eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.6هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #آرامش یک چیزهایی حقش بود و اینکه میخواست خودش رو نشون بده به نظرم منطقی می اومد. وقتی صدا
❤️❤️ نگاه بی حسش به چشمای گیج حیاطی بود. جو به شدت سرد و متشنج بود.,کاردکس رو محکم بین دستام گرفتم و با صدایی که سعی میکردم اصلا لرزون نباشه گفتم: -خوش اومدی عزیزم. منم الان میخواستم بیام. نفس لرزونی کشیدم .چشماش میخ چشمای حیاطی بود. ارتعاشی به تارهای صوتیم دادم و گفتم: -معرفی میکنم.ایشون یکی از همکار های بنده نگاهی به حیاطی کردم و با دستم اشاره ای با حامی کردم و با لحنی که سعی میکردم خوشحال باشه تا استرس کوفتیم رو پوشش بده گفتم: -ایشونم نامزدم هستن..حامی. لبخند بزرگ و پر از تشویشی زدم.حیاطی لحظه ای گیج شد اما خیلی زود پوزخندی زد و گفت: -فیلم ترکیه ای خیلی نگاه میکنید خانوم؟ لبخندم خشک شد. سری تکون داد و گفت: -نیازی به این همه بازی نبود. دیگه داشت شورش رو در می اورد. قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم صدای قدم های پر از صلابت حامی رو شنیدم و چند لحظه بعد جسم تنومندش دقیقا بینمون قرار گرفت.با دستای گرم و بزرگش دستای سرد کوچکم رو بین دستاش گرفت و بعد جسم کوچک من رو پشت جسم کوه پیکرش قرار داد و خیره در چشمای حرصی حیاطی گفت: _ متوجه حرفات نشدم چی بهش گفتی؟ دستای گرمش رو فشردم و خودم رو به جسم پر از امنیتش چسبوندم. حیاطی پوزخندی زد و سر چرخوند تا با منی که پشت جسمش سنگر گرفته بودم چشم در چشم بشه:اما حامی با خرناس گفت: -گور خودتو کندی اگه بهش نگاه کنی. به من نگاه کن و حرفاتو بزن. سرم پایین انداخته و لبه های کتش رو گرفتم و سعی کردم از هر دعوایی جلوگیری کنم. حیاطی نگاهش کرد و با خشم گفت: -این مسخره بازی ها چیه؟یار کشی می کنید؟الان برای من آدم آوردید؟ -حتی در اندازه ای نیستی که بخوام باهات وقتمو تلف کنم. عصبانی شد و گفت: -برای خودم متاسفم که علاقه مند به همچین کسی بودم. مسخره اش رو در آوردید. خواست قدمی سمتش برداره که بازوش رو از پشت گرفتم و با صدای لرزونی گفتم: -حامی خواهش میکنم. حیاطی جری تر شد و ادامه داد. -انقدر ادای فرشته ها رو در میاورد که فکر میکردم من اندازه اش نیستم اما الان مطمئنم که لیاقت م.. بقیه جمله اش با مشتی که به صورتش کوبیده شد.نصفه موند.ضربه اش خیلی قوی نبود اما حیاطی یک قدم به عقب پرت شد. بازوی قدرتمندش رو از بین دستام بیرون کشید و یقه اش رو در دست گرفت و با خرناس گفت: -بهت اخطار داده بودم نگاهش نمیکنی. شکستن گردنت.کار چهار ثانیه است. پس صبرم رو لبریز نکن. اگه یک بار دیگه سمتی که اون وایساده حتی نفس بکشی کاری میکنم تا آخر عمرت لنگ بزنی دکتر, پس اگه الان زنده ای فقط بخاطر قولیه که دادم. و یقه اش رو با حرص از بین دستاش بیرون کشید و بعد دستای سردم رو گرفت و از اتاق بیرون برد. جلوی در دلارام و دکتر رفیعی با نگرانی ایستاده و از دیدن من و حامی صاف ایستادن. دلارام نگاهی به من ترسیده کرد و با گیجی و مبهوتی خاصی به حامی چشم دوخت. قبل از اینکه رفیعی بتونه حرف بزنه با غرش گفت: -حتی توی بخش آرامش سایه شم پیدا نمیشه. خیلی خوب حالیش کن. _چشم. نگاهی به دلارام کردم. قرمزی صورتش خیلی نگران کننده شده بود. نگاهی به چشمای عصیانگر حامی کرد و درست جلوی چشمام سقوط کرد. قبل از اینکه جسم کوچکش به زمین بیفته با چشمای پر و جیغ کشان سرش رو بین دستام گرفتم و با بغض گفتم. _دلارام...