ملکـــــــღــــه
#گلاب ۹۰ _ عه اقا شما اینجایین ..من ناهارتونو بردم اتاق ترنج خانم اخمای الوند رفت توهم و من با عص
#گلاب
۹۱
+ برام مهم نیست هر چی نباشه تو اربابی حق داری هر کار دلت میخواد انجام بدی!!
_ گلاب انقدر خیره نباش ..
+ من که چیزی نگفتم
_ همینکه جوابمو میدی روانیم میکنی ..هیچکس جرئت نداره با من اینجوری حرف بزنه دختر
+ ببخشید دیگه باهاتون حرف نمیزنم
کلافه و عصبی از جاش بلند شد
_ من کار مهمی با ترنج داشتم مجبور شدم برم
+ بعد از اینکه برای من تنها غذا اوردن یادت افتاد کار مهمی باهاش داری
_ اره
لب گزیدم و چیزی نگفتم
الوند کلافه نگاه دیگه ای بهم انداخت و از اتاق رفت بیرون .انقدر نآمید و خسته شده بودم که همونجا زدم زیر گریه و انقدر گریه کردم تا کم کم گیج شدم و خوابم برد
***
با تکونای دستی چشم باز کردم
+ گلاب ..گلاب خوبی؟
از لای پلکای نیمه بازم مامان و دیدم
_ چی شده؟
+ پاشو دختر الان چه وقته خوابه؟ تو باید بگی چی شده این چه وضع اتاقه؟
_ مامان خستمه خوابیدم
+ چرا اینجا بهم ریخته اس .ناهار نخوردی!؟
_ نه
+وای وای دعوا کردی با الوند اینجا چخبره؟
_ نه مامان اخه کی جرئت داره با خان دعوا کنه ..فقط سرم درد میکنه
+ خیله خب پاشو بشین بگم برات یک چیزی بیارن
ناچار بلند شدم و نشستم .مامان به سختی از جاش بلند شد یک دستشو گذاشته بود پشت کمرش و دست دیگه اش و از دیوار گرفت و یا علی گویان خودشو کشید بالا
_سر شما اصلا اینجوری نشدم ها نمیدونم چه مرگمه
لبخندی بهش زدم که بلند شد و از اتاق زد بیرون .
صداش میومد که داشت به طیبه میگفت بیاد اتاق و مرتب کنه . نگاهی به سفره وسط اتاق که دورش مگس جمع شده بود انداختم و سری تکون دادم .تنبل شده بودم.
از جام بلند شدم رفتم سمت بیرون هوای تازه که بهم خورد نفس عمیقی کشیدم .خبری از الوند نبود اما همه زنا رو ایوون جمع شده بود و داشتن پچ پچ میکردن بی حوصله عقب کرد کردم سمت خونه معلوم نبود اینبار موضوع بحثشون کدوم بدبخت بیچاره ای بود
یک گوشه نشستم که طیبه اومد تو اتاق
یک لیوان شیر گرم داد دستم و مشغول جمع کردن سفره شد باز با یاداوری ظهر اخمام رفت توهم
طیبه که از اتاق رفت بیرون ضربه ای به در خورد و گلبهار بعدم زر تاج سرشون اوردن تو
_گلاب
+بیاین تو
اومدن تو و زری در و پشت سرشون بست
_سلام چرا نیومدی بیرون؟
+سلام حوصله نداشتم چی شده
زری با خنده گفت
_برات یک خبرایی داریم که به حوصله بیای.
متعجب نگاهشون کردم
_چخبرایی؟
اومدن جلو و نشستن رو به روم زری با خنده گفت
_کاش میومدی بیرون و خودت میشنیدی
کلافه گفتم
+میگین یا نه
گلبهار و زری نگاهی به هم انداختن و زدن زیر خنده
زری سری تکون داد و گفت
_صبر کن من برات بگم مربوط به ترنجه...
❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
⭐️خــــــ🌸ـــــدا
🌸تنها اسمی است کہ
⭐️هر کجا صدایش زدم
🌸گفت: جـانم!
⭐️هیچوقت هیچکسو
🌸جـز خـدا صدا نکنید
⭐️امیدوارم محتاج هیچکس
🌸جـز خــدا نباشید
🌸شبتون معطر به عطر خدا
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
.#رسوایی آمد و این بار صریح تر گفت: خانمی با شما بودما . سمیرا کالسکه را به حرکت در آورد و دستم
#رسوایی
سمیرا بی تفاوت شانه ای بالا انداخت .
-خرید .
گفت و راهش را کشید و رفت. سد راهم بود و من نیز قصدی نداشتم که مانند صبح بی
محلی کنم. دوستم نداشت دیگر اجبار که نبود...
-بیخبر رفتی !
چادر را از سرم باز کردم. به لباس های شیک و مرتبش نگاه می کردم و دلم بی قرارانه
اعتراف می کرد که او زیادی از حد نفس گیر و جذاب بود.
-صبح خونه نبودی که بگم .
سری تکان داد. زبانش را به لپش فشار می داد .
-گوشی نداشتم که خبر بدی؟
این بار نگاهم را بالاتر کشیدم به ته ریشش که کمی بیشتر شده بود.
-فکر کردم مثل همیشه جواب نمیدی !
او سوال می پرسید و من طعنه می زدم. یک کف دست مرتب باید برای خودم و این
جسارتم می زدم .
-چیزی هم خریدی؟
این بار بی قصد و غرضی پاسخ دادم اما او هنوز داغ آن طعنه ها و کنایه ها در جانش
بود .
-نه پول نداشتم که قدمی جلو آمد و سر خم کرد تا تحکم کلماتش را به رخم بکشد اما باز هم من قدمی
عقب رفتم و دوری کردم .
-یه کارت برات گذاشته بودم خونه، رمزشم داده بودم بهت می بردیش، حرف انداختنت
از چیه؟
حق داشت یکی از کارت های اعتباری اش را داده بود تا زمانی که به مطب دکتر می
رفتم
استفاده کنم و بیشترین ولخرجی من از آن کارت و موجودی اش همان چند بسته قرص
ضد بارداری بود که هر که می دید گمان می کرد قرار بود تولیدات این دارو قطع شود
که
من این چنین احتکار می کردم .
در سکوت منتظر بودم کنار برود که نرم بازویم را گرفت و جلو کشید .
-بهار؟
با هین بلند سمیرا سرش را بی میل عقب کشید. سییل نگاهش من بودم و جوری محو
چشمانم بود که گویی اصلاً غرغرهای سمیرا را نمی شنید .
-عمران دیونه شدی؟ حیاطه ها، حاج عمو جلو دره خوب شد آیفون در و باز نکرد آخه ...
با فاصله گرفتنم دست عمران داخل موهایش رفت و بی آن که برگردد و به سوی در
رفت. سمیرا با شیطنت صورتم را رصد می کرد. تحمل او و گرمی که در جانم افتاده بود
را نداشتم، فرار را بر قرار ترجیح دادم و به سوی خانه رفتم.سینی چای را بین مهمان ها چرخاندم .
کبری خانم با لبخند رضایت و آقا بهروز نیز با تحسین نگاهم می کرد.
مرد پا به سن گذاشته و اخمویی که روی زمین نشسته بود، دستش را روی زانوی بالا
آمده اش گذاشت .
-خب کو این پسر؟
قندان ها را روی زمین گذاشتم و از میان مهلکه ای که گرفته بودند، گریختم .
-میاد دایی اسحاق .
ایستادم و از روی شانه پیرمردی را که آقا بهروز دایی اسحاق صدایش کرده بود نگاه
کردم . شبیه تصوراتم بود . کلاه روی سرش، کت سیاه و نسبتا بلندش، عصای فاخر و
تسبیح دانه درشتش . اگر آن ابروهای گره کرده اش را نداشت می توانستم بگویم بد
نیست اما آن گره کور میان ابروهای سپیدش تجربه و سرسختی اش را نشان می داد .
عمران در پی عماد رفته بود و احسان که آن روز در حیاط ضرب شصت عماد را چشیده
بود با دماغی پانسمان شده کنار پدرش به پشتی تکیه داده بود .
سمیرا ماهانی که در آغوشش شیر می خورد را تکان داد.
-خدا خیرت بده بهار، این ماهان مثل عموهاش خوب بلده اذیت کنه هر بار مهمون بوده
تو این خونه این بچه منو زمین گیر کرده .
نق می زد و مادرانه چندتار موی ماهان را از روی پیشانی اش کنار می زد .
سینی را روی کابینت گذاشتم و پچ پچ وار گفتم: چرا اومدن؟
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی اسلامی
✴️ سه شنبه 👈24 مهر/ میزان 1403
👈11 ربیع الثانی 1446👈15 اکتبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز سه شنبه روز مناسبی برای امور زیر است.
✅مسافرت.
✅ معاملات و تجارت.
✅خرید کردن.
✅شروع به کار و کسب.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅شکار صید ماهی و دام گزاری.
✅نوشیدن دارو.
✅و دیدار با امیران و حاکمان خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام و ایتا جستجو کنید.
🚖سفر : مسافرت خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد مبارک و عمر طولانی دارد.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج حوت است و برای امور زیر خوب است:
✳️افتتاح کسب و کار.
✳️شروع به درمان و معالجات.
✳️امور تعلیمی و آموزشی.
✳️سفارش جنس از فروشنده.
✳️ بذر افشانی و کاشت.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و دعوت گرفتن از افراد و دیدار بزرگان نیک است.
🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است.
👨👩👧👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت کراهت دارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث غم و اندوه است.
💉💉حجامت خون دادن فصد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث خبط دماغ و سبک سری می شود.
✂️ ناخن گرفتن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 12 سوره مبارکه "یوسف "علیه السلام است.
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب...
و از معنای آن استفاده می شود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
کتاب تقویم همسران صفحه 115
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ ﴿۱۹۳﴾
🔸 پروردگارا، ما صدای منادیی که خلق را به ایمان فرا میخواند که به پروردگارتان ایمان آورید، شنیدیم و ایمان آوردیم، پروردگارا، از گناهان ما درگذر و زشتی کردار ما بپوشان و هنگام جان سپردن ما را با نیکان و صالحان محشور گردان؛
💭 سوره: آل عمران
🕊🕊🕊
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
در ۱۴۰۰ سال پیش مردی با چنین عظمت رازهایی را برای ما افشاء میکند که مسیرمون به خداوند را هموارتر میکند، ولی آیا واقعا ما انجامش میدیم؟؟؟ اینکه خیلیا میگن خدا صدامو نمیشنوه اشتباهه، به این فکر کن برای جلب نگاه خدا به خودت چه کارهایی را داری انجام میدی در حق خدا که اونم دعاهاتو سریع العجابه کنه!!
به عشق علی (ع) دوست داشتی بنویس " یا علی "
منبع : بر روی کلیپ نوشته شده☝️
نشر از تو دوست من❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
طنز امروزمون😂😂
💎زن و شوهر با هم میرن طلا فروشی.
شوهر به زنش میگه: عزیزم انتخاب کن!🙃
زنه دست پاچه میشه به شوهرش میگه: واقعا راست میگی؟ 😅
شوهرش میگه: اره عزیزم تو انتخاب کن.
زنه باد تو دماغش میندازه میگه:😤🤔
آقا لطفا اون گردنبند رو بیار!😎
خلاصه خانمهای گل؛ سرتون درد نیارم. شوهره گردنبند رو خرید.😃
خانم خوشگله هم به شوهرش هی میگفت: عسلم تو بهترین شوهر دنیایی 😘
شوهرش گفت:من برات کاری نکردم عزیزم.
تا اینکه رسیدند خونه کی ....؟؟؟ 🤔
اگه گفتید ؟
خونه مادر شوهر 😁)
پسر مامانشو تو بغل گرفت گفت: مامان تولدت مبارک!☺️
به زنش گفت:
عسلم تو کادوی مامانو بده😁😁😁!
رَحِمَ اللهُ مَن یَقرُ الفاتحه مَعَ الصَلَوات 😱😱😱
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88