eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.9هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
4هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✍️ داستان کوتاه نزدیک دو ماه است پدر بازنشسته شده! مدام سرش گرم دوستان و کتاب هایش و بقیه اوقات مشغول دنیای مجازی ست. زندگی اش را به دقت زیرنظر دارم! صبح ها به رسم عادت ساعت هفت بیدار میشود! میرود نانوایی و برمیگردد شعر میخواند؛ مادرم را بیدار میکند به اتفاق صبحانه میخورند؛ میرود سراغ کتاب هایش! ناهار را زودتر از زمان شاغل بودنش میخورد! بعد از ناهار چرت میزند... بعد از ظهرها را اغلب بهمراه مادرم با دوستانش شریک میشود. خوشحال و سرحال است. کمی چاق تر شده... در این مدت هرکس اورا دیده بازنشستگی اش را تبریک گفته اغلب با هدیه ی کوچک یا دسته گل! پدر معتقد است سی سال کار کرده و اکنون زمان استراحت اوست. به تمامی تفریحاتی که اطرافیانش پیشنهاد میکنند پاسخ مثبت داده و از اینکه دغدغه ی مرخصی ندارد بسیار احساس رضایت میکند. اما!.... مدتی ست به مادرم فکر میکنم. پا به پای پدر در برخی موارد خیلی بیشتر از او برای زندگی شان زحمت کشیده. اگر پدر سی سال هرروز هشت ساعت پشت میز نشسته، مادر بیست و چهار ساعت سرپا فضای خانه را مدیریت کرده. پدر بعد از سی سال به استراحت فکر میکند.. اما مادر هنوز سر اجاق برای ناهار پیاز خرد میکند. پدر در آرامش کتاب میخواند. مادر جارو بدست خانه تکانی میکند... هرازگاهی پدر ظرف هارا میشوید یا سیب زمینی میپزد... و با جمله ای به اعضای خانواده این لطف بزرگش را اعلام میکند! مادر اما انگار مجبور به انجام وظایفش است.. همه از او انتظار دارند و او بدون خستگی و بدون ابلاغ آن مسئولیتش را انجام میدهد. مادر را نگاه میکنم. کی قرار است بازنشسته شود؟ کی قرار است از او بخاطر مشغولیت بیست و چهارساعته اش بعد سی سال با هدیه ای یا دسته گلی تقدیر شود؟ مادر کی قرار است به استراحت و دغدغه های تک نفره اش فکر کند؟!!!.... به مادراتون بگید که قدردان حضور و تمام خوبیهاشون هستید.❤️❤️ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
شونه ام دقیقا جایی که مشت زده بود و من کله پا شده بودم تیر میکشید. بلند شو, با حرص نگاهی بهش کردم و
_حالا من ضربه میزنم و تو سعی کن دفعش کنی. و قبل اینکه فرصت حلاجی بده مشتش بلند شد و من تحت آموزشم دستامو بالا گرفتم اما دیر اقدام کردم و مشتت دوباره شونه ام رو از هم درید. _حق نداری استراحت کنی..بیا جلوتر, تو دلم لعن و نفرین بود که سمتش جاری می کردم. اون روز و روز های بعدش کلا آموزش دیدم که چه جوری یه ضربه رو از خودم دفع کنم و بالاخره بعد یک هفته موفق شدم..البته که یک جای سالم توی تنم باقی نمونده بود. روز های بعد به تکنیک قسمت های حساس و آسیب پذیر بدن روبهم آموزش داد. چشم ها،گردن ،گلو،مرکز شکم,زانو‌،کشاله ران؛و پاها نقاط حساس و آسیب پذیر بدن بودن و بهم یاد داد وقتی یک نفر بهم حمله میکنه چجوری از خودم دفاع کنم. سر جمع چیزی نزدیک به یک ماه و هشت روز ما مشغول آموزش دفاع شخصی بودیم.. و بالاخره موفق شده بودم..