دلارام باز کن چشماتو, اما هیچ حرکتی نکرد. قطره اشکی که از چشمم چکید باعث تاری دیدم میشد. بدنش داغ بود و شدیدا میسوخت. چش شده بود؟سرش رو بوسیدم و با هق گفتم: _دلارام تورو خدا. مرگ من چشماتو با... وقتی دستم بین دستای گرمی فشرده شد و صدای خرناسش بلند شد لال شدم. _بلند شو برو اونور بذار پارسا بلندش کنه و اون دهنتم ببند آرامش تا دندوناتو تو دهنت خورد نکردم. گیج و با چشمای پر نگاهش کردم. از چی شاکی شد یهو؟ پارسا جسم سبک دلارام رو از بین دستام بیرون کشید و به سمت بخش برد. به چهره عصبی حامی چشم دوختم اما دوان دوان سمت بخش رفتم. از چی شاکی شد اخه؟ **حامی اگه میتونستم تو همین بیمارستان یه بلایی سر سپیدی پوستش می اوردم..دخترک لعنتی. لیوان کاغدی نسکافه رو روی میز قرار داد و با لبخندی که فقط برای آروم شدن من بود گفت: -خب چه خبر؟ دست به سینه و خیره نگاهش کردم. تریا کمی شلوغ بود و اين نگاه ها برای من کلافه کننده بود. نگاه همکاراش با کنجکاوی خاصی به میز ما دوخته شده بود. وقتی متوجه شد مشکل دوستش سرماخوردگی و از حال رفتنش بخاطر فشار کاریه آروم گرفت...اما من هنوز درگیر اون قسم کوفیش بودم. مقنعه اش رو مرتب کرد و با لحن مثلا بی خیالی گفت: -خب خبری نیست؟ نگاه ناخوانام رو بهش دوخته بودم. معذب و مشوش گفت: -حداقل بگو چی شده؟چرا انقدر وحشتناک نگاهم میکنی؟ بدون اینکه چشم از چشمای وحشیش بگیرم با جدیت گفتم: ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌تجربه به من ثابت کرده که … عزت نفس رابطه مستقیم با اعتماد به نفس داره برای ساختن یک لایف استایل عالی به یک اعتماد به نفس شگفت‌انگیز نیاز داری ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 ‌ ‌‌‌‌
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 حرفهای یاس جونم دیدم بحث مو خیلی داغ گفتم منم تجربه خودم را بگم دوستان من الان سه ماهی میشه که هیچ نوع شامپو صابون و شوینده ای استفاده نمیکنم ومعجزه شو دیدم ریزش موهام کلا قطع شده 👌👌👌👌حالا یه نکته دوستان من هر زمان میرم حموم زیر شیر حموم( دوش نه)کاملا موهامو ماساژ میدم تا چربی مو پاک بشه خوب حالا بعد از اون کمی حنا را توی آب رقیق میکنم باید کاملا شل و ابکی بشه بعد موها را باهاش میشورم نگران نباشید رنگ نمیگیره (اگه نگران رنگ گرفتن شید میتونید قبلش حنا را کی تفت بدید)شاید چندبار اول موها یکم چرب باشه ولی به مرور که این کار را انجام میدید خواهید دید.که موها از اون حالت شکنندگی در میاد و کاملا نرم و یدست بدون موخوره و ریزش میشه من خودم سه ماه که این کار را انجام دادم و خیلی هم راضی هستم حالا دوستانی که دوست دارن موهاشون بیشتر تمیز بشه  میتونن از عطاری گل ختمی سفید تاکید میکنم که حتما سفید باشه تهیه کنن آسیاب کنن بعد یه قاشق بریزن توی آب جوش تا کاملا لعاب بده بعد از صافی رد کنن و موهارا باهاش بشورن بسیار عالی و خوبه 👌👌👌👌 امیدوارم که از تجربه بنده استفاده کنید و نتیجه خوبی بگیرید ❤️❤️❤️☺️☺️☺️☺️ دوستان، گل ختمی مانند نرم کننده عمل میکنه و درمان شپش هم هست 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مفهومی🌺 خودتو حقیر فرض نکن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 حرفهای خودمونی اعضا سلام یاس عزیز ان شاالله همیشه حال دلتون خوب باشه یه خواهشی داشتم خواستم که دوستان خوبم که داستان زندگی شون و مینویسن زمان زندگی یا حداقل سن و سالشون و رو هم بفرمایند مثلا داستان زندگی لعیا خانم و حسین رو که من خوندم ضمن این که داستان خیلی جالبی بود با خودم گفتم مگه میشه ؟!!!!!