eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.1هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
#آرامش -امشب برنامه ها دارم دلی. نگاهی به چشمای شرورم کرد و به محض متوجه شدن منظورم لبخندی زد و
.. -پس اشتباه شنیدم حتما. آخه مطمئنم یه بار شنیدم با کراوات چشم های یه نفرو بستی و بخاطر اینکه به حرفات گوش نداده بود مجازاتش کردی. ماهیچه پام منقبض شد و لحن آروم آرامش داشت دیوونه ام میکرد. -بابا اینا دروغه بخدا شاید عصبی بشم و یکی دوتا سیلی بزنم ولی دیگه با کراوات که طرفو خفه نمیکنم... دلی چرا همچین نگام میکنی؟ زیر چشمی به دوستش که با چهره درهم و منتظری به مسیح نگاه میکرد چشم دوختم. واکنش خاصی نداشتم اما وقتی آرامش به آرومی رون پام رو فشرد,غذا توی گلوم موند و جویدنش سخت ترین کار ممکن شد: -ای بابا مسیح، تقصیر منه. اشتباه شنیدم حتما. ای خدا پس کی بود که با کراوات میگن مجازات میکرد؟ یک دستم رو روی میز گذاشته و همون طور که مشغول جویدن غذام بودم,خیلی نامحسوس دستم رو پایین برده و روی دست آرامش قرار دادم و بین دستم گرفتم دقیقا داشت چه غلطی میکرد؟؟؟ دوستش با بد عنقی نگاهی به مسیح کرد و ظرف ماست خیار رو مقابل مسیح گذاشت و با حرص گفت: -بخور بخور توان داشته باشی مجازات کنی مردمو. مسیح با حیرونی و لبخند نگاهش میکرد و آرامش از شدت خنده لباش رو میگزید. در ظاهر لبخند میزدیم آرامش سعی میکرد دستش رو از دستم بیرون بیاره و من محکم گرفته بودمش. دختره سرتق..داشت آتیش به پا میکرد.مسیح سرفه ای کرد و گفت: -حتما اشتباه شنیدی,مطمئن باش. -شاید,آخه از مافیا و مجازات هاش خیلی چیزا شنیدم. مسیح به دقت گفت: -ببین خب,مافیا یه چیز اصلیه و قانون هاش چندین ساله و محکمه,ولی خب مجازات هایی هم داره. آرامش با سر انگشت هاش روی رون پام حرکت کرد و گفت: -من شنیدم خیلی روی قوانین پایبندنو شکنجه گر های قهاری ان. پوف..قصد داشت به کجا برسه؟ مسیح بی توجه لبخندی زد و گفت: -ببین هر کسی که به ریاست میرسه خب یه جور مخصوص به خودش تنبیه میکنه,قانون یکی و اگه کسی ازش سرپیچی کنه مجازات ميشه ولی خب کمی مجازات ها متفاوته. مافیا اگه هنوز پابرجاست بخاطر قانون هاشه وگرنه مثل خیلی گروه های دیگه تا به حال از بین رفته بود. دلارام لیوان نوشابه اش رو روی میز قرار داد و با لبخندی که از هزار تا ناسزا بدتر بود گفت: -به به,چقدرم که اطلاعات دارید شما. زیبا فرمایش میکنید,ادامه بدید لذت ببریم. حتما پیچ و مهره هم میکنید درسته؟ آرامش از خنده کبود شده بود و تکون های ریزی میخورد. مسیح با ناچاری نگاهی کرد و با غذاش مشغول شد. آرامش برای اینکه حرفی زده باشه,با خنده گفت: -دلی,این بافتت همونی نیست که باهم خریدیم؟ دوستش نگاهی به بافت نازک بنفشش کرد و گفت: -آره خودشه. میدونی که چقدر دوسش دارم. آرامش پر از سالاد رو در دهانش گذاشت و گفت: -آره میدونم. خیلی بهت میاد. یادته مامانت چی گفت وقتی اینو خریدیم؟ دلارام مکثی کرد و با تفکر گفت: -قانون زیر و رو میگی؟ چشماش برقی زد و گفت: -آره. نفسام تند تر شده بود..دقیقا داشت چه غلطی میکرد؟ سالادش رو جوید و نگاهی به مسیح کرد و با مخاطب گفت: -مسیح,خاله باران عزیزترین زنیه که تو دنیا وجود داره. نکنه سنج,دانا و خانوم. وقتی باهاش حرف میزنی مثالهای شیرینی میزنه. مسیح کنجکاو شد و با لبخند گفت: _واجب شدشد پبینمشون -ماست خیارتون رو هم میل کنید. مسیح نگاهی به چهره اش کرد و سری تکون داد ولی آرامش‌ گفت: -مطمئنم عاشقش میشی. ببین منو دلی وقتی رفتیم این بافت رو خریدیم,بهش نشون دادیم کلی خوشش اومد. اونروز حرف جالبی زد,گفت زندگی مثل همین رشته های بافته. یعنی چی؟