شاید کمی زمان زیادی طول کشید اما اونقدر بهم سخت گرفته بود که با کلی اشک و ناله آخرسر یاد گرفتم از خودم دفاع کنم. فقط خدا به داد فردا برسه! **حامی با کنجکاوی به من نگاه میکرد. زیر چشمی تموم حرکاتش رو زیر نظر داشتم. جعبه رو روی میز گذاشتم و گفتم: _خب,اماده ای؟ _بله. ذره ای در برابرش رحم نکرده بودم..با ظالمانه ترین شکل ممکن بهش آموزش داده و حتی اشکش رو هم در آورده‌ بودم اما چیزی که خیلی برام جالب بود.تواناییش بود. ناله کرد.درد کشید.حتی اشک ریخت اما پا پس نکشید. منتظر بودم روزی بهم بگه نمی تونه و میخواد کنار بکشه اما لب می گزید و چیزی از جا زدن نمی گفت و این خیلی برام چالش برانگیز شده بود. روز های اول که کتک می خورد سعی می کرد با حرص به من حمله کنه و وقتی با سرکشی و وحشی گری سمتم یورش میبرد صحنه ای چشمگیر ایجاد می کرد... جعبه رو باز کردم و برق صفحه صیقل خورده اش به چشمم خورد..و درست حدس زدم خشکش زد. _ای..این چیه؟ قفلش رو باز کردم و صفحه محافظش رو کشیدم. و برق برنده چاقوی تیز منعکس شد. طرح زیبایی داشت. قاب بنفش رنگی داشت که با رنگ های طلایی روش طرح های شلوغ و درهمی حکاکی شده بود و زیباییش رو واقعا چشم گیر کرده بود. زیبا و خطرناک بود!!! چاقوی طراحی شده رو سمتش گرفتم و گفتم: _بگیرش. با وحشت به چاقوی خیره کننده و وسوسه انگیز درون دستم نگاه می کرد. _من..من اینو نمیخوام. _ازت نپرسیدم چی میخوای؛گفتم من میخوام! ترس,نگرانی درون چشماش بود. هم از نافرمانی می ترسید و هم از برق برنده چاقو!! _جگوار این خیلی خطرناکه. _می گیریش یا نه؟ غریدم و خیلی زود چاقو رو با هراس در دستش گرفت.مثل یک بمب بهش نگاه می کرد و هر لحظه منتظر بود تیغ تیز چاقو شاهرگش رو ببره. چهار قدم ازش فاصله گرفتم, خیره شدم تو چشماش مشوشش و با جدیت گفتم: _حالا سعی کن به من ضربه بزنی. سری تکون داد: _نه..نه..این خیلی خطرناکه! خواهش.. _قراره حرفمو تکرار کنم؟؟ با زاری گفت: _جگوار!!! صداش یک پارادوکس بود.. اعصابم رو آرام میکرد و سیستم مغزیم روهم بهم می ریخت. هم آروم میشدم هم می خواستم خفه اش کنم. ناز درون صداش خلسه اور بود..ولی جنون انگیز!! _اگه یه کلمه دیگه بگی من همون چاقو رو به سمت خودت پرت می کنم. لباش رو جمع کرد و چشمای کوفتیش رو با درد بست و زیر لب گفت: _تو رو خدا ببخشید. لعنت بهش...این دختر چه مرگشه آخه؟ _بزن! نزدیک شد و با حالت بامزه و مسخره ای چاقو رو سمت من گرفت. چرخی زد و حرکت چاقو یک صدای آرومی ایجاد کرد. _اگه اینجوری بخوای ضربه بزنی،اول خودت داغون میشی. رز , چشمای گیج به من نگاه می کرد: _چرا؟ اشاره ای به چاقو کردم و گفتم: _برعکس گرفتی! نگاهی به چاقو کرد. سمت تیز و برنده اش رو سمت خودش گرفته بود!! _اها..خوبه؟ سری تکون دادم. _ضربه بزن. باز هم نزدیک تر شد و چشماشو بست و با حالت بامزه ای گفت: _ببخشیدا... چاقو رو ازش گرفتم و تو هوا رقصی ماهرانه ایجاد کردم..و دقیقا جلوی چشمش قرار دادم. _حالا تو ضربه بزن. چشماش با شگفتی روی من بود. نزدیکم شد و چاقو رو دوباره سمتم گرفت. این بار مچش رو گرفتم و پرتش کردم به جلو, اخی گفت. تلو تلو خورد. برگشت نگاهم کرد و با غیض گفت: _جگوار یکم رحم کنید خب! _یه بند داری حرف می زنی..