مگه داریم ؟!!! الان، تو این دوره زمونه  پدر و مادری یه فرزند و فدای فرزند دیگه کنند ؟ ولله به خدا این کار مال عصر جاهلیته !!!!! مگه داریم الان  کسی که اهل قرآن و جلسه قرآن باشه کتاب خدا رو بخونه ولی ایییییین هوا بی گذشت و کینه ای باشه ؟!!!!!!! تازه چه کینه ای !!!!!!یکی دیگه پسرشو کشته ولی عقده و کینه را روی  کسی دیگه خالی کنه!!!!!! 😆😆😆 واقعا الانم تو این دوره زمونه هستن پدر و مادرهایی که این قدر تصمیم های جاهلانه میگیرن🙄🙄🙄 برای همین خیلی کنجکاو شدم بدونم لعیا خانم چه سالی این اتفاق براشون افتاده؟ ولی در مجموع داستانهای زندگی خیلی جالبی رو تو گروه خوبمون خوندم و برای خیلی از خانم ها که تو موقعیتی که هستن و تصمیم درست نمیگیرند و درست و عاقلانه عمل نمیکنند و یا شاید نمیتونند( نمیدونم جای اونها نیستم) غصه دار میشم ان شاالله خدا عاقبت همه ی ما رو بخیر کنه و به همه ی ما قدرت و توانایی درست عمل کردن و درست تصمیم گرفتن ،، در موقعیتهای سخت را  بده 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزی که از بوی بد عرق پرسیده بودن من برای رفع بوی عرق بعد از حمام پودر مام نیکا از دارو گیاهی ها میگیرم عالیه و ممنون از کانال بی نظیرت یاس جان ❤️❤️❤️❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت واقعی بازی سرنوشت 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #بازی_سرنوشت عمه هامو دعوت میکرد که فکر میکردند مادرم با جادو جنبل منو راضی کرده زن متین ب
❤️❤️ متین زیاد از اون وضعیت خوشحال نبود همون اول شب گفت ثریا خانوم خودتو بپوشون منم شنلمو انداختم سرم مادر متین چند بار اومد به متین گفت عزیزم ثریا عروس شده خوشگل شده  بذار راحت باشه اما متین گفت نمیخوام کسی جز من ثریا رو ببینه نمیخواستم ناراحتش کنم دستشو گرفته بودم تو دستام باهاش حرف میزدم و میخندیدم میخواستم همه ی فامیل بابام ببینند که کسی منو مجبور نکرده زن متین بشم       عروسی تموم شد شب زفاف با متین نمیدونم چطوری توصیف کنم شاید هیچی اونجور که باید باشه نبود ولی خب بالاخره تموم شد خیلی خونریزی داشتم حالم خوب نبود متین از خون بدش میومد حالش بد میشد سعی کردم نبینه اما دید پاشو ثریا برو حموم چرا اینجوری شد نمیخواستم اذیتت کنم کلافه شده بود شروع کرد ناخناشو با دندوناش بکنه چیزی نیست متین جان روالش همینه مگه نمیدونستی ولی اروم نمیشد سرشو گرفته بود بین دستاشو فشار میداد رفتم طرفش که ارومش کنم هولم داد کنار گفت دستم نزن حس کردم حالش خوب نیست بدنم ضعف داشت سریع لباس پوشیدم از اتاق رفتم بیرون مادر شوهرم با عمه ی متین پایین نشسته بودند هنوز نخوابیده بودند رفتم پایین چیزی میخوای ثریا جون یواشکی زیر گوشش گفتم کارمون تموم شد اما متین حالش خوب نیست مادر متین سریع خودشو رسوند بالا قرصای متین و داد و متین بعد از چند دقیقه خوابید منم خوابیدم خیلی خسته و بی حال بودم بار اول بود متین و اونجور میدیدم میدونستم بار اخرم هم نبوده حتما بازم اونجوری میشد باید خودمو اماده میکردم صبح روز بعد زود تر از متین بیدار شدم میدونستم الان مادرم میاد بهم سر بزنه با وجود خستگی و بی حالی دوش گرفتم و خودمو مرتب کردم متین  هم بیدار شد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88