مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَممْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ»🌺
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
#زیارت_عاشورا
#علی_فانی
⏰کمتر از دوازده دقیقه ___#روز_۱۹
خواهرا چله زیارت عاشورا رو فراموش نکنید
چله زیارت عاشورا،
دوستان من آخر شب انتخاب کردم چون این موقع همه خونه هستن و معمولا دیگه کارای روزمرشون تموم شده هر روز هم صوتی با صدای زیبای آقای فانی و هم تصویری براتون میفرستم با هر کدوم که راحتترین ادامه بدین
التماس دعا🤲🏻
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🏴 تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔸 ۱۵ مرداد / اسد ۱۴۰۳
🔸 ۳۰ محرم ۱۴۴۶
🔸 ۵ اوت ۲۰۲۴
🌓 امروز قمر در «برج اسد» است.
✔️ مناسب برای امور زیر است:
امور زراعی
امور تجاری
مقدمات ازدواج
امور درمانی
جابجایی
امور مشارکتی
رفتن به خانه نو
مهاجرت
خرید خانه و ملک
خرید حیوان
امور مربوط به حرز
🚘 مسافرت
مکروه است. در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶 زایمان
نوزاد شایسته، راستگو و خوشقدم باشد.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب دوشنبه)
فرزند ممکن است مواجب بگیر ستمگران شود. احتمال سقط زیاد است.
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث ایمنی از بلاها میشود.
🩸 حجامت، فصد، خوندادن
جهت انواع خونگیری خیلی خوب است.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسب و موجب برکت میشود.
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۳۰ سوره مبارکه روم است.
﴿﷽ فاقم وجهک للدین حنیفا﴾
خواب بیننده را امری پیش آید و عدهای میخواهند او را از آن کار منع کنند و او سخن آنان را گوش نکند و همین درست است. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
«یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر میگردد.
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به:
💞 #امام_حسن علیهالسلام
💞 #امام_حسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
نیایش شبانه با حضرت عـشـــق🌺
خـــــــــدای مـــــهــــربــــــانــــــم⭐️
در این شب های زیبا برای دوستانم🌺
همراهی آرزو میکنم از جنـسِ خـودت⭐️
نـــزدیـکـــــــ , بــخشنـده , بـی مــنـــت🌺
در همه ی لحظات یار و یاورشان باش⭐️
دعا ڪنیم امشب تـــا خــــدا دلـمان را🌺
پر از آرامش ڪنــه , آرامــــشے ڪـــه⭐️
امید رومهمون زندگـــیــمون کـــنــــه🌺
امیدے با طعم اجابت دعاهایــمــان🌙
شبتون به رنگ خداوند مهربانیها🌺
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانهی جواهر... 🍃🍃🍂🍃
پارت ۱۳
#جواهر
دستهامو بسـ.ـتن و روی زمین انـ.ـ.ـداختن ...
تمام چـ.ـ.ـادر و روبندمو نـ.ـ.ـفتی کردن و ملا بالا سـ.ـ.ـرم ایستاد و گفت : امشب مصیبت ها خاموش میشه ....
دستشو رو صورتش گذاشت و گفت : شام غریبان صفر ...
دا_د ز_د: ببرینش ...
روی تـ.ـ.ـابوت انداختنم و میبردن ...
همه ایستاده بودن و تماشا میکردن ...
مادرم پشت سر تـ.ـ.ـابوت میدوید و التماس همه میکرد ....
صدای نـ.ـ.ـاله ها نزدیکتر و نزدیکتر میشد ...
لـ.ـ.ـرزه ای تو تـ.ـ.ـنم بود که حتی نمیتونستم اروم بگیرم ...
دنـ.ـ.ـدون هام بهم میخـ.ـ.ـورد و از تـ.ـ.ـرس سو_حـ.ـ.ـتـ.ـ.ـن و تـ.ـ.ـرس اون خونه مـ.ـ.ـر_ک رو جلوتر میدیدم ...
درب اون خونه خـ.ـ.ـرابه رو باز کردن ...
در صدای حـ.ـ.ـیع میداد موقع باز شدن ...
منو داخل بردن و روی زمین انـ.ـداختن ...
همه میتـ.ـر_سیدن و با عجله بیرون رفتن ...
نمیتونستم از تـ.ـ.ـابوت جدا بشم به اون بسته شده بودم ...
نفس کشیدن هم اونجا سخت بود ...
صداها انگار کنار گوشم بود و چشم هامو محـ.ـ.ـکم بسته بودم ...
حـ.ـ.ـرارت رو حس میکردم خونه رو اتـ.ـ.ـیش ز_دن ...
صداها بدتر و بیشتر میشد ...
صدای اشنایی رو میشنیدم که میخواست خودشو به داخل اتیـ.ـ.ـش بندازه و نمیزاشتن ...
اون مادرم بود ....
دو_د غلیظو کلـ.ـ.ـفتی همه جارو برداشته بود ....
نمیتونستم نفس بگـ.ـ.ـشم و قبل سو_حـ.ـ.ـتن از خـ.ـ.ـفگـ.ـ.ـی مـ.ـ.ـیمردم...
اشهدمو گفته بودم و منتظر بودم ...
شعله ها زبونه میکشید و همه جارو میسو*وند ...
گوشه چـ.ـ.ـادرم شعله گرفت و دیگه حرارت بهم رسیده بود...
دستی رو دیدم که به طرفم اومد و گره های طناب رو باز میکرد ...
چشم هام درست نمیدید و نمیتونستم ببینم کیه ...
تـ.ـ.ـ.ـرسیدم شاید اجـ.ـ.ـ.ـنه بود ...
خواستم فـ.ـ.ـریاد بزنم ولی زبـ.ـ.ـونم نمیچرخید ...
داستان زیبای جواهر👇👇👇
┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
ملکـــــــღــــه
#رسوایی اما داداش نموندیم، رفاقت سه سالمون با مرگ پدرامون رفت زیر خاک، دشمن شدیم اما دیگه از هیچ گذ
#رسوایی
بودند؛ این را مطمئن نبودم فقط حدس زدم این گونه باشند. من در شناخت آدم ها و
تشخیص سن و سالشان حسابی لنگ می زدم .
آبی های چشمان دو پسر از پدرشان به ارث رسیده بود. دو نگاه متفاوت، یکی بی
تفاوت و با ادب، دیگر گستاخ و شاید پر کینه، نمی دانستم چه نامی روی آن نگاه
خیره اش بگذارد، هزاران حس از نگاهش تاللو می شد که حس خوبی بمن نمی داد. او
همانی بود که مچم را بالای پله ها گرفته بود .
هر دویشان از جا بلند شدند و سلامم را جواب دادند .
اشاره یکی از آن ها به مادرشان را زیر چشمی شکار کردم. فهمیه خانم با لبخند به قد
و قامت پسرانش نگاه کرد و از جا بلند شد .
-پسر عمو، سامانم دیشب از آلمان برگشته خسته ی راهه، ساسان هم رانندگی کرده
اگه میشه برن استراحت کنن .
آقا بهروز در برابر متانت دختر عمویش لبخندی به پهنای صورت زد و رو به علی گفت :
-علی جان پسرا رو راهنمایی کن .
چشم گفتن علی آرام بود. علی خوب و مهربان و صد البته با احترام بود، چقدر خوب
بود که سمیرا او را داشت؛ اصلاً شاید وجود او بود که تحمل توران خانم و اخلاق های
تلخش را برای سمیرا آسان می کرد. چندین بار دیده بودم که توران خانم با سمیرا
تندی می کرد، گویا این زن از عروس جماعت خوشش نمی آمد .
آن ها رفتند و من مسیر آشپزخانه را در پیش گرفتم. سمیرا دست تنها به این سو آن سو می رفت .
با دیدنم نگاهش درخشید و نفس راحتی کشید .
-وای خدا خیرت بد ه بهار اومدی .
چادر را از سرم برداشتم . سنگینی اش شانه هایم را درد آورده بود .
-مهسا کو پس؟
لیوان روی اپن را که کمی آب درونش بود به داخل سینک انتقال دادم .
-گفت میره بالا حوصله نداره .
دهان سمیرا باز ماند .
-آی ورپریده داره ناز می کنه ...
تعجبم را که دید، کارش را رها کرد و شروع به توضیح دادن کرد .
-مهسا و سامان دو سه سالی هست که خاطر خواه همدیگن،اما وقتی سامان گذاشت
رفت آلمان، این مهسا خانم هم قر و قمیش اومد و اون نیمچه ارتباط رو باهاش قطع
کرد الانم داره ادا در میاره که طفلک سامان و از پا بندازه .
یک ارتباط ای عشقی در این میان کم بود که آن هم اضافه شد .
دستم را روی پیشانی ام کشیدم، عمران و حرف هایش حسابی مرا به همه چیز
مشکوک کرده بود، اصلاً او اگر دوست بهنام بود چرا من او را ندیده بودم؟ پا فشاری
نیمی از وجودم برای باور نکردن حرف های عمران بیش از پیش شد .
آستین هایم را بالا کشیدم و مقابل سینک ایستادم. سمیرا در حال تدارکات برای شام بود. بوی پیاز داغ و صدای زودپز سکوت میانمان را می شکست .
افکارم پر بود از حرف های عمران، هر چه سبک و سنگین می کردم چیزی عایدم
نمیشد. اما تردیدم رهایم نمی کرد، هر چه می خواستم خودم را به کوچه ی علی چپ
بزنم باز هم سر خانه ی اول باز می گشتم .
آخرین شبی که پدرم زنده بود را به یاد آوردم، شبی که بعد از شام با عجله رفت، وقتی
هم آمد دیر وقت بود، صبحش دیگر چشمانش را باز نکرد هر چه صدایش کردم و
تکانش دادم سرد و یخ بود، بابامحمودم دیگر چشمانش را باز نکرد و مرا تنها گذاشت .
دکتر که آمد سکته ی قلبی را تشخیص داد که مرگ پدرم را برای چند ساعت قبل
بوده ودیگر کاری نمی شود کرد .
یتیم شدم، مادرم را ندیده بودم هیچگاه وجودش را نداشتم و اما پدرم...
بعد از خاکسپاری اش، خاکسپاریی که بعد از آن هزاران حرف و تهمت درباره ی پدرم
بر سرمان نازل شد، روزها شاهد مشاجره ی عمو با بهزاد و بهنام بودم و ساده از آن
گذشته بودم. به یاد نداشتم که چرا به جان هم افتادند و چرا آن روزهای تلخ را تلخ تر
می کردند اما خوب به یاد دارم چگونه عمو سعی در مجاب بهزاد داشت او کوتاه نمی
آمد، آخرش هم به قهر چند هفته ای عمو سر انجامید .
نمی دانم بعد از آن چه شد آن زمان درگیری های ذهنی ام زیاد بود. از دست دادن
پدرم ضربه ی مهلک و سختی بود برایم.
هر چه در ال به الی اتفاقات آن روزها دست پا و زدم هیچ به هیچ، حاصلی نداشت این
به قلم پاک#حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ ﴿۱۴﴾
🔸 و روزی که ساعت قیامت بر پا شود در آن روز خلایق (بر حسب مراتب طاعت و معرفت و کفر و عصیان) فرقه فرقه شوند.
🔅 فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ ﴿۱۵﴾
🔸 اما آن فرقه که ایمان آوردند و به نیکوکاری پرداختند مسرور (و محترم) به باغ بهشت منزل گیرند.
🔅 وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ فَأُولَٰئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ ﴿۱۶﴾
🔸 و اما آن فرقه که کافر شدند و آیات ما و دیدار آخرت را تکذیب کردند آنان را (برای کیفر) در عذاب دوزخ حاضر کنند.
🔅 فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ ﴿۱۷﴾
🔸 پس خدا را هنگام شام و صبحگاه (در نماز مغرب و صبح) تسبیح و ستایش گویید.
💭 سوره: روم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
🌸 روزتون پراز خیروبرکت 🌸
🌹 امروز دوشنبه
☀️ ۱۵ مرداد ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۳٠ محرم ۱۴۴۵ قمری
🎄 ۵ آگوست ۲۰۲۴ میلادی
💯ذکر_روز
🌸🌿یا قاضی الحاجات🌿🌸
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88