گفتم بزن. هوفی کشید. نزدیک شد و گفت: _دیگه منم رحم نمیکنم پس! لنگه ابرویی بالا انداختم.شجاع شده بود. صدای جیغ مانندی از گلوش خارج شد و بعد با سرعت نزدیکم شد. اما خیلی زود دوباره مچش رو گرفتم و پرتش کردم. سرعتش بیشتر بود و این بار بیشتر تلو تلو خورد. وقتی به سمت من برگشت.چشمای درشتش از زور حرص می درخشید..این دختر خیلی فان بود!! نفس های کش داری کشید.سری با حرص تکون داد. چاقو رو بین دستاش محکم فشار داد و گفت: _خسته شدم از کتک خوردن! و مثل یک تیر از کمان در رفته به سمتم یورش برد. نزدیک شد خواستم بازوش رو بگیرم سر خم کرد و خودش رو عقب کشید. حرکت جالبی بود اما. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس گلی💋 ✅ ی چیزی امروز مادر شوهرم گفت راجع به ی اعتقاد عجیب قدیمیامون حیفم اومد واسه شما نفرستم چون واسه خودم خیلی جالب و تعجب آور بود😊ما کوردها ی وسیله داریم برا نگهداری از روغن حیوانی ک خودمون درست میکنیم اسمشم (هیزه؛ مشک روغن) ست و از پوست بز درست میشه.وقتی هم ک هیزه رو درست میکنن ی چیزی میریزن داخلش ب اسم (جفت)که از خرما درست میشه و سیاهه. میگفت هر بچه ای ک ب دنیا بیاد اگه تا قبل از ۴۰ روزگیش کسی از همسایه ها یا اهل خونه یا دور و بریا جفت درست کنه رنگ جفت رو صورت بچه میشینه و بچه رنگ پوستش تیره میشه👶🏿👶🏾.😳😄.چن تا مثال هم زد از اقوامشون گفت یکیشون بچه ش ک ب دنیا اومده سفید سفید بوده و خوشگل.بعد از مدتی مادر شوهره میاد جفت درست میکنه ک بریزه تو هیزه(حالا عمدا یا سهوا نمیدونم)بعد از مدتی بچه رنگ پوستش تیره میشه😳😊الانم ک اون بچه بزرگ شده و از اقوامشون هم هست منم دیدمش رنگ پوستش تیره س ولی خوشگله😌 الهی ک همیشه شاد باشین عزیزای دل❤️🤗 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جون صبح قشنگت بخیروشادی خیلی از خانوما میگن که برا موهاشون استفاده میکنن که خوشرنگ بشه قهوه موها را سفید میکنه هاااا نگی نگفتم😂😍 یه تجربه دیگه هم دارم این که استفاده ازسشوارباعث سفیدشدن موها میشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 ارسالی اعضا به حرف ننه ها و عمه ها گوش ندید.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 ارسالی اعضا به حرف ننه ها و عمه ها گوش ندید.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جان درمورداون خانمی که گفتن خواهرومادرشون دیسک کمردارن خواستم راهنمایی کنم. فقط وفقط وفقط وفقط وفققققققط هرچه سریعترعمل کنین شمااشتباه مارونکنین عین مابه این حرفاکه فلج میشه فلان میشه گوش نکنین ایکاش پدرم هرگزبه این حرفابهانمیدادایکاش یک نفربهمون میگفت به دهن مردم نگاه نکنیم امروزتاخرخره زیرقرض عمل های سنگین مادرم نبودم طفلک مادرمم انقددردورنج نمیکشید.