eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه‌ی یاشاییش(زندگی) داستان جذاب و پر پیچ و خم یک مهربانو 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش بنگاهی محل دو نفری رو آورده خونه رو ببینند با تعجب وایسادم تو حیاط و نگاهشون کردم وقتی رف
الهه گفت:کاظم بدبخت جون کنده برای آسایش منو بچه اش نه مثل برادرای بی غیرتم چشمش به جیب و پول بقیه باشه حالا هم صبر میکنی تا وقتی پروانه و پریسا شوهر کردند هر کاری دلت خواست بکن ببینم آخرش به کجا میرسی الهه تا وقتی کاظم اومد در حال جر وبحث با مادرم بود وقتی که رفت مادرم گفت: میمردی اگه نمیگفتی؛ گفتم: آخرش که چی کسی نمیفهمید!! فقط فکر رضا و اکبری با خودت نمیگی این چند وقتی که طول میکشه تا اون خونه ساخته بشه باید کجا رندگی کنیم !؟ ننه منو پریسا هم آدمیم امیدمون به تو و زندگی تو این خونه اس که سرپناهمون باشه تو به هر کی میپرستی بذار زندگیمون رو بکنیم برادرام خودشون باید فکر زندگیشون باشند بذار مدرسه ام تعطیل بشه اتاقا رو رنگ میکنیم به خونه میرسیم کلی قشنگتر میشه میخوای خونه ی به قشنگی با باغچه و حیاط رو بفروشی بری تو ی چهار دیواری که چی!! مادرم گفت: یه چیزی برای خودت میگی من به برادرات قول دادم نفس عمیقی کشیدمو گفتم: قول دادی!! پس ما چی!! همش اونا اصلا اونا فکر نمیکنن خواهراشون آواره میشند!! مادر جوابی به من نداد و رفت دنبال کاراش رفتم تو اتاقم هیچوقت نشده بود ی مدت با خیال راحت طی کنیم؛؛؛ همون شب عموم زنگ زد و تلفنی با مادرم حرف زد خیلی از حرفهاشون سر در نیاوردم اما کارد میزدی خون مادرم در نمیومد مادرم تا تلفن رو قطع کرد زنگ زد به اکبر و بعدم رضا و گفت: عمو عباس گفته تا پروانه و پریسا تو اون خونه هستند حق فروختنش رو نداره؛ خوشحال بودم که عموم اینجوری هوامون رو داره داشتیم شام میخوردیم که اکبر و رضا اومدند اونقد عصبانی بودند که حتی جواب سلام منو ندادند رضا گفت: این عمو عباس هم شورش رو در آورده مادرم گفت: تقصیر این ذایل شده الهه است هر چی میشه به عموت خبر میده اکبر گفت:ببینم مگه عمو نمیدونه پروانه قرار زن سعید بشه مادرم لبشو گزید و با اشاره به اکبر فهموند حرف نزنه بعدم لحنشو مهربون کرد و گفت:حالا داییت یه حرفی زده باید نظر پروانه رو بپرسیم عمو عباس خواسته بود عکس العملی نشون ندم برای همین جوابی ندادم اکبر تا دید من ساکتم گفت:کی بهتر از سعید پروانه که بره؛ تو میمونی و بیایید خونه ی ما تا خونمون ساخته بشه حرصم گرفته بود اکبر داشت برای منفعت خودش برای آینده من میبرید و میدوخت بلند شدنو رفتم تو آشپزخونه تودلم گفتم:حیف که عمو عباس خواسته خود دار باشم وگرنه میدونستم چطور جوابتو بدم، از اون روز به بعد خونمون شد محل تهدید و دعوا و رفت و آمد برادرام که باید خونه رو بفروشیم و خونه بسازیم رضا میگفت:. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 زیبا و خواندنی 🌺حکایت همسر_نیکو✨ ✍️زنی بود که بیشتر وقتها همسرش در مسافرت بود. این زن همیشه بخاطر همسرش و بخاطر فرزندانش می ترسید که دچار فتنه نشوند. روزی همسرش به پیشش آمد وبه او گفت که هر بار ،در طی سفر ، حالتی به من دست می دهد که برایم عجیب است؛ انگار که چیزی مرا از انجام دادن کار حرام  باز می دارد. حال چه این کار حرام، یک نگاه کردن باشد یا تلفن کردن باشد و یا چیزهای دیگر…. و در روز دیگری پسر بزرگش به پیشش آمد و از مادرش پرسید: مادرم چه دعایی برایم می کنی؟!!!! من هنگامی که با دوستانم به کنار مدارس دخترانه میرویم؛ قلبم حالت گرفتگی دارد. پس از آنجا بر می گردم… دوستانم شماره تلفن دخترها را به من می دهند. و هنگامی که به آنها زنگ می زنم باز همان حالت گرفتگی در من بوجود می آید، تا وقتی که تلفن راقطع کنم و سر جایم بنشینم و حتی وقتی که بر روی اینترنت هستم ، چیزی مرا از انجام دادن حرام باز می دارد؛ حتی اگر یک نظر کردن به عکسی باشد… پس زن آنها را با خبر کرد به این که بعد از هر نماز این دعا را میخوانده: « ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺇﻧﻲ ﺃﺳﺘﻮﺩﻋﻚ ﺩﻳﻨﻲ ﻭﺍﻣﺎﻧﺘﻲ ﻭ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﻗﻠﺒﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﺳﻤﻌﻬﻢ  ﻭ ﺟﻤﻴﻊ ﺟﻮﺍﺭﺣﻬﻢ » (خداوندا همانا من دینم و امانت هایم و فرزندانم و همسرم و قلبم و قلب فرزندانم و قلب همسرم و گوشهایشان را و چشم هایشان را و تمام اعضای بدنشان را در دست تو یا الله، به امانت می گذارم که نگهدارشان باشی ) 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام یاس جان خوبین میگم بنده خدایی پیام گذاشته پسرش مشکل قلبی وکیسه صفرا داره ومیخواد عمل کنه وپسرش 11ساله اس عزیزم پسره شما ماشاءالله 11سالشه تاالان خداحفظش کرده بعداینم بسپاربه خدا روزی 70تا حمد وپنج تاآیة الکرسی بخون تاعمل بشه وخوب بشه خبرسلامتیشو حتمأ بهمون بده پسره تفلکه من فقط4ماهه بود که عمل قل باز شد انقدرحاله قلبش بد بود که گفتن دووم نمیاره وتاشش ماهگی باید عمل بشه نه تنهاسوراخ یک سانتی داشت یه مشکله بزرگ هم داشتم رگ آئورت هم یک میل بود تابرسه به قلب عمل شد والان خیلی خوبه شکر خدا شکرخدا الان پسرم 10سالشه وپیشه دکتر محمد رضا میرآقایان درتهرتن عمل شدن خیلی خیلی کارشون خوب بود مادوماه تحقیق کردیم ورسیدیم به ایشون مرکز طبی کودکان هستن ان شاءالله عمل بشه وسلامتیشو به دست بیاره ویه چیز دیگه کوچاریان درتهران اکو انجام میدن وحرف اول رومیزنن اولین نفری هستن که اکوقلب روبه ایران آوردن یاعلی اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 .🔘تا آخر گوش کن❤️ اگه دید که حرف دلت بود بذارش استـ.وری شاید بدرد یکی‌خورد🌱 .    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
05 - 05.mp3
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃 خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 🍃🍃🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی این زن زیادی از حد بد بود . علنا می گفت با طلاق آرزو ما هم باید طلاق بگیریم. پچ پچ هایش ب
کجا بریم آخه؟ دستم را گرفت و به دنبال خودش کشید . -داریم میریم قبرستون زود باش . وحشت زده به دنبالش رفتم . صبح بعد از آن که پلیس آمده و سراغش را گرفته بود همین قدر دست پاچه و عصبی بود. خودش را در اتاق حبس کرده بود و تماس هایش لحظه ای قطع نشده بود . پول در حسابش نبود و فردا موعد چک هایش بود. دو نفر از طلبکارانش صبح همراه با پلیس به دنبالش می گشتند و دو باری به باشگاه و خانه سر زده بودند اما بدترینش فردا بود . هنگف ترین چک اش فردا صبح باید در بانک پاس می شد و دیناری در ته حسابش نبود . این ها را از میان فریادهایش بر سر عماد در پشت گوشی شنیده بودم . با تمام غرورش طلب پول از مادر و عمویش کرده بود و در عین ناباوری دست رد به سینه اش خورده بود. توران خانم را نمی دانم اما آقا بهروز به تازگی از خرج و مخارج عروسی مهسا بیرون آمده بود و برای تهیه ی این