ملکـــــــღــــه
.#رسوایی با او حرف می زدم؟ ! زده بودیم دیگر... یک دختر ناامید را حسابی شسته و رفته و پهن کردم .
#رسوایی
همونجایی که دیشب خوابیدی .
بالا رفتن لبش را از این فاصله در تاریکی دیدم .
تنش را روی تنم انداخت که صدای جیغم به هوا رفت .
-چیکار می کنی؟
سرش را کنار گوشم کشید و روی تخت جابه جا شد و سنگینی اش را از روی تنم عقب
کشید .
-کاری که دیشب نکردم .
پس دیشب آمده بود .
نفس های آرامم زیر گلویش پخش می شد و او بی آن که بحث را کش دهد، چشمانش
را بسته بود .
نمیتوانستم با آن همه حرفی که روی دلم سنگینی میکرد اجازه دهم بخوابد.
لب هایم را تر کردم .
-بخاطر اون دختره ناراحتی؟
کمی گردنش را عقب برد تا چهره ام را ببیند .
-زمان ناراحتیاش گذشته من همون موقع ماجرا رو فهمیدم ولی پدرش...
نفسش را کلافه بیرون داد .
-ولی نباید عماد میفهمید اون عین من به التماسای فاطمه واسه این که کله خری نکنم
گوش نمیده باز هم نگرانی به جانش افتاده بود و مضطرب شده بود .
تلخ شدم، مردی مثل او که کک او و برادرش برای بی آبرو کردن من نگزیده بود، نگران
دختری به نام فاطمه بودند .
-وقتی با من اون کارو می کردی ناراحت بودی؟ وقتی داداشت رو فرستاده بودی که
ازم
آتو جمع کنه چی؟
تن صدایش کمی بالا رفت .
-الان اینا رو میگی که چی؟ تو بهاری دختر اون محمود حروم خور... اما فاطمه ...
مکثی کرد. تمام عاشقانه هایش، همان رفتارهایی که من به پای دوست داشتن گذاشته
بودم کشک بود، کشک...
از تخت پایین رفتم. رفتارهایم عجولانه و از روی بی فکری بود.دلم گریختن می خواست
تا چشمم به او نیوفتد و قلبم افسارم را به دست نگیرد. در اتاق را باز کردم که در میانه ی
راه دستم را گرفت و فریادش در خانه پیچید .
-کجا؟
ترسیده بودم اما عصبانیت گستاخ و زبان درازم کرده بود .
-قبرستون، هر جایی جز این جا که همه آدماش عوضین، اون دختره حقش نبود بی آبرو
بشه اما من حقم بود چرا چون پدرم قاتل بود؟ چون برادرام خطا کرده بودن؟ به من چه؟
صدایم را بالا تر بردم و دستانم را باز کردم من نه تو رو می شناختم و نه برادرتو ... تنها مرد غریبه ی زندگیم عباس بود. همه ی
رویاهای دخترونم همه ی زندگیی که تو آینده داشتم با اون بود نه با تو...
قدمی جلوتر آمد که لب فرو بستم .
-بقیش؟
بقیه ی چه چیزی را می خواست بشنود؟ !
سینه ام با شدت بالا و پایین می شد و سرخی چشمان او اسکن وار در صورتم می
چرخید .
با باز شدن در و ورود علی که سراسیمه نام عمران را صدا می زد، تکانی خوردم .
با لباس های راحتی وسط پذیرایی ایستاده بودم. سمیرا نیز پشت سرش وارد شد که به
خودم آمدم و به سوی اتاق رفتم .
-چی شده؟
علی بود که عمران را مخاطب قرار داد .
هنوز از خشم و عصبانیت می لرزیدم و چشمه ی اشکم جوشیده بود. لعنت به من که او
را باور کرده بودم، لعنت...
علی که سعی داشت دلیل بحث چند دقیقه قبل مان را بداند، صدای عمران را بالا برده
بود .