ازوقتی یادم میومدمادرم پادردوکمردردداشت تااینکه مشخص شددیسک کمرداشته دنده هاسرخوردن جابجاشدن وفقط بایدعمل کنن وپلاتین بذارن همه میگفتن اینکاراشتباهه فلج میشه فلان میشه عمل نکردیم همش فیزیوتراپی وماساژوآب درمانی وطب سنتی و رگ گیری وهرکاری که فکرکنی کردیم توهرشهری کسی رومعرفی کردن بردیم هیچ فایده نداشت مادرم بخاطرمصرف مسکن های زیادمثل یه بادکنک ورم کردچه دردی طفلی میکشیدتااینکه دکتراگفتن داره قطع نخاع میشه هیچ دکتری قبولش نمیکردخلاصه یه دکتری بهمون دکترفرزادامیدی کاشان روتومشهدمعرفی کردمادروبردیم وقبول کردعمل کنه اماگفت خانم خیلی دیرآوردی وفشارزیادی روی ستون فقراتش اومده کمرمادرتکن خمیده میشه وممکنه بعداین عمل مجدددنده های دیگه درگیربشن مادروعمل کردن چاره نبوددیگه.بعدعمل سه روزبستری بودبعدم آوردیم خونه دیگه خوب وعالی شداماکمرخمیده شدولی دیگه هیچ دردی نداشت هیچی. ازاین ماجرا9سال گذشت تااینکه پارسال دوباره مادردچارهمون دردشددکترشم رفته بودمرخصی راه دور.دردمادربحدی شدیدشدکه هیچ دارویی دیگه جواب نمیدادازشدت دردبیهوش میشدوبه هوش میومددکتراگفتن مجددتنگی کانال نخاع داره چون دردنخاع هست دربرابرهردرمانی مقاومت میکنه بخداقسم آمپول چهارتاپنج تاباهم میزدم سه نفری بهش چسبیده بودیم آروم نمیشدهیچکسم قبول نمیکردش میگفت فقط دکترخودش بلیدباشه کارمانیست. دردبحدی رسیدکه دیگه هیچکدوممون رونمیشناخت حتی قدرت تشخیص اینکه زن یامردهستیم روازدست دادمادربدبختم ازشدت دردببخشیدادرارش بنداومدچون عضللت لگن خودشون رومنقبض کرده بودن همه امیدمون قطع شدگفتیم مادرتمومه دماغش تیغ کشیده بودموهاموهمه روکنده بودم همش میگفتم یاحسین ازمادرم دل کندم میخوادخداببره ببره فقط دردنکشه😭😭😭 خلاصه روزیه دکترتونستم مشهدگیرآوردم به نخاعش گازتزریق کردن یک نوع عمل سرپایی بودپول زیادیم گرفتن اماموقت دردش کم شدتادکترش اومدبردم گفت خانم مادرتون دوباره دنده های بالاترسه دنده دچارهمون مشکل قبلی شده وبایدمجددعمل بشه پلاتین بذارن بماندبیمه نداشتیم چقدهزینه سنگینی داشت چقدسخت کارکردم جورکردم مادرم دستانومی چسبیدمیگفت دخترجان توروبه علی کمکم کن توروبخاک پدرت نجاتم بده یه کاری بکن برام.پارسال همین موقع عملش کردن اماآب نخاع خارج میشدشش مرتبه عمل شددیگه بافت بدنش جوش نمیکرددوناه بستری وشش عمل سنگین هم مادرموداغون کردهم من تاسالهازیرقرضم که یکساله توعقدم نتونستم یه دست کاسه بخرم مگرخداکمکم کنه. مادرمم باعالمی پلاتین بایددیگه زندگی کنه فقطم میتونه توفضای خونه راه بره دکترگفت اگه همون اول عمل میکردین به حرف خاله وعمه واقدس خانم و ننه کبری گوش نمیکردین حالامادرتون این حال وروزش نبودیک عمل ساده میشدوراحت. یاس جون پیامموبراشون بذارین تاعین ماگرفتارنشن. زیارت بین الحرمین قسمتت بشه یاس بانو 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 هفت عادت ڪوچیڪے ڪه شما رو جذاب تر میڪنه؛ 👌وقتے ڪسے بهت ڪمک میڪنه حتما ازش تشڪر ڪن . 👌نسبت به ڪوچڪترین چیزا و اتفاقات احساس خوشے و رضایت داشته باش 👌رفاقت ها و روابطت رو تو اولویت قرار بده . 👌با آدما عمیقه در ارتباط باش سر حرفت بمون زیر قولت نزن 👌جسم و بدنت رو با غذاے خوب و مفید تغذیه ڪن 👌ارزش و شان خودت رو بدون و چیزے ڪه لایقش هستے رو بپذیر 👌آدما رو بخاطر اشتباهاتشون ببخش و دسترسے شون رو به زندگیت محدود ڪن ... ‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا