ملکـــــــღــــه
#آرامش آنچنان بلایی به سرش می اوردم تا یاد بگیره حق نداره بدون اجازه من هر قبرستونی بره. آرامش کل
❤️❤️
#آرامش
نگاهم خیره به چشمای ترسیده و پر از درد کیهان بود اما آرامش رو در آغوشم گرفته و سعی میکردم بوی موهاش رو نفس بکشم. خودش رو بالاتر کشید و با لحن ملتمسانه ای گفت:
-خواهش میکنم. حامی. و محکم تر گردنم رو بین دستاش گرفت و سرش رو درون گردنم قایم کرده بود که کسی نمیتونست ببینتش. کسی حق نگاه کردن نداشت و اسلحه به دست به کیهان خیره بودن. آرامش رو با تموم وجود به خودم ....و بعد با تموم حرصی که داشتم به دستی که دور بازوی آرامش گره خورده بود شلیک کردم. آرامش بلند جیغ کشید و با دستای کوچکش یقه بلوزم رو بین مشتش گرفت و نالید. کیهان از شدت درد ناله بلندی سر داد و دست زخمیش رو با دست گفته بودم این دستا رو میشکنم. و اگه هنوز بلایی سرش نیاورده بودم فقط بخاطر دخترک ترسیده ای بود که در آ.... داشتم. کنار گوشش؛خم شده و به آرومی گفتم:
-نمرده, نفس بلندی کشید و بیشتر سرش رو توی گردنم پنهان کرد.
_نمیخوام ببینم. منو ببر.
نمیخواستم چیزی ببینه. همون طور که سر به گردن من داشت دست ....و از انبار بیرون کشیدمش. وقتی پام رو از باغ بیرون گذاشتم خودش رو به من فشرد و من با تیغه بینی ام روسریش رو عقب زده ....با لحن متزلزل کننده ای نالید:
-حامی.
محکم بین دستام گرفتم و
غریدم:
-هیسس هیچی نگو.
**آرامش
-آخ. بانو با ناراحتی نگاهم کرد و گفت:
-آخه دختر چی باید بهت بگم؟چرا یه جا ساکت نمیشینی؟
برای اینکه نگرانیش رو رفع کنم لبخندی زدم و گفتم:
-قول میدم دختر خوبی باشم. با افسوس سری تکون داد و مچ پای راستم رو با دستمال سفید تمیزی بست. بخاطر پرت شدنم پام پیچ خورده و در رفته بود و بانو برام جا انداخته بود. بماند که آقای شکارچی تاکید کرده بود نذاره زیاد درد بکشم. با یادآوری حرف یک ساعت پیشش ناخواگاه بدنم گر گرفت و لبم رو گزیدم. تهدید به شکار کرده بود و نمیدونستم تا چه حد روی حرفش مصممه. مردد بودم. دقیقا در مرز خواستن و نخواستن گیر کرده بودم. بعد از اینکه بانو پام رو جا انداخته بود مسیح تلفن کرده و همراه کیهان و تعدادی از محافظ ها رفته بود. پام رو کامل روی کاناپه گذاشتم و از آب میوه ای که نیلی برام درست کرده بود جرئه ای نوشیدم. دست خودم نبود ولی سعی داشتم فکر کنم دقیقا زیر این بافت بنفشم چی پوشیدم. توی فکر بودم که هدی وارد اتاقم شد و با لبخند گفت:
-خوبی؟
لبخندش رو با لبخند پاسخ داده و گفتم:
-آره عزیزم. تلفن خونه در دستش بود و بلندش کرد و با احترام گفت:
-آقا زنگ زدن گفتن بهت خبر بدم شب با آقا مسیح میرن جایی و بر نمیگردن.
نمیدونم چرا اما دو حس کاملا متضاد داشتم. از طرفی کمی ناامید شده و از طرفی خوشحال شدم و نفس راحتی کشیدم. اون لحن غرش مانندش واقعا من رو ترسونده بود. من دخترک بی جنبه ای نبودم اما از..از خود بیخود میشدم و اون شکارچی اونقدر ماهرانه بود میدونستم ممکنه خودم رو تسلیمش کنم. خب شکار کنسل شد.
