5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاسی جون این رو فرستادم برای خانم هایی که میگن بچه هاشون مشکل دارند و بیمارند اگر دوست داشتید بزارید کانال
میخواهم بگم که انقدر نارحت و بی قرار نباشن همه ی این سختی ها تمام میشه فکر کنید یه خواب دیدید که خوابتون ۷۰ سال طول کشیده و سختی های زیادی در خواب کشیدید وقتی بیدار شدید چی میگید ؟ قطعا میگین خدارو شکر فقط یه خواب بود و تمام شد
زندگی دنیا هم همنیطوری هستش انقد جدی نگرین همه چی تمام میشه و آخر سر آن هایی پشیمون میشن که راه درست خدا رو گم کردند و به لهو لعب دنیا پرداختن یا اینکه ناشکر بودند و از خدا روی برگردوندن و مطمئن باشین خدا شما رو بیشتر دوست داره چون به شما اطمینان کرده و این گل های بهشتی رو به شما سپرده که ازش نگه داری کنین ،پس به خودتون نگین گناه من چیه ❤️پریا 😘
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#آرامش جهان برای من در ... این مرد خلاصه می شد. همه چیزم,همه زندگی من در این مرد خلاصه میشد و خ
#آرامش
و نگهبانی های اعضاش رو مسئول حفاظت از طبقه پایین کرده و نگهبان های درجه یک که نمیدونم کین از طبقه بالا مراقبت میکنن و تا جای ممکن خودشون رو نشون نمیدن.
همین که تونسته بودیم وارد ویلا بشیم,خیلی جلو بودیم. ای جی سری تکون داد و من گفتم:
-حدس می زنی چند نفر بالا باشن؟ سرش رو خم کرد و بعد از اینکه مطمئن شد کسی نیست,با صدای خفه اما مملو از احترامی گفت:
-شاید بیست تاشاید کمتر و بیشتر. دقیق نمی دونیم رییس. همزمان با ما,هشت تا ماشین دیگه هم اومد و دو نفر از قبل انگار اینجا بودن. هیچ کدوم از اعضا هیچ محافظی همراهش نمی برد و تموم محافظای اعضا پایین. فقط اصل کاری ها و به همراه محافظای اصلی بالان. طبق چیزی که حدس می زنیم شاید ده تا محافظ باشه. طبقه بالا هیچ دوربینی نداره و ما از طریق دوربینای مدار بسته هم نتونستم متوجه تعداشون بشیم. اون آدم ,حتی ماشینشم توی حیاط پشتیه. خودش اولین نفری بوده که اومده اینجا و هیچکدوم از بچه ها ندیدنش.
صحبت ها بود. دست به اسلحه ام کشیدم و همزمان با من بقیه بچه ها هم آماده شدن. اهرمش رو چرخوندم و صدا خفه کن رو روی سرش قرار دادم. اسلحه رو پشت کتم پنهان کردم. نگاهی به ساعت کردم و گفتم:
_خوب گوش کن ببین چی میگم. جدی سری تکون داد که بدون هیچ ترس و واهمه ای ادامه دادم:
-راس ساعت ده و دقیقه,همه جا رو پاکسازی میکنی,ما طبقه بالا رو شروع می کنیم و شمام تموم اینجا رو پاک می کنید باشه؟ بدون فوت وقت گفت:
-چشم.
دیگه توجهی بهش نکرده و از اتاقی که مخفیانه درونش کمین کرده بودیم,بیرون زدیم. می شد گفت,پنجاه درصد اینجا در دست ما بود. سمت راه پله بزرگی که دقیقا وسط سالن بود حرکت کردیم. با چشمام بیست پله ای که منتظرمون بود رو نظاره کردم. اسلحه ام رو از پشت کتم خارج کرده و بعد با یک نفس عمیق,پله ها رو بی وقفه بالا رفتیم. حرکاتمون ابتدا آروم و بی سر و صدا بود و به محض اینکه به پاگرد رسیدم با دیدن یکی از نگهبان ها اولین تیر رو شلیک کردم و بعد,جنگ شروع شد!!! حمله ناگهانی و شوکی که به نگهبان ها وارد شد. برگه برنده ای برای ما شد و ما بی وقفه تیراندازی رو شروع کردیم. قبل از اینکه بتونم برم بالا ای جی و مسیح مقابلم قرار گرفتن و مثل یک سپر دفاعی ازم محافظت می کردن. حدسمون اشتباه بود,فقط پنج نگهبان در ورودی ایستاده بود و بلافاصله از پای در آومدن. با دقت به چهره هاشون نگاه کردم,اما هیچکدوم برام آشنا نبود!!! هر پنج نفرشون,در پنج نقطه متفاوت ایستاده بودن و ما ,هزیمت کرده و به سمت اتاقی که انتهای اتاق بود حرکت کردیم. برای فهمیدن این قصه لحظه شماری می کردم پس بدون وقفه سمت اتاق کردیم و وقتی در اتاق با لگدمسیح بازشد،بی نفس وارد اتاق شدیم
وخیره شدیم به جمعیتی که مقابلمون نشسته
بودن. جمعیت بیست نفری ای که ایستاده و نشسته بودن ،برای من جای تعجب نداشت,اما بهتم فقط از دیدن مردی که دست به سینه و آماده به خدمت ایستاده بود,اغازگر شد. لعنتی....من با چه احمق هایی زندگی کرده بودم؟؟؟ اسلحه هایی که به سمتمون نشونه رفته و نشونه رفته بودیم شروع مبارزه بود اما مرد تنومندی که پشت به من و مقابل پنجره ایستاده بود,قهقه زد و گفت:
-دیر کردی جگوار!
این صدا....این صدای لعنتی خیلی آشنا بود. من این صدا رو کجا شنیده بودم؟ لعنتی بر نمی گشت اما می تونستم طرح لبخندش رو حس کنم که گفت:
-بهتره اسلحه ات رو بذاری زمین و
اجازه بدی مهمان عزیزم وارد بشه.
برای لحظه ای گیج شدم اما وقتی در تراس باز شد و آرامش همراه با محافظی که اسلحه بالای سرش گرفته بود وارد شد,نفس هام حبس سینه ام شد و همایون و داریوس یکه ای خورده و با ترس نگاهش می کردن. لعنتی لعنتی,آرامش چه طوری گیر افتاده بود؟؟؟ چشم هاش,تنفر رو فریاد می زد. چشم های آرامش با دیدن اون خیانتکاری که آماده به خدمت ایستاده بود گشاد شد. می تونستم حدس بزنم ابدا فکرش درگیر مهرداد نشده بود! من این بی شرف رو می کشتم...قسم می خوردم. مرد مقابل پنجره روی پاشنه های پاش چرخید و تا چشمم به چشم های روشنش افتاد,خاطرات محوی درون مغزم روی پرده رفت و اون شیطان لبخندی زد و گفت:
-مشتاق دیدار دوست قدیمی!
گیج و گنگ بودم که صدای آرامش با بهت خاصی بلند شد:
-ت..ت..ت.,تو؟
نگاهی روونه آرامش کرد و چشمک زد:
-از دیدنم خوشحال شدی خانوم بزرگمهر قلابی؟
چشم های درشت و مبهوت آرامش نشون می داد که این آدم رو بهتر از من می شناسه:
-حیاطی؟
چهره درهم فرو بردم که تک خنده جذابی کرد و گفت:
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#طنزینه
سلام به یاس عزیز و خانومای گل راجع به اشتباه خوندن کلمه بگم ما تهران بودیم مادر بزرگم قم هر هفته پنج شنبه صبح زود با اتوبوس میرفتیم قم شب هم بابا میومد و جمعه با هم برمیگشتیم واااای نگم براتون تو کل سفر چش من به نوشته پشت صندلی بود نوشته بود سفر بخیر منم اخرای کلاس اول بودم بخدا تا آخر کلاس دوم درگیر بودم ی بار رو ب کسره می ذاشتم معنی نمی داد رو خ او میذاشتم باز بی معنی بود بعد هم نمیدونم چرا از مامانم نمیپرسیدم روزی که بی اختیار درست خواندم انقد کیف کردم که الان که واسه شما میگم غش کردم از خنده😂😂😂😂😂😂 یاد حال خوبم افتادم. دوزندگیم فکر میکردم دوتا زندگیه فقط موند بودم چطوری😅😅😅😍😍
ی بارم رو ی دیوار زده بودن ی دست کلید گم شده چون بد خط بود خواندم ی دست کلیه تا چند وقت میترسیدم کلیم بیفته لامصب ورقه رو هم برنمیداشتن آخر از مامانم پرسیدم چطور کلیه میفته گم میشه مامانم گفت نمیفته کی گفته گفتم اونجا نوشته بعد کلی خنده گفت اون کلیده😂😂خدای سوتی ام
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
زناشویی اعضا
سلام یاسی جون در رابطه با پیام این خانم بگم من هم شوهرم بسیار بسیار گرم بود و رابطمون عالی بود همیشه همسایمون میومد میدید من دوش گرفتم بهم میگفت خوش به حالت چه شوهری داری تا بالاخره زهرش به ما ریخته شد الان شوهرم ۳۸ سالشه ولی ۶ماهه دیگه حتی نعوظ هم نداره کلی دکتر رفتیم آزمایش سونوگرافی ولی هیچی به هیچی همه دکترا هم موندن که مشکلش چیه تمام آزمایشا سالم هست ولی با اینکه خودشم دلش میخاد باهم باشیم نمیتونه و زندگیمون سرد سرد شده از همه دوستام میخام واقعا خوشی هاشونا پنهون کنن مثل من نباشید 😢😢
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#راز_غذایی_اعضا
سلام میخواستم تجربه غذایی مو با دوستان کانال به اشتراک بذارم اونم اینه که برای درست کردن سوسیس به جای اینکه مواد رو داخل سلفون بپیچونمشون یا از کاور استفاده کنم اونو داخل قابلمه کوچک یا لیوان راسته میریزم و خوب فشارش میدم هوای داخل گوشت بیرون بره و بعد داخل ظرف ابجوش میگذارم تا روی شعله ملایم به مدت دو ساعت پخته بشه البته مدت زمان پخت بستگی داره به ضخامت و ارتفاع موادتون
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
21.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_عاشقی
بوی سیب و حرم حبیب و حسین
غریب و کرب و بلا..♥️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#گلاب ۶ دیگه کلافه شده بودمو نگرانی افتاده بود به دلم که اگه نیاد باید چیکار کنم.. دلم براش تنگ شد
##گلاب
۷
ستار خان پدر ارسلانم با خاتونش اومد و به خان و خانواده اش پیوست...
پدر ارسلان یک تاجر بزرگ از ابادی پایین بود .یک تاجر بزرگ و ثروتمند و از قدیم ایام دوستی صمیمانه ای با ارباب داشش که نتیجه اش شده بود رفت و امدش به این عمارت و دیدار من و ارسلان و دل سپردن به ارسلان و نگاهای زیر چشمیش..
پایین درخت نشستم و زانوهامو بغلم کشیدم این قسمت عمارت همیشه تاریک و سوت و کور بود چون گرمابه بود و کسی این وقت شب نمیومد اینجا یادم از حرفای سمانه اومد که میگفت گرمابه ها جن داره و ترس نشست رو دلم . از جام بلند شدم و نگاهی به اطراف انداختم .جرئت قدم برداشتن نداشتم احساس میکردم تا یک قدم بردارم میفتن دنبالم و میگرفتن و میبردن .شروع کردم به زیر لب صلوات فرستادم و بسم الله گفتن.
با احتیاط قدمی برداشتم و زیر لب سمانه رو لعنت کردم با این حرفاش که الان اینجوری ترس انداخته بود به جونم .دامنم تو دستم جمع کردم که اگه نیاز شد بدووم و زیر دست و پام نباشه.هر قدمی که با احتیاط برمیداشتم به اطراف نگاه میکردم.اومدم قدم دومی بردارم که دستی نشست رو دهنم و کشیدم عقب ..انقدر ترسیده بودم که تو یک لحظه احساس کردم سرمایی از نوک انگشت پام شروع شد و کل بدنم بی حس شد ...
اما تا برگشتم و صورت ارسلان جلوی چشمام اومد انگار دوباره جون گرفتم و نفس عمیقی کشیدم
_منم گلاب ..نترس ...
دستشو برداشت و کشید عقب .
+اینجا ..
به اطراف نگاهی انداختم
+ اگه کسی ببینتمون بیچاره میشیم.اینجا چیکار میکنی؟!
_ نمیتونستم تحمل کنم تا نیمه شب .باید حرف بزنیم گلاب
+ الان وقتش نیست تورو به خدا برو ..نیمه شب ..
_ گلاب .
از تحکم صداش لال شدم و خیره نگاهش کردم
+ گلاب البزر خواهان توعه؟ اون خواهان توعه و این همه مدت تو هیچی به من نگفتی؟!
سکوت کردم و سرمو انداختم پایین .
_ گلاب دارم با تو حرف میزنم
+ منکه .. منکه کاری به کار خانزاد ندارم
_ جواب سوال من این نبود میگم چرا این همه مدت نگفتی؟
با خودم فکر کردم واقعا چرا تا الآن چیزی نگفته بودم؟شاید چون هر بار که ارسلان و میدیدم انقدر ضربان قلبم بالا میرفت و استرس میگرفتم و هیجانی میشدم که همه چیز یادم میرفت انگار تو دنیا جز ارسلان هیچ نبود و هر چی که بود ارسلان بود و ارسلان ...
_ گلاب
زیر لب اروم گفتم
+نمیدونم .یادم نبوده بگم ..
برخلاف تصورم لبخندی نشست رو لباش
_ یادت رفته چرا؟
+خب .. خب مهم نبوده برام .
لبخندش پررنگ تر شد و دست کرد تو جیبش و دستشو که اورد بالا از لای انگشتاش گردنبندی افتاد پایین .
_قشنگه؟!
لبخندی زدم و سری تکون دادم
+خیلی زیاد .. اناره؟!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
آقایون نبینند😳😳😳😳😳
این سخنان آقای عزیزی رادرباره
اثرات منفی بی حجابی وبدحجابی راگوش کنید
تامتوجه بشید که چرا
#اسلام#حجاب راواجب کرده است
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#معرفی_اعضا
سلام یاسی جون 😍 من خودم طبع نوشتنم خوبه و رمان مینویسم ، #رمان های زیادی خوندم و از همه مهم تر برام قلمه نویسنده مهمه( خیلی برااااام مهمه )
من رمان ایل آی شما رو خوندم بع نظرم در عین قلم ساده ای که فهم رمان برای همه راحت کرده بیان شیرینی هم دارین
بنظرم از نظره قلم و محتوا درجه یک هستش😍پیشنهاد میکنم حتما دوستان تو کانال این رمان رو بخونن و برای آینده خودشون و فرزندانشون تصمیمات بهتری بگیرن💚💚💚
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88