یعنی یه روز پایینی یه روز بالا و زندگی با همین بالا و پاییناش ادامه پیدا میکنه و در آخر با صبر و حوصله به چیزی میرسی که میخوای. یعنی برای این زندگی,باید یک روز زیر و یک روز رو هستی,یه روز بالایی و یه روز پایینی,این قانون خاله بود. لعنتی...دستش رو فشردم و نفس عمیقی کشیدم. داشت طعنه میزد درسته؟ تموم تنم داغ شده و از گوش هام حرارت بیرون میزد. -چه جالب,چه نگاه عمیقی به زندگی دارن. واقعا تا به حال از این منظر نگاه نکرده بودم,خیلی خوشم اومد. خندید,نگاهی به من کرد و گفت: -نظر تو چیه حامی؟با قانون خاله موافقی؟ سکوت شده و همه به من نگاه میکردن که با حرصی که فقط خود لعنتیش متوجه میشد -جالبه,ولی برای من کاربردی نداره. من هميشه بالا و روی زندگی بودم. تحت هیچ شرایطی پایین و زیر زندگی قرار نمیگیرم.چشمکی زد و گفت: -خیلی ام عالی. بالا بودن قشنگه حتما. دوستش جرئه ای از نوشابه اش نوشید و اعلام کرد: -راستی آرامش‌؟ همون طور که در حال نزاع بودیم,لبخندی زد و گفت: -جانم؟ -سر دردت بهتر شد؟ نیم نگاهی بهش کردم سرش درد میکرد؟ با دست آزادش,دستی به شالش کشید و با محبت گفت: ادامه دارد ...
13.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 رول پنیری😍😋 مواد لازم : گوشت خورشتی ۲۰۰ گرم گوجه‌ فرنگی ۱ عدد فلفل دلمه ۱ عدد سس فلفل ۱ ق خمیر یوفکا پیاز ۱ عدد پاپریکا پولبیبر یا لواش روغن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
19.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 تا اخر ببینید فک کنم تجربش کردین :)💔 تو زندگی جای خالی بعضی از آدم ها هم عجیب درد میکنه دردی که نمیشه بیخیالش شد شما با درد نبودن اونی که نیست چیک میکنید ؟✨ به قلم ممنون که به مهر همراه هستید . @instapico_bo 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 احيانا اگه كسى امروز اينو بهت نگفت ، من ميگم: تو به اندازه ى كافى خوب و زیبا هستى .🦋❤️🦋 ممبرای کانال من هممه خوشگلن هممه😍😍😍😍😍😍😍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 در این عصر زیبا🌸🍃 دلت شاد 💖 🌸🍃و لبت از خنـ.ــده لبریز 🌸🍃چــ.ـراغِ خانه ات همواره 🌸🍃روشن و لحظه هایت خاطره انگیـ.ـز 🌸🍃 شیرینی بندگی 🍰 و مناجات با خداوند متعال💕 گوارای وجود پاکتـون 🌸🍃 عصر تون به شادی عزیزان همراه🌸🍃    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی روزها تن و بدنشان را سیاه و کبود می کرد . میان ضرباتشان کلمات رکیکشان در کوچه پیچیده بود و
زانوانم را در آغوش کشیده بودم و تکاپوی بی حاصل عمه را شاهد بودم، ساعت از چهار عصر هم گذشته بود و خبری از بهنام و عمو نبود، گویا هنوز اخبار به دستشان نرسیده بود . بهزاد هم بعد از آن عصبانیت دم ظهرش دیگر از اتاق بیرون نیامده بود. خان جون بخاطر مصرف قرص دراز کشیده و زن عمو با زنگی که تلفنش خورده بود با عجله به خانه یشان رفته بود . صدای باد تنها چیزی بود که سکوت خانه را می شکست . عمه کلافه از جا بلند شد تا برای شام تدارک ببینید. کمی خودش را از بالای اپن جلو کشید . -پاشو برو یه آبی به دست و صورتت بزن، گریه نکن عمه جان خدا ذلیلش کنه که دست گذاشته رو آبروی تو . دست روی صورتم کشیدم و به سمت حمام رفتم. شاید آب سرد می توانست التهاب سوزان وجودم را آرام کند . دوش کوتاهی که گرفتم تا حدوی ذهنم را آرام کرد اما نمی شد اصلا مگر فراموشم می شد چگونه مردی در میان زندگی ام افتاد و ناجوانمردانه آبرویم را سیل بی رحمی هایش قرارد داده بود . نفس های آرام خان جون در تنهایی ام بال و پر می زد. کنار میز تلویزیون نشستم و مشغول خواندن رمان شدم . نمی دانم چقدر زمان گذشته بود با ضربه ی آرامی که به پایم خورد از جا پریدم گوشی کنارم روی زمین افتاد . بهزاد با اخم بالای سرم ایستاده بود و نگاه عصبی اش تعجبم را برانگیخت. سر و صورتش از جای مشت های آن پسر کبود بود و کنارلبش دوباره زخم ترمیم نشده اش پاره شده بود و چهره ی عصبی اش را خشن تر کرده بود. -چی شده داداش؟ پوزخندی زد و به بهنام که نمی دانم چه زمانی به خانه آمده بود اشاره کرد . -ببین کجا سیر می کنه که تازه میگه چی شده ! بیشتر گنگ شدم، بهنام سری با تاسف تکان داد و دستی روی گردنش کشید . بهزاد خم شد و گوشی را از روی زمین برداشت . -رمز این وا مونده رو بگو ببینم ! زبانم را روی لب های خشکم کشیدم. ضربان قبلم بی حد و امان بود. چگونه رمز را می گفتم ! سر به زیر بلند شدم و دستم را به سویش گرفتم . -بده بزنم . پورخندش عمیق تر شد . -نه بابا... بهنام که اوضاع را نابسامان دید، جلو آمد . -الکی گیر نده بهش، برو اون طرف. چت شده این چه سر و وضعیه باز؟لبش را میان دندان هایش فشرد و گوشی را با ناملایماتی روی تاقچه انداخت و همان طور که به سمت اتاق می رفت، گفت: حواست باشه این پاش بلغزه من با تو طرفم ! نفسم را به آسودگی بیرون دادم و چشم از راه رفته ی بهزاد گرفتم . -این باز چش بود؟ این چه سر و شکلی بود؟ به سوی بهنام چرخیدم و شانه ای بالا انداختم. نمی خواستم از زبان من بشنود که چه آبرو ریزی شده بود . هنوز دست و پایم می لرزید اگر پاپیچ رمز گوشی می شد آبرویی برایم نمی ماند. نام عباس با حروف انگلیسی گذرواژه ی گوشی بود... صدای روشن شدن آبگرم کن به پاهای سست شده ام قوت داد. گوشی را چنگ زدم و با دستان لرزان رمز گوشی را به حالت آسان در آوردم . سراغ عمه لیلا ر ا از بهنام گرفتم که با صدای آرامی گفت: تو حیاطه ... موهای نم دارم را با کش در قفل و زنجیر کشاندم و از کنار خان جون که هنوز هم خواب بود، گذشتم . عمه لیلا مشغول چیدن نعناع و ریحون از باغچه ی کوچک گوشه ی حیاط بود. روی پله نشستم و صورتم را میان دستانم پنهان کردم. هنوز هم از ماجرای ظهر می لرزیدم . نمی دانم بهنام با خبر بود یا نه ... بعد از حمام آن قدر غرق خواندن رمان شده بودم که نفهمیدم چه شد فقط بهزاد آن گونه ترساندم که به خودم آمدم همان چند ساعت بیخبری از دنیا چقدر برایم خوش آیند بود ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی خیلی زیباست و جواب سوال خیلی از ماست، وقتی امام علی ع میگه تو از خودمونی... ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام عزیزم لطفاتو کانال بپرسید درمورد انگل دمودکس ببینم کسی این مشکل رو داشته وبا چه درمان خونگی یا چه دارویی خوب شده دوستم درگیر شده وپوست صورتش داره کم کم پیشرفت میکنه ودر حد روانی شدن اذیت میشه لطفا به خاطر خدا دریغ نکنید عاقبت بخیر بشید الهی 🙏🙏 ✅یاس جونم سلام کانالتون حرف نداره خواستم بگم من به صورتم روغن کپسول ویتامینEمیزدم موهای صورتم زیاد شد گفتم کانال بذارین هر چند بقیه خانومها زیاد گفتن😊😊❤️دوستون دارم زیاددد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 برای آدم های سبز زندگیمون 💚🌻 اونایی که وجودشون نعمته ، اونایی که همیشه هستن اونایی که قضاوتت نمیکنن ، کمکت میکنن و اونایی که تو رو دیدن وقتی هیچ آدم دیگه ای تو رو ندید! 🌻 این ویدـیو مخصوص آدم سبز زندگیته💚     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88