eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.2هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی حق داشت. سعیده نقطه مقابل من بود. دختری آزاد و رها و سر زبان دار اما میدیدم روزگار به او
با جلب توجه بقیه لب هایم را روی هم فشردم سری برایش تکان دادم . -خداحافظ . او نیز خودش را جمع و جورتر کرد . -به سلامت . با نشستنم کنار خان جون، بهزاد استارت زد . -اصلا از این پسره خوشم نمیاد . خان جون جوابش را داد . -این چه حرفیه مادر پسر به اون خوبی ! بهزاد از کنار مهران گذشت و مرا مخاطب قرار داد _بار آخرت بود وایستادی باهاش هر و کر کردی . گوشی در جیبم لرزید که بیرون کشیدمش . زیاد با بهزاد حرف نمی زدم و خط و نشان هایش هم برایم فرقی نمی کرد اما پیامکی که چند ثانیه پیش از سوی شماره ناشناس آمده بود را نمیشد مانند بهزاد نادیده گ رفت . "جلو اومدن شکستن فک اون پسره بنظرت چقدر کار می برد دختر حاجی؟ داری با غیرت من بازی می کنی؟" حتی اگر شماره اش هم ناشناس بود، نوع پیام و دختر حاجی که استفاده کرده بود نام عمران را در ذهنم پر رنگ می کرد . با غیظ برای آرزو پیام فرستادم. نمی خواستم بهزاد و بهنام بویی از ماجرا ببرند . -تو شماره منو دادی به داداشت؟ چشمان درشت شده اش را از گوشی به صورتم دوخت و خیلی سریع جواب پیامکم را داد . -نه بجون مامانم، داداش عمرانم فقط اومد ناهار خورد رفت، اصلا حرف نزدیم . کف دستم را روی صورتم کشیدم و اینبار وارد صفحه ی چت عمران شدم . "کارای من از این به بعد به خودم ربط داره" نمی دانم چه حسی بود که ترغیبم می کرد تا این حد در لجبازی پیش بروم . عمرانی که از پیامک نوشتن متنفر بود این بار هم با پیام پاسخم را داد 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🙏 ✨درمان هرکسی به وسواس و مبتلا باشد وبخواهد خلاص شود باید دست بر سینه خود نهد و هفت بار بگوید الملک القدوس الخالق الفعال بعد از هر بار گفتن این ایه را هم بخواند إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ وَمَا ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
30.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نان سفید، دشمن کبد و کلیه ♻️ نان‌های بازاریِ سبوس‌گیری شده، که بدترین نوع آن نان است، دیر هضم و چاق‌کننده است که باعث اختلال گوارشی و (ام‌الامراض) می‌شود. ❗️ اضافه کردن مواد شیمیایی و سفید کننده( آلوکسان) به آردهای نانوایی باعث انسداد و چربی کبد می‌شود. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ شیر مادر و نان سفره پدر حلالت شیر مرد با رجزی که خواندی 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
**🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❤️ سلام یاس جان چطوری با زحمات ما. خانومی که گفتند ابردارو. می‌خوان بخرن مشکل قلبی دارند. عزیزم ابردارو مگه چیه تو خونه خودتون درست کنید عسل یک قاشق غذا خوری. با یک قاشق چای خوری سیاه دانه رو مخلوط کن. سیاه دانه کوبیده نباشه. ترکیب این دوتا میشه ابردارو. صبحانه میل کنید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قول سهراب ♥️ باغبانی پيرم ... ، كه به غير از گلها ، از همه دلگيرم.... كوله ام غرق غم است.... آدم خوب كم است .... عده ای بی‌خبرند ، عده ای كور و كرند ... اندکی هم پكرند .... !! ... و ميان رفقا ... عده ای مثل شما ... تاج سرند❤️😘 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 یک خاطره قدیمی ارسالی اعضا 🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#خاطره_قدیمی #قسمت_سوم من رفتم داخل اتاق تا ساکمو جمع کنم….. بابا هم رفت آشپزخونه پیش مامان….. کارم
قسمت_چهارم به محض اینکه بابا صدام کرد،،،ایستادم…..