eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.9هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دلانه‌ی یاشاییش(زندگی) داستان جذاب و پر پیچ و خم یک مهربانو 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش لباس عوض کردم صورتمو شستمو رفتم بیرون پیش بقیه، همش فکر میکردم نکنه اشتباه کردم همین شب او
سرمو تکون دادم سرشو آورد جلو و گفت:ولی من خوابم نبرد نمیتونستم از فکرت بیرون بیام، حرفهاش بهم آرامش میداد جوری که اتفاقات دیشب رو تو ذهنم کمرنگ کرد یه کم که گذشت همه دور هم جمع شدند و صبحانه خوردیم حمید جوری با عموهام برخورد کرده بود که عمو عباس موقع رفتن گفت:خداروشکر انگار حمید پسر خوبیه انشاالله که کنار هم خوشبخت باشید نگران جهاز و اینجور چیزام نباش منو محمود با مادرت در موردش حرف زدیم،،، بعد از رفتن فامیل حمید رو به مادرم گفت: اگه اجازه بدید اومدم پروانه رو ببرم خونمون نگاهی از سر تعجب به حمید انداختم مادرم با لبخند گفت: باشه برید به سلامت حمید آروم گفت:برو لباس بپوش بریم نگاهی به حمید انداختم یاد دیشب که افتادم ترس نشست تو وجودم نمیخواستم باز اتفاقی بیافته حمید از نگاهم همه چیز رو خوند و گفت: پروانه!! دلواپس نباش نمیریم خونه ی بابام به مادرت اینجوری گفتم برو آماده شو دلم برات یه ذره شده،برگشتم تو لباس عوض کردم وقتی اومدم بیرون دیدم برادرام و حمید دارند سفره عقدی که کرایه کردیم رو میذارند تو ماشین تا ببریم بدیم... 🌼🌼🌼🌼🌼
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📌خدايا چرا من رو ازار ميدي؟ حس خوب یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍂🌼🍃 😂 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام عزیزم به اون خانمی که شاغل هستن وبچه هفت ساله دارند میگن لحبازه عزیزم این بچه کجاش لجبازه این بچه هست دوست داره بازی کنه دوست داره دیده بشه دوست داره تخلیه بشه شما ها که سر کارین کی میخوای با بچه بازی کنید وقتی بزرگ شد وعقده ای عزیزم اگه باهاش بازی کنید بهتر است هزاران بار بهتر از کتک است بچه گناه داره 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🔥حدیث تکان دهنده عاقبت برخی زنان🔥 🌿امیرالمومنین علی (علیه السلام) میفرماید: روزی با فاطمه (سلام الله علیها) محضر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیدیم، دیدیم حضرت به شدت گریه می کند. 🔸گفتم: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله! چرا گریه می کنی؟ 💠فرمود: یا علی! آن شب که مرا به معراج بردند گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم و از شدت عذابشان گریستم. (و اکنون گریه ام برای ایشان است.) ◼️زنی را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشد ◽️زنی را دیدم که از زبانش آویزان کرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوی او می ریزند ◼️زنی را دیدم که از پستانش آویزان کرده اند ◽️زنی را دیدم که دست و پایش را بسته اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند ◼️زنی را دیدم که کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخ های بینی اش بیرون می آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه شده بود ◽️زنی را دیدم که از پاهایش در تنور آتشین جهنم آویزان است ◼️زنی را دیدم که گوشت بدنش را با قیچی های آتشین ریز ریز می کنند ◽️زنی را دیدم که صورت و دستهایش در آتش می سوزد و امعا و احشای داخلی اش را می خورد ◼️زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود و به هزاران نوع عذاب گرفتار بود ◽️و زنی را به صورت سگ دیدم و آتش از نشیمنگاه او داخل می شود و از دهانش بیرون می آید و فرشتگان عذاب عمودهای آتشین بر سر و بدن او می کوبند ✨حضرت فاطمه (سلام الله علیها) عرض کرد : پدر جان ! این زنان در دنیا چه کرده بودند که خداوند آنان را چنین عذاب می کند؟! 