سردرگم سرم را میان دستانم گرفتم. خستگی ای که می گفتند مصداق همین حال و
همین لحظه ام بود
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ۴۴ تا ۴۶ سوره مبارکه غافر.
🔎 جستجوی سوره: #غافر
#مصحففارسی
🌱🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
😍🌹🎉میلاد امام حسن عسگری مبارک
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
17.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
⭐❤خدایا ما را در مسیر پاکی خود حفظ بفرما ، آمین❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#طنزینه😂😂😂😂
بفرست واسه کسی که دوست داری بخنده😂😂😂
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
❗️⬅️معجون عسل و انجیر🌰
.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 ب....وستو پس بگیر... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
برگه طلاق رو امضا کردیم و طلاق انجام شد. دیگه تحمل زندگی با یه همسر سرطانی رو نداشتم ... وقتی خواستیم از دفتر طلاق خارج بشیم نسرین یهو اومد جلو و بدون مقدمه گفت منو ببوس..
من که گیج شده بودم! نمیدونم هدفش چی بود چون ازهم جدا شده بودیم و دیگه محرم نبودیم ولی رفتم جلو ازش علت درخواستشو پرسیدم!
گفت تحملشو داری؟؟ گفتم آره بگو... گفت شب اولی که باهم بودیم یادته چه قولی بهم دادی؟
هرچی به خودم فشار آوردم چیزی یادم نیومد!! بهم گفت زیاد فکر نکن میدونم یادت نمیاد ازت بیشتر از اینم نمیشه توقع داشت مهرداد جان. فقط اینو بدون یه زن تمام تاریخ ها و خاطرات مهم زندگیو در حافظش ثبت میکنه چه خوب باشن چه بد... تو حتی یادت نمیاد چقدر منو دوست داشتی!!!i درسته من الان سرطان دارم و این حق تو هست نخوای با من زندگی کنی و اصلا از بابت این موضوع ناراحت نیستم.... تمام ناراحتی من از فراموش کردن حرفات هست...
حرفاش مثل پتک تو سرم کوبیده میشد خیلی آروم و متین حرف میزد اما هر کلمش مثل پتکی بود که رو سرم میکوبن واقعا فراموش کرده بودم چه حس و احساسی بهش داشتم و چقدر سنگ دل شده بودم که دیگه نمیخواستم ماه های آخر کنارش زندگی کنم.
بهم گفت تو اون شب پیشونی منو بوسیدی و گفت این بوس تا ابد اینجا یادگار بین من و توست و منم گفتم اگر نشد چی؟ گفتی بوسو پس میگیرم!!! حالا هم میخوام ازت که بوستو پس بگیری...
تقریبا چند نفری دورمون جمع شده بودن و داشتن به حرفامون گوش میدادن و منتظر واکنش من بودن...
آه چه قدر سنگ دل شده بودم.. خیلی خودم رو کنترل کردم که اشکی نریزم... بغض حسابی گلوم رو گرفته بود آرامش نسرین و حرفایی که زد و نگاه سنگین اطرافیان که کاملا میشد حس کرد منو یه موجود دیو صفت میدونن منو از درون خرد کرد و فهمیدم چقدر حقیرم...
زود باش مهرداد بوستو پس بگیر
دوباره به خودم اومدم..
بهش نزدیک شدم و پیشونیشو برای آخرین بار بوسیم..
ازم تشکر کرد و رفت ...
نسرین 5 ماه بعد به خاطر سرطان خون توی بیمارستان فوت شد ... و من سالهاست که تنهام...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام فاطمه خانم میشه پیامم رو بزاری تو کانال
میخوام یه وام بگیرم خیلی کارم گیره این وامه. دو ماه دنبال ضامن میگردم پیدا نمیکنم کسی قبول نمیکنه
کسی دعایی ذکری بلده بگه گره کار من بازبشه خداخیرتون بده
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88