بابا بطرف من حرکت کرد که مامان هم پشت سرش تند تنداومد………….. وقتی بابا رسید گفتم:چی شده بابا؟؟؟؟ مامان گفت:دلمون طاقت نیاورد حسین!!!خواستیم ما هم تا مسجد بیاییم و بدرقه ات کنیم…. گفتم:نه مامان نمیخواهد بیایید….هوا سرده ،برگردید…. اما از اونا اصرار و از من انکار،،،بالاخره با من همراه شدند و رسیدیم مسجد….. فضای محله و مسجد پراز دود اسفند بود و همه از رزمنده ها خداحافظی میکردند……یه لحظه دلم گرفت چون مشخص نبود این خداحافظی،سلام دوباره ایی داره یا نه؟؟؟؟ دوباره مامان و بابا منو بغل کردند و خداحافظی کردیم…….بعد که روی صندلی اتوبوس نشستم مامان پای پنجره اومد و دستمو گرفت و تا لحظه ی آخر که اتوبوس حرکت کنه دستش توی دستم بود…… عازم میدان جنگ شدیم….. توی مسیر همش به مرخصی و برگشتن و تحقیقات در مورد اون دختر فکر کردم و برنامه ریزیهای لازم رو کردم تا خستگی اتوبوس و راه اذیتم نکنه…. بالاخره رسیدیم و داداشاهارو هم پیدا کردم و بسته هاشونو دادم و مشغول دفاع از کشورم شدم………….. ۴۰روز با تمام سختیها و خاطرات تلخ و شیرین گذاشت و روز مرخصی من رسید….. با همرزم هام خداحافظی کردم و صبح روز بعد رسیدم جلوی در خونمون…… زنگ زدم و منتظر شدم…..صدای کشیده شدن دنپایی همزمان با صدای بابا اومد که پرسید:کیه؟؟؟؟؟؟ جواب ندادم تا سوپرایز بشه….. بابا در رو باز کرد و با دیدنم شوکه شد و بغلم کرد و گفت:حسین !!!پسرم!!!خداروشکر که سلامت برگشتی….. بعد رفتیم داخل و مامان رو صدا کردم…..مامان هم در حال اینکه مرتب قربون صدفه ام میرفت زودتر از من خودشو رسوند و بغلم کرد….. با سر و صدای ما همه بیدارشدند و کلی سوال پیچم کردند…… بعداز اینکه حرف زدیم و صبحونه خوردیم،، مامان گفت:برو بخواب و کمی استراحت کن…. گفتم:نه….میخواهم برم چند تا از دوستامو ببینم……. مامان گفت:الان خسته ایی ،وقت زیاده برای دیدن دوستات،…. اما من که دلم میخواست برم اون دختر رو ببینم بهانه اوردم و زدم بیرون….. یکی دو ساعتی توی کوچه با دوستام موندم اما خبری از اون دختر نشد…… رفتم داخل بقالی و برای بچه های برادرام خوراکی خریدم و برگشتم خونه…… مامان بخاطر من فسنجون پخته بود….ازش تشکر کردم و به هوای اون دختر ازش خواستم برام دعا کنه….. بعداز ناهار دوباره زدم بیرون…البته این بار به بهانه ی مسجد تا شاید اون دختر رو ببینم…..ولی هیچ اثری ازش نبود….. همش فکرم درگیر بود که چطوری اون دختر رو پیدا کنم؟؟؟در نهایت مجبور شدم از دوستام کمک بگیرم….. دوستام هم انگار سرشون درد میکرد برای این کارا،از خدا خواسته گفتند:خب !!اسمش چیه و باباش چیکارست؟؟! گفتم:نمیدونم!!! ولی خوشبختانه خونشونو بلدم….. گفتند:مارو ببر اونجا….. با دوستام رفتیم بطرف خونه ی دختره و تا در خونشونو نشون دادم یکی از دوستام گفت:عه !!اینجا که خونه ی اکبر آقاست….. گفتم:اکبر اقا؟؟؟تازه اومدند این محل؟؟؟چرا من نمیشناسمش؟؟؟ دوستم گفت:نه بابا!!!چندین ساله اینجا هستند…..تازه !!!حسین…. !!…..اکبر اقا که دختر مجرد نداره…..یه دونه دختر داشت که هفته ی پیش عقدش بود……. شوکه و ناراحت گفتم:چی!؟؟ عقدش بود؟؟؟چرند نگو ؟؟؟امکان نداره…..حتما اشتباه میکنی…………. دارد ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃 یه حدیث ناب راجع به نماز اول وقت....... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88