💫رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: دخترم ! ❌ زنی که از موی سرش آویخته شده بود موی سر خود را از نامحرم نمی پوشاند ❌زنی که از پستانش آویزان بود زنی است که از حق شوهرش امتناع می ورزیده ❌زنی که از زبانش آویزان بود شوهرش را با زبان اذیت می کرد ❌ زنی که گوشت بدن خود را می خورد خود را برای دیگران زینت می کرد و از نامحرمان پرهیز نداشت ❌ زنی که دست و پایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط شده بودند به وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حیض اهمیت نمی داد و نظافت و پاکیزگی را مراعات نمی کرد و نماز را سبک می شمرد و مورد اهانت قرار می داد ❌زنی که کر و کور و لال بود زنی است که از راه زنا بچه به دنیا می آورد و به شوهرش می گوید بچه تو است ❌ زنی که گوشت بدن او را با قیچی می بریدند خود را در اختیار مردان اجنبی می گذاشت ❌ زنی که صورت و دستانش می سوخت و او او امعا و احشای داخلی خودش را می خورد زنی است که واسطه کارهای نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار می گرفت ❌زنی که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود، او زنی سخن چین و دروغگو بود ❌و اما زنی که در قیافه سگ بود و آتش از نشیمنگاه او وارد و از دهانش خارج می شد، زنی خواننده و حسود بود. 🔗سپس فرمودند: 📍وای بر زنی که همسرش از او راضی نباشد و خوشا به حال آن که همسرش از او راضی باشد.📍 📚داستانهای بحارالانوار _ ج۵، ص۶۹_ زبده القصص_ص۲۰۲ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی اسلامی ✴️ چهارشنبه 👈5 دی / جدی 1403 👈23 جمادی الثانی 1446👈25دسامبر 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 📛امروز ساعت 11:38 قمر وارد برج عقرب می شود. 📛و شب شنبه ساعت 23:16 قمر از برج عقرب خارج می شود. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 👶زایمان مناسب و نوزاد پاک و روحیات پاکی دارد. 🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و مکروه است و احتمال بدبیاری دارد و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه و قرائت آیه الکرسی باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️کندن چاه و جوی. ✳️درختکاری و جابه جا کردن آن. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️تحقیق و تفحص. ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️آبیاری. ✳️خرید زمین کشاورزی و باغ. ✳️جراحی چشم. ✳️کشیدن دندان. ✳️و خارج کردن زوائد بدن نیک است. 📛ولی امور اساسی و ازدواج و سفر خوب نیست. 📛 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست. ✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب. ( شب پنج شنبه ) قمر در برج عقرب و از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب شود. 💉حجامت خون دادن و فصد باعث شادی دل می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث روبراه شدن امور می شود. 😴🙄 تعبیر خواب: خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 24 سوره مبارکه "نور" است. یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم... و از مفهوم این آیه چنین استفاده می شود که خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند. شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت و دوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه: یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 الهـی⭐ یـاورمان بـاش تامحتاج روزگار نباشیم همدممان باش تا که تنهای روزگـار نباشیم کنارمان بمان تا که بی کس روزگار نباشیم وخدایمان باش تا بنده این روزگار نباشیم شبتون بخیر آرامش شب نصیبتون⭐️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی بی توجه به او بیرون رفتم و جعبه ی کمک های اولیه را برداشتم. عماد روی مبل لم داده بود پا و
صبح با سر و صدایی که از پایین می آمد هر دو از خواب پریدم . باشگاه را صاحب جدیدش راه اندازی کرده بود و از این به بعد این بساط قرار بود کاممان را تلخ کند . با بستن در اتاق خواب کمی از حجم صدای کر کننده ی موزیک کم شد. عمران سرش را در بالش فرو برد و با صدایی گرفته و خش دار لب زد . -همین روزا جمع می کنیم میریم تا از شر همه ی این بی ناموسا خلاص شیم . لیوان را به لب هایم چسباندم و کمی آب نوشیدم . -خونه پیدا کردی؟ کششی به عضلاتش داد و مخمور نگاهم کرد . -نه اما امروز فردا میگم بچه ها بگردن دنبالش . از پس شیشه های عرق کرده ی بالکن به برفی که زمین را سفید پوش کرده بود، چشم دوختم . یادش به خیر روزهایی که آدم برفی درست می کردیم. بهزاد بد عنق همیشه دور می ایستاد و تماشا می کرد اما بهنام همراهم بود و آخرین آدم برفی ام برای روزهای قبل از مرگ بابا محمود بود . اول صبح با دیدن برف هیجان زده شده بودم و به قول خان جون لخت و پتی، خودم را روی برف ها انداخته و با اولین گوله برفیی که بهنام بر سرم زده بود استارت برف بازیمان شروع شد . در آخر با آدم برفی بزرگی که با با محمود با لبخند گفته بود شبیه من است، عکس یادگاری گرفتیم و همان هم شد آخرین لبخند روی لب هایمان. این روزها چقدر جای خالی اش در چشم می زد . البته هر روز کمشان داشتم. پدرم در زمستان در فصل سرما و یخ بندان تنهایم گذاشته بود. صبحی که هر چه کردم بیدار نشد برا ی بار هزارم مقابل چشمانم به روی پرده آمد . این چنین هوایی بود البته فقط سرمایش، برفی در کار نبود . تکانش دادم، صدایش کردم. شیطنت کرده و گیسوانم را در صورتش ریختم اما بیدار نشد . فکر مرا نکرد، فکر تنهایی ام و گرگ هایی که دندان تیز کردند برای دریدنم را نکرد و چشم بست به این دنیا . او آدم با وجدانی بود و قلبش دوام نیاورد قاتل شود و زنده بماند . او طاقت زندان و بی آبرویی نداشت چشم بست و ندید چگونه چوب حراج به آبروی دخترکش زدند... با درد صندلی را عقب کشید و پشت میز غذا خوری نشست و صورتش در میان دستانش پنهان کرد . -هرچی به درد بخور هست جمع و جور کن، جمعه میریم . چای را مقابلش گذاشتم _کجا میریم؟ هنوز صورتش را میان دستانش پنهان کرده بود . -یه قبرستونی پیدا میشه که ما بریم تو جمع کن فقط، برگشتنی کارتن میارم . بعد از رفتنش با دلتنگی خانه را رصد کردم. روزهای متفاوتی در این چهاردیواری گذرانده بودم و حالا باید مانند خانه ی خان جون از آن می گذشتم و جمع می کردم . *** دو روزی بی سر و صدا گذشت و هر آن چه که باید را جمع کردم . باز هم دورهمی و دادگاه حل مشکلات خانوادهایمان ما را دور هم جمع کرد . دوباره سر و کله ی خان جون و این بار با بهزاد و عمو احمد پیدا شد آن هم نه در خانه ی ما بلکه در خانه ی پدری عمران برای شام . علی به عهدش وفا کرده بود و در صدد رفع این کینه و کدورت بود . کیف کوچک دوشی ام را روی شانه ام انداختم و چادرم را روی سرم کشیدم . عمران برای آوردن ماشین رفته بود. بعد از تعمیر جزئی موتور آن هم بعد از تصادفش که مقصر صدرصدش عمران بود، آن را فروخت . موتوری که آن قدر برایش ارزشمند بود را فروخت با و ته مانده ی پولی که از فروش خانه داشت، پژوی دلفینی رنگ را قسطی خرید . شاید دیگر باشگاه نداشت و ته جیب پر اسکناسش چندر غازی پیدا نمی شد اما با این وجود هنوز آشناهایی داشت که حرفش را محترم می دانستند و اعتماد می کردند آخرین مهمان ما بودیم که وارد خانه شدیم . جمع به نسبت دفعه های قبلی کمی صمیمی تر شده بود و مسبب اش هم کبری خانم و زبان شیرینش و علیی که شش دانگ حواسش در پی مادرش بود تا مبادا تکه ی بپراند . بهزاد با یک من اخم روی مبل دو نفره نشسته بود و سکوت اختیار کرده بود . از شانس خوب بود یا برنامه ریزی علی که عماد همیشه زبان تلخ و کله خر در خانه نبود . جز آرزو نیز همه در سالن نشسته بودند احوال پرسی ام که با تک تک شان تمام شد، سراغش را پچ پچ وار از سمیرا گرفتم که اشاره اش به سوی اتاق رفت . -اومد یه سلام داد رفت تو اتاق . با ایما و اشاره ی عمران از رفتن به سوی راهرو خودداری کردم و کنار سمیرا نشستم . بحث شان گل انداخته بود و از باغ و کارگاه گرفته تا تصادف زنجیره ای که چند روز پیش در عوارضی جان چندین تن را گرفته بود، می گفتند . بالاخره علی پیش قدم شد . -عموجان؟ آقا بهروز دست روی شانه ی عمو احمد گذاشت با خنده ی مصلحتیی گفت : -خب حاجی امروز این مهمونی جدای از دید و بازدید واسه خاطر بهزاد و آرزو به پا شده ... به قلم پاک 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