**حامی
-همه چیز مرتبه؟ مسیح اسلحه اش رو داخل جیب داخلی پالتوش قرار داد و گفت:
-بله رییس.
سری تکون داده و از انبار بیرون زدم. هوا سرد بود و تاریک. از دیشب که این خراب شده بودم نتونسته بودم یه ساعت چشمام رو درست حسابی ببندم. مشتم رو چرخوندم و سمت ماشینم رفتم. وقتی استخون دست های کیهان رو شکستم تونستم نفس آزادی بکشم و حالا تنها چیزی که میخواستم آرامشم بود. اگه الان زنده بود فقط بخاطر آرامش بود و بس. دیشب تهدید به شکار کرده بودم و امشب عملیش میکردم. برای بی قرار بودم اما باید نظر خودش رو میفهمیدم. باید با میل و دل خودش تنش رو فتح میکردم.
-رییس؟
سر چرخونده و به چهره خندانش نگاه دوختم. این پسر سوای آدم های دیگه بود برای من. شاید تا ابد چیزی بهش نمیگفتم و از احساسی که بهش داشتم حرفی نمیزدم اما مسیح برای من حکم پسرم یا برادرم رو داشت. اختلاف سنی خیلی کمی داشتیم و وقتی پیداش کرده و بزرگش کردم مهرش عجیب به دلم نشست و ثابت کرده بود وقتی در تنگنا قرار بگیرم اولین کسیه که دستم رو میگیره. وقتی نگاه خیره ام رو دید خندید و گفت:
-دوست دارم زودتر گمشده همایون رو پیدا کنید و به اون آرامشی که دوست دارید برسید. من فقط میخوام شما آروم باشید. شاید هیچ وقت جسارت گفتنش رو پیدا نکنم اما الان دوست دارم بگم. شما خونواده منید. اگه بمیرمم دوست دارم کنارتون باشم و تا ابد بهتون مدیونم. تو گلوم مونده بود. باید بهتون میگفتم که چقدر برادرانه دوستتون دارم. میدونم اشتباه بزرگی کردم و نباید این حرفو بزنم ولی دست خودم نیست. به اندازه همه نداشته هام شما هستید و برام بسه.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ما شش تا خواهر و دوبرادر هستیم ،از یک پدر مادر،هممون ازدواج کردیم بچه داریم،حالا بحث ما برد
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام یاس عزیز و دوستان گلم که نمیشناسمتون ولی پای درد دلهای همدیگه میشینیم.
کانال ملکه واقعا عالیه👏خداخیرت بده یاس جان.اگه دوست داشتی پیام منم بزار.ممنون.
ما شش تا خواهر و دوبرادر هستیم ،از یک پدر مادر،هممون ازدواج کردیم بچه داریم،حالا بحث ما بردار ها نیستند.
هر کی میشنوه ۶تا خواهرهستیم میگن خوشبحالتون دیگه تنها نیستین.چون بنظر من خواهرصمیمی ترین شخص آدم هس تو رازداری و خیلی چیزای دیگه،
ولی متاسفانه ماخواهرا اینجوری نیستیم،یکی بر علیه دیگری حرف میزنه،رفتوامد نمیکنن،میخوان برن خونه هم، همدیگه رومیپیچونن به بهانه های مختلف،خلاصه خوبی همدیگه رو نمیخوان.اگرهم خوب باشن فقط دوتا باهم یا مثلا اون دوتا دیگه باهم،هیچوقت همه با هم همدل نیستن،فاصله سنی مون هم زیاد،نیست
اگه سالی دوبار به خونه های همدیگه رفتوامد کنیم،چه تو مریضی های همدیگه یا مراسمات ،مثله غریبه ها هستیم.البته بگم قهر نیستیما.والا من میگم قهربودن بهتر ازین رابطه هست....
بعضیا ناتنی هستن اینقدر روابط بینشون خوبه که ما حسرت میخوریم.این وسط بچه ها مون آسیب میبینن از نظر روحی چون خواهرزاده باخاله خیلی راحته،ولی ماها حتی به بچه های همدیگه هم گاهی اوقات مثله غریبه ها رفتار میکنیم و به اجبار یه زمانی باهاشون خوش رفتاری میکنیم،خواهرزاده ها مون میگن چرا جمع نمیشین دورهمی یا جایی مسافرتی دسته جمعی نمیرین،ولی اونا بچه ان و خبر ندارن از چیزی ،برای اونا هم مثله شوهرامون بهانه میاریم .
من برای مادرم ناراحتم چون هر کدوم از خواهرا که با مادر تنها میشه علیه اون یکی دیگه سوسه میده و مادر علیه اون یکی پر میکنه و مادر ازین که رابطه خواهرا اینجوری هست،غصه میخوره.
اول از خودم شروع میکنم من خواهرکوچیکه هستم سعی میکنم با همگی خوب باشم،با دو تاشون خیلی صمیمی هستم و رفتوآمد دارم.ولی اونای دیگه وقتی رفتاراشون میبینم مثه غریبه ها باهام رفتار میکنن منم دلم سرد میشه یاهروقت به شوهرم میگم حوصلمون سررفته،میگه برو خانه فلانی اون یکی خواهرامو میگه منم بهونه ای میارم که نفهمه نمیتونم برم یا دوست ندارن رفتوامد کنن.
والا بعضی از ما خواهرا دوست صمیمی داریم که از خواهر خودما راحتتر هستیم و بیشتر بدرد همدیگه میخوریم.
چقدر بده اینجوری،من که دلم خیلی گرفته از این روابط غریبانه ما😔
یکی از تنهایی و تک فرزند بودن میناله و یکی دیگه از زیاد،بودن خواهر برادر.
برامون دعا کنید تا رابطه ما خواهرها خوب بشه و صله رحم انجام بدیم.
البته بعضی از خواهرا هم به این مدل از روابطمون راضی ان،مهم نیست که رفتوامد داشته باشند و با بقیه خوب باشند،یجورایی مغرور هستن.
ولی دوروز دنیا ارزش این چیزا رو نداره.
آدم های غریبه به خوبی باهم کنارمیان و روابط،خوبی دارن ماها که دیگه از یک خون هستیم.
ببخشید طولانی شد.
برای،سلامتی آقا امام زمان صلوات🌺
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
قسمت چهارم عشق وعاشقی محمد و فرشته بعد از عروسی سیاه من مادرم باز باردار شد و پسر پنجم را هم به دن
قسمت پنجم
عشق و عاشقی محمد و فرشته
گلزار پانزده روز بعد برگشت و هشت هزار تومن پول آورد حتی برای من که تازه عروسش بودم یک آدامس هم نیاورد که بدونم لااقل به یادم بوده سوغاتی که بماند 😩😩یک بار اندازه سر سوزن بهم محبت نمیکرد حتی محبت کلامی چه برسه منو ببره بازار برام یک جفت جوراب بخره😢😢گذشت یادم نیست چه تاریخی دیدم پریودم عقب افتاد رفتم آزمایش دادم دکتر گفت بارداری 😱😱خدایا چکار کنم حالا زوده اومدم خونه پیش خودم فکر کردم باردار بشم هم شوهرم بیشتر بهم میرسه هم مادر شوهرم کمتر اذیتم میکنه تنها تفاوت این بود مادر شوهرم شبها یا روزها که میرفتیم صحرا وجین سیر از زنهای حامله ای میگفت که آل برده برا اینکه من بترسم 😢منم که اصلا به جن و دیو و آل اعتقاد نداشتم 😜😜😜گذشت سیرها را وجین کردیم گلزار لعنتی میرفت تهران ماهی چهل روزی یک هفته بود پیش من هر چی کار میکرد مادرش پول را ازش میگرفت منم که کارگر بی جیره و مواجب شون بودم همش میبردنم صحرا کار جو ها رسید منو با جثه ریز و شکم بزرگ صبح زود قبل از شش تا هفت و نیم هشت عصر میبردن جو چیدن (دوستان که شهر زندگی کردن نمیدونن جو اگر دیم باشه نهایت چهل سانت بیاد بالا باید در حالت رکوع چیده بشه)و این برای یک زن حامله با شکم بزرگ وحشتناک سخت بود و این کار ها مردانه بود ولی مادر شوهرم منو دختر بزرگش را مجبور میکرد بریم تو ظل آفتاب اگر دهانم خشک میشد و تشنه میشدم میخواستم آب بخورم باز مادر شوهرم با خواهر شوهرم تو صحرا شروع میکردن بهم فوش ناموسی میدادن 😭😭خب تشنه شدم جرم که نکردم خودشون هر وقت میخواستن آب میخوردن برا من ممنوع بود همسایه های زمینهای کشاورزی دلشون برا من میسوخت ولی جرات نمیکردن چیزی بگن یکی از بزرگان روستای شوهرم رفته بود تو شهر از چند نفر پرسیده بود تا چند تا از هم روستایی های ما را دیده بود پیغام داده بود به پدر مادرم گفته بود تو رو خدا برای رضای خدا لااقل دلتون برا دخترتون نمیسوزه برا بچه بی گناه تو شکمش بسوزه بیایید دخترتونو از دست این قوم الظالمین نجات بدین وقتی مادرم پیغام را میشنوه با بی خیالی میگه من اونو شوهر دادم به من ربطی نداره جو ها را با هر مصیبتی بود چیدیم نوبت به کندن سیر ها بود شش هفت هزار متر سیر من و فاطمه خواهر شوهرم باید میکندیم مادر شوهرم سرشو قیچی میکرد پدر شوهرم با خر و بار میبرد خونه گلزار نامرد لعنتی هم طبق معمول همیشه تهران سر کار پولهاش برا ننه اش حتی برای من یک جفت جوراب که نمی آورد هیچ حتی روی خوش بهم نشون نمیداد 😔😔گذشت و من به ماهای آخر بارداری نزدیک میشدم مادرم سیسمونی آورد با خاله هام مادر شوهرم قشقرقی بر پا کرد صد بار گفت الهی لباس بچه ات بی صاحب بمونه نفرین نفرین
بهانه اش این بود چرا من برای اون برنج از دیس نکشیدم بشقاب برا هیچ کسی نکشیدم دیس گذاشتم وسط هر کی خواست خودش بکشه😩بیست و پنج روز مونده بود بچه به دنیا بیاد حس کردم چند روزه بچه تو شکمم تکون نمیخوره به گلزار بی احساس گفتم گفت خفه شو هیچی نیست گفتم ببرم دکتر هر چی التماس کردم نبرد اینم بگم مدتی که گلزار تهران بود من خرجی نداشتم چون مادر شوهرم پول را از گلزار میگرفت و من چیزی برای خوردن نداشتم مجبور بودم نون با رب یا نون با روغن یا نون با قند (کوپن اون زمان بود ارزون بود )یا نون با ترشی میخوردم همیشه در آرزوی یک آبگوشت یا حتی یک نون و پنیر بودم بخورم پدر شوهرم گاهی اوقات که چیزی میخرید به دور از چشم مادر شوهرم میکرد جیبش یواشکی میریخت پشت بالش تو خونه چه گرسنگی هایی کشیدم سر بارداری الهی خدا نصیب کسی نکنه شب درد شدید گرفتم مجبور شد ببرم بیمارستان بچه ای که ۲۵روز مونده بود دنیا بیاد تو شکمم مرده بود از بس خواهر شوهر هام کتکم میزدن با مشت میزدن رو شکمم سرتونو درد نیارم بعد از چند وقت متاسفانه دوباره باردار شدم اما خودم خبر نداشتم ماد شوهرم گفت باید قالی ببافی ما نون مفت به کسی نمیدیم داشتم قالی مییافتم رسیده بودم بالای دار که گلزار رفت اتاق مادرش و اومد منو از اون بالا انداخت پایین و چند تا لگد محکم زد تو کمرم خونریزی شدید و بیمارستان با مادرش منو گذاشتن و اومدن بدون پول بدون هیچی هیچی اتاق عمل و کورتاژ و مرخص شدم برادر شوهر بزرگم شوهر خالم اومد دم بیمارستان با صدای بلند تو اورژانس و کلینیک بیمارستان و ورودی بیمارستان یکی بود گفت آهای مردم این دختر فاحشه است آبروی ما را برده و پچ دو مردم که دختره و حامله شده کم سن و سال و ریزه می زه هم بودم عین خلاف کارها چادر را کشیدم رو صورتم و از بیمارستان فرار کردم همه با انگشت نشونم میدادن😔😭رفتم خونه چقدر شوهرم و مادر شوهرم کتکم زدن چقدر پدر ملعون مادر شوهرم اومد حرف زشت و فوش ناموسی بهم داد عاقبت از خونه مادر شوهرم جون نیمه مرگم را برداشتم و فرار کردم اتاق کوچیک خونه پدرم روستای خودمون چقدر گلزار اونجا جلو چشم پدر مادرم کتکم
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
توقع خوب بودن در تمام لحظه ها را
از کسی نداشته باش..
توقع آرام بودن و خوش رفتار بودن ..
حق اشتباه را به تمام آدم ها بده ..
حق بد رفتاری، تندی ، و عصبانیت!
حق اشتباهات کوچک ، بزرگ و حتی جبران ناپذیر!
واقعیت اینگونه است که
رفتار آدم ها به مرور اتفاقاتی که برایشان می افتد
تغییر میکند..
به مرور درد ها و سختی ها و
رنج های کوچک و بزرگی که
زندگی به آنها تحمیل میکند..
مثلا تو نمیدانی دیروز برای من چگونه بود!
پریروز ، هفته پیش اصلا..
حس آدم ها ، روی پیشانیشان حک نشده ..
حد تحملشان هم ..
شاید اتفاقی فرای تحمل، برای من بیفتد
و تو حتی نفهمی فرای تحمل یعنی چه...!
آدم ها به همان اندازه که حق دارند دوست داشته باشند،
به همان اندازه هم اجازه دارند متنفر باشند ..
کاش در لحظه ی انفجار آدم ها از غم ،
از تمام سختی هایی که شاید
به موجب قوی نبودن و تحمل های کَمِشان میکشند،
آرام باشیم و باور کنیم
که هیچ کدام از آدم های زمین مجبور نیستند
قوی و محکم و شکست ناپذیر باشند ..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی رادین
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
🏴🖤🥀مـتـاسـفـانـه «#الـهـام_پـاوه_نـژاد» بـازیـگـر مـحـبـوب تـلـویـزیـون...😔😔😔😔😔👇
https://eitaa.com/joinchat/3927179407C3ca0e0ec4a
چـه اتـفـاق تـلـخـی...🥺😭🕯
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
🖤اِنَّـا لِـلَّٰـهِ وَ إِنَّـا إِلَـيْـهِ رَاجِـعُـونَ🖤
⚫️بـا نـهـایـت تـاسـف هـنـرمـنـد مـحـبـوب کـشـورمـون عـزادار شـد...🥺😔😭👇
➕عـلـت فـوت👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3927179407C3ca0e0ec4a
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#التماس_اعضا🙏❤️
سلام یاسی جون این دخترکوچولو نوه ی خواهرمه دیروز تصادف کرده خونریزی مغزی کرده هوشیاریش پایینه از همه ی دوستای گلم میخوام واسش دعا کنند هرذکری هر ختمی میتونند برای شفاعتش بخونند مادرش خیلی بی قراری میکنه حالمون خیلی بده دعا کنید این دخترکوچولو خیلی زود به سلامتی به آغوش گرم مادرش برگرده
#ادمین: سلام دوستان و همراهان عزیزم.
لطفا به نیت تعجیل در فرج امام زمان و شفا همه مریض ها مخصوصا مریض مدنظر پنج مرتبه سوره مبارک( امن یجیب المضطر اذا دعاه...)قرائت کنیم🙏🙏❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
ارزانتر از همه جا 😱😱
تنهاکانالی که کلی تنوع ازکیف وکفش👠👜👝
مجلسی👠
اسپرت👞
کتونی👟
صندل👡
♨️کیفهای اداری مجلسی وکوله♨️
رومی تونیدپیداکنی
ارسال رایگاااان😍😍😍
http://eitaa.com/joinchat/1585184786C068d842537
http://eitaa.com/joinchat/1585184786C068d842537
📛حرااااااج زیر قیمت #فاکتور☹️