پول زمان لازم داشت چیزی که عمران اصلا نداشت . همین دقیقه پیش هم گویا به یکی از دوستانش رو انداخته بود که با جواب منفی رو به رو شده بود . هوای سرد اوایل زمستان با دستان گرم او همخوانی نداشتند. تمام سعی اش را می کرد که در اعصاب خوردی اش هوای مرا داشته باشد. به کمکش روی صندلی جلو نشستم و او در را کوبید. با جا گرفتنش روی صندلی بلافاصله استارت زد و با کمی ریز بینی به این طرف و آن طرف کوچه دور زد و از کوچه ی مقابل بیرون رفت . رد گم کنی می کرد شاید هم فرار از دست طلبکارانی که لحظه ای صبر نداشتند . -با فرار کردن که نمیشه . وارد کوچه ی تنگ و باریک شد . -فرار نکنم باید چند ماه بیوفتم حلفدونی، من نباشم کسی واسم کاری نمی کنه باید خودم این پولو جور کنم . حق داشت. با چیزهایی که امروز من دیدم خوب درکش می کردم. او هیچ کسی را نداشت و به پشتوانه ی آن قرار داد کوفتی که تقریبا تمام شده بود این همه چک کشیده بود و حالا به لطف برادرم نه قراردادی در کار بود و نه پولی... با سرعت زیادی که داشت کمربند را بستم و کمی به طرفش چرخیدم هنوز صدایم گرفته بود . -اما آخه چجوری؟ با حرص لایی کشید و به ماشینی که با رعایت قوانین در حال گذر بود فحشی نثار کرد باشگاه و خونه رو میفروشم . با ترمز ناگهانی اش به جلو پرتاب شدم که از شانس خوبم کمی پیش کمربند را بسته بودم . -خونه رو؟ ! هومی گفت و مسیر خارج شهر را در پیش گرفت. به عقب چرخیدم و از روی صندلی کاپشنش را چنگ زدم. هول هولکی بیرون آمده بودیم و آشکار بود تا زمانی که عمران بتواند طلب هایش را پاس کند ویلان و سیلان می ماندیم . جاده تاریک بود و در سکوت صدای نفس های کش دار او می آمد . نام عماد روی صفحه ی گوشی اش افتاد. مرد منفوری که در همه حال از او بیزاری می جستم. صدایش در ماشین پیچید . -جور نشد عمران، سند کارگاه هم گرو بانکه نمیشه فروختش میمونه همون خونه و باشگاه . عمران منتظر همین بود که تمام امیدش نا امید شود و شد . -به جهنم که نشد دکمتو بزن . تماس را قطع کرد و پا روی پدال فشرد. این مسیر برایم آشنا بود. کمی جلوتر پا روی ترمز کوبید و ماشین را کنار کشید. حتی با وجود پنجره ی باز هنوز تنش کوره ی آتش بود و عصبانیت و گر گرفتی اش سرد نشده بود . در را باز کرد که بی اختیار جلو کشیدم -کجا میری؟ پیاده شد و سوالم را بی پاسخ گذاشت. اینجا را خوب بلد بود که کمی جلو رفت و دست روی تکه سنگ گذاشت و سرش را جلو برد. در پس صدای باد، شرشر آب نیز رخنه کرده بود. بر خلاف میلم پیاده شدم . ماشین ها با سرعت زیادی از کنار جاده می گذشتند . با صدای قدم هایم عقب کشید و سرش را تکان داد. آب از سر و صورتش می چکید . -بشین تو ماشین سرده . سرتقانه باز هم جلو تر رفتم . -سرما میخوری . نوچی کرد . سرمای آبی که از دل کوه پایین می آمد با فاصله ی چند قدم تنم را به لرزه واداشته بود -الان چی میشه؟ 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🌼🍃 ... ❤️ سلام یاس جان و به همه دوستان خواننده خیلی ممنون از کانال خوبتون که متونییم درددل کنیم خیلی دوست دارم منم زندگی خودمو بنویسم ولی بلد نیستم اگر دست به قلم خوب بود منوشتمش شاید دلم سبکترشه چونکه این که غیبت به حساب نمیاد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 حس خوب پیشنهاد دانلود واکنش نوزاد به اولین بوسه مادر🥺😍❤ ازین لحظه های فوق العاده برا همه خانومای کانالمون آرزو میکنم   🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88