و گفت:
_من فق..فقط.
محکم به تخت سینه اش کوبیدم و با شدت به عقب پرت شد.نمیخواستم صداشو،صدای لعنتیشو نمیخواستم بنابراین با خشم گفتم:
_چرا لال نمیشی؟چرا خفه نمیشی؟ قدمی نزدیک تر شدم و از ترسش
قدمی به عقب برداشت.
_قصدت چیه؟میگم با من کاری نداشته باش...سعی داری چه غلطی بکنی..با تته پته و ترس گفت:
_من چ..
فریاد کشیدم و محکم به ستون
کوبیدمش.
_جواب منو نمیدی. لال شد و بخاطر درد چشماش پر شد. محکم به ستون چسبیده و با چشمایی که ترس درونش لبخند میزد نگاهم میکرد. دستاش از پشت دور ستون چسبیده و با لبای لرزونش
گفت:
_م..من کاریتون ندارم که.
بی پروا فاصله بینمون رو به صفر رسونده و چونه لرزونش رو بین دستم گرفتم و با حرص گفتم:
_هیس..ببر صداتو..ببین منو ،من قاتلم،من هیولام...من وحشیم من آدمکشم..من قرار نیست عوض بشم..حالیته؟من عوض بشو نیستم. قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و با لرزش و ناله گفت:
_چ..چرا اینجوری میکنید؟
تموم بدنم خشم بود. تموم بدنم یک پارچه خواهان کشتنش بود.استخون فکش رو محکم فشردم و درد توی صورتش اخمی کردم و با غرش همیشگی گفتم:
_از من دور باش...ازم فاصله بگیر...از من بترس دختر رضا چون فکر کشتنت هر لحظه توی مغزم قوی تر میشه. قوسی برداشت و همون طور که چونه اش بین دستای من بود با
دلنوازی گفت:
_منو میکشی جگوار؟
نفسای تندم رو توی صورتش پخش
کردم و گفتم:
_اگه بزنم به سیم آخر گردنتو میشکنم.و دستام از چونه باریکش به سمت گردنش رفت. بدون هیچ انعطافی انگشتام دور گردنش حلقه زد. "بکشش...حامی بکشش "صدا های توی سرم فقط خواهان نفس بریدنش بود...دریدنش. مقابل صورتش خم شدم و گفتم:
_کشتنت تنها چیزی که الان مغزم دستور میده. به زور نفسی کشید و خیره در چشمای به خون نشسته ام با اطمینان گفت:
_منو بکش.
اصلا توقع این جمله رو نداشتم...اصلا. گردنش رو فشردم و چشماش کمی تنگ شد. با درد گفت: _اگ..اگه من دردم اگه م...من رنجم، خلا..,خلاصم کن. انگشتای دستم برای تیکه پاره کردنش به تکاپو افتاده بود. دو طرف گردنش رو محکم فشردم. به سختی آب دهاش رو بلعید و گردنش زیر دستم مرتعش شد. با خرناس گفتم:
_صدات نباشه،نفسات نباشه..گردنتو میشکنم...میکشمت,واقعا میکشمت. نفسش به خس خس افتاد.. چشماش گرد شد و نفساش دیگه یاریش نمیکرد. واقعا در حال مرگ بود اما به زور و نفس بریده گفت:
_من...مط...مطمئنم هی...هیولا..
سرفه ای کرد ولی من رهاش نکردم. چشمای اشکیش رو به من دوخت و همون طور که قطره های اشک از چشمش چکیده می شد
با زاری گفت:
_هیو...هیولا خونمو
میخوره..ام...اما...نمی..نمی
گیج شدم...ضربه اش کاری بود. نفساش دیگه واقعا تموم شد. چشماش داشت گرد می شد و هر لحظه امکان داشت از بی هوایی بمیره که دستام از دور گردنش جدا شد. با شدت هوا رو به سینه اش کشید و با تقلا شروع به نفس کشیدن کرد. سرفه های بلند و پیاپی کرد تا بتونه راه تنفسیش رو باز کنه. دستش رو روی گردنش گذاشته و مالش می داد. نگاهی به چشماش کردم. من آدم تحت تاثیر قرار گرفتن نبودم...نباید قرار میگرفتم. تا چشمش رو بالا گرفت با تموم جدیتی که سراغ داشتم نگاهش کردم و یخ چشمام رو به سیاهی نگاهش گره زدمو گفتم:
_تو مغزت فرو کن اینو...یک بار دیگه نزدیکم بشی,نفستو گرفتم. چشمای وحشت زده اش رو به من بخشید اما من عصبی و خشمگین نگاه گرفته و از پله ها بالا رفتم. لعنتی... بطری آب رو باز کرده و تموم محتویات رو روی صورتم خالی کردم. قطره قطره های آب به صورتم پاچیده و بعد راهی موهای خیس عرقم شد سرم رو با شدت تکون دادم و قطره های آب رو به اطراف پاچیدم. بطری آب رو سمت هالتر پرت کردم. کلاه سویشرتم رو روی سرم کشیدم و آروم از پله های جیم بالا رفتم. ساعت پنج صبح بود و هوا هنوز در گرگ و میش به سر میبرد. خشم و انرژی بی امانی که توی وجودم حس میکردم باعث شده بود خودم رو سمت باشگاه اختصاصیم بکشونم و با ورزش های سنگین کمی خودم رو آروم کنم. یک سکوت دوست داشتنی در عمارت پخش بود و این باعث آروم شدنم می شد. خواستم سمت سالن بالا حرکت کنم که صدای موسیقی بلافاصله برگشتم و به اطراف نگاه دوختم. توهم نبود...صدای موزیک بود. با دقت به اطراف نگاه دوخته و کنکاش گرانه به سالن نگاهی کردم اما صدا از این سالن نبود. نگاهم به درگاه سالن دوم قرار گرفت و به آرومی اون سمت قدم زدم. با هر قدمی که بر می داشتم صدای موسیقی بیشتر به گوشم میخورد. به نرمی و بی سر و صدا در رو باز کردم. تصویر مقابلم یک جنگ نرم بود. موسیقی آرامش بخش در حال پخش؛دخترک ممنوعه روی زمین به حالت مراقبه نشسته و دستاش روی زانوهاش،چشمای درشتش رو بسته موهای فرش رو دور سرش پیچ داده و دقیقا فرق سرش جمع کرده بود. صدای موسیقی در هر نفسش ادغام شده بود.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ ﴿۳۳﴾
🔸 در جهان از آن کس که (چون پیغمبران) خلق را به سوی خدا خواند و نیکوکار گردید و گفت که من از تسلیم شوندگان خدایم کدام کس بهتر و نیکو گفتارتر است؟
🔅 وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ ﴿۳۴﴾
🔸 و هرگز نیکی و بدی در جهان یکسان نیست، همیشه بدی (خلق) را به بهترین شیوه (که خیر و نیکی است پاداش ده و) دور کن تا همان کس که گویی با تو بر سر دشمنی است دوست و خویش تو گردد.
💭 سوره: فصّلت
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
خدای مهربونم 😍کسی که داره این متنو میخونه بی نهایت هواشو داشته باش! آرزوهای توی دلشو که فقط خودت خبرداری برآورده کن تا از ته دل بخنده💝🙏🤲🌸به وقت ۲۰فروردین تولدت مبارک👏🎁🎂
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
تا میتوانی شاد باش🌸☘️
و از لحظه لحظهٔ
زندگی ات لذت ببر ...
و خودت باش ؛
خودت حاکم و معیار
و قاضیِ کارهای خودت ،
خودت همه کارهٔ دنیای خودت ،
و انگیزهٔ آرزوهای خودت
تو نیاز به تاییدِ
هیچکس نداری... 🌸☘️
صبح بخیر دوستان همراه من😍😍😍
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🦋پیشاپیش عید فطر بر شما عزیزان مبارک💐🌷✨
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام وقتتون بخیر اگ میشه سوال منم داخل کانال بذارین کسایی ک تجربه دارن جواب بدن
من پسوزیاریس دارم میخام دوستان همراهی کنند و بگن کسی دچارش شده؟و درمان شده بعدش؟
کسی با طب سنتی پیش اومده براش ک درمان بشه؟؟؟من درمان با روش دکتر خیراندیش یک چیزایی دربارش شنیدم میخام ببینم کسی تجربه داره از این روش؟
گلم لطفا این عکسارو👆 هم بزار ک دوستان متوجه بشن پسوریازیس کف پا هست و با پیسی اشتباه نگیرن ❤️
#پسوزیاریس #طب_سنتی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📝
نمیدونم کی نیاز داره اینو بشنوه اما زمان دشمن ماست.
زمان مثل ماهی از دستهای ما لیز میخوره و اگه درست خودمون رو در قالبهای ظالمانهاش نچپونیم یهو به خودمون میایم و فقط حسرت کارهای نکرده، جاهای نرفته، حرفهای نزده و چیزهایی که میشد بشن اما نشده برامون میمونه و حسرت حتی احساسی سختتر از شکسته.
اون وقت جوان ما معتقده عید نوروز و فروردین که هیچی و وای چرا اصلا نمیگذره، اردیبهشت هم که هوا دو نفره اس و اصلا مگه میشه تمرکز کرد روی چیزی، خرداد هم امتحاناس، سه ماه تابستون هم گرمه و عرق میکنیم و نمیشه، پاییز هم که پادشاه فصلهاست و باید ازش لذت ببریم، زمستون هم افسردگی فصلی داریم و آلودگی هوا و ترافیک زیاد و چشم بهم بزنی عیده. انگار که قراره همیشه جوون بمونیم و همیشه برای همهچیز وقت داریم و دنیا منتظر ماست تا یه روزی که تفریح و وقتگذرونی و بیبرنامگی تموم شد، حالا شکوفا بشیم و جهانیان انگشت به دهن بمونن.
برعکس بعضیا باید بگم که بدو، دیره، استرس نگیر ولی ول نکن، شل نباش، انرژی و زمانت رو برای هر چیز دم دستی حروم نکن، خودت رو جمع کن و تو رویا زندگی نکن، چیزهایی که میخوای با کار زیاد، هوشمندانه و متمرکز بودن روی هدفهای مشخص و ممکن به دست میاد و تا همیشه برای رسیدن بهشون